Print Friendly, PDF & Email
سلام
سلام بر چشم انتظاری
سلام بر بوی تربت
سلام بر سرزمینی که از آن همه جوان، فقط استخوان هایشان را به آغوش میهن بازگرداند
خیلی هاشان بی سر
خیلی هاشان هم بی پلاک
سلام بر دل مادران
سلام بر مفقودین
درود بر شهدای گمنام

وای بر من که هنوز…
——————————————————————————–
پنجره زیباست اگر بگذارند! چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند! من از اظهار نظر های دلم فهمیدم؛ عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند!… شهدا میدونم گنه کارم میدونم حتی نباید اسمتونو به زبونم بیارم از شرمساری!.. اما شما … یه نیم نگاهی هم بهم کنید!!!!!! اللهم الرزقنا توفیق الشهادته فی سبیلک
۱۱/۱۱/۱۳۹۰
——————————————————————————–
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم ، بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!نکند عکس آنها را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم.
۱۱/۱۱/۱۳۹۰
——————————————————————————–
آنچه دل های ما راشیفته این شهدا کرده است پیوستگی آنها با حرکت الهی انبیاءواولیاست
۱۹/۷/۹۰
——————————————————————————-
تفحص شهدا خوب ونکوست، ازآن برتر تفحص اندیشه های رزمندگان است که می بایست گشت و پیدا نمود.
۲۰/۷/۹۰
——————————————————————————-
سلام برادر آشنایم،نمی دانم چه جوابی درقیامت به تو وهم رزمانت بایدبدهم، من که با آغاز جنگ وارد مدرسه شدم وبا تمام وجود آرزوهای کودکیم را با جنگ وشهادت، قلک های کمک به جبهه و…گذراندم و الان احساس خفگی می کنم .خوش به حالتان که رفتیدوماندگار شدید وماماندیم وگم شدیم.
۲۳/۷/۹۰
——————————————————————————-
چه زیباست شاپرک ذهن را به پرواز در آوردن وبا صدای بلند فریاد زدن که بگوییم ای شهید عزیز وبزرگوارهمیشه در دل های ما جاودان هستی.
۲۳/۷/۹۰
——————————————————————————-
هرگز فکر نمی کردم میان رفتن وماندن این چنین فاصله باشد،فاصله ای که ما فقط می توانیم بمانیم وغم واندوه را به جان بخریم وشماهایی که رفتیدو هرگز نظاره گر خزان نبودید.
۲۲/۷/۹۰
——————————————————————————
 بسم رب الزهرا… سلام بر شهیدان… سلام بر آن دلاوران و مؤمنین جان بر کفی که به عشق خدا به جهاد رفتند. سلام بر شهید احمد کاظمی که مدیون این بزرگوار هستم. نمی دانم چرا هر وقت دلم می گیره اینجوری می شم…؟! یعنی دلم می خواد که با شهیدم یا با عزیز ترین کسم صحبت کنم، درد دل کنم و … ولی یک چیزی که بر من حجت شده این است که شهدا حرف دلم را می دانند و نیازی نیست من بر ایشان ظاهر سازم. از چه بگویم ؟ از این وضع بگویم؟ از تنهایی رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به امر رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به مسائل دین بین مردم بگویم؟ از پایمال شدن خون شهدای هشت سال جنگ سراسر مقدس بگویم؟ از چی بگویم ؟ ! هــــان ؟!!! آیا شهدای ما رفتند تا برادران و خواهرانم اینطور با هم رابطه داشته باشند؟ آیا شهید دادیم که ظاهر خواهرم اینطور باشه؟ آیا ما امثال کاظمی ها دادیم تا دانشگاه بشود مبدا و مقصد گناه؟ این ها کدامش آرمان شهداست؟ هیــــــــــچ کدام………….. شهدا از ما خواستند راهشان را برویم. راه شهدا کجاست؟ راه شهدا را از کجا پیدا کنیم؟ جواب سوال را هم خود شهدا داده اند هم در عمل ثابت کردند و هم در گفتارشان… با تامل در کار این عزیزان به حرف شهید کاظمی می رسیم که فرمودند : ( شهدا از ما می خواهند راهشان را ادامه دهیم ، این راه روشنه روشنه ، فانوس به دست گرفته ایم ، برای چه ؟) آن شهیدی که شانزده سال زیر خاک دفن شده و هنگام تفحص و به وقت دیدن روی مبارکش آن بوی خوش بهشت از تن مبارک و خداییش بلند می شود ، به ما چه می گوید؟ به ما چه درسی می دهد؟ این درس که ازش گفتم درسی نیست که به ما در دانشگاه و حوزه درس بدهند. این درس را شما باید خودت برداری و خودت پرورشش دهی، با نماز ، روزه ، دعای خیر ، احترام به پدر مادر و … حاج حسین خرازی که دستش را به عباس بن علی (ع) داد ، کسی هست که همه او را با قرآنش می شناختند. حسین خرازی ای که همیشه مشغول تلاوت قرآن بود و با خدایش عاشقی می کرد. این ها درس عاشقی است. در وصیت نامه ی یک شهید بیست ساله خواندم که : هر روز برای عشقم تکه ای از عشق نامه ام را می خوانم. (تکه ای از عشق نامه : سوره ی یاسین) شهدا با همین درس، خدایی و آسمانی شدند. نمی دونم بگم جای شهدا خالیست یا نه؟! بگم خالیست که فیض شهادت ارزش بی نهایت دارد. بگم خالی نیست که الان با این آدم ها چه کنیم ؟ خیلی سخته تو مملکت خودت که رهبر آن سید علی خامنه ایست نتونی حزب اللهی زندگی کنی توکلم به خداست و یاد خاکستر و سر رسول خدا می افتم. خیلی سخته ، بخدا سخته… حرف زیاد دارم و با این شعر تمومش می کنم : دیگر این خانه مرا تنگ بود ****** زندگی بی شهدا ننگ بود
۰۷/۰۷/۹۰
——————————————————————————-
سلام شهیدمحمدرضا تورجی زاده. خیلی دوستت دارم و ازشمامیخوام برام دعاکنید که خدا اون مقامی راکه بهتون داده به من هم بده یعنی بتونم برای بی بی دوعالم حضرت صدیقه(سلام الله علیها) بخونم  و آخر سر مثل خود شما براثر ترکش به پهلو و بازو و سرشهیدبشم ولی شماکجا و من کجا.
۱۲/۰۴/۹۰
——————————————————————————-
راهیــان نــور نــورافشـــان کننـد کلبـــه خامــــوش دل تابـــان کنند از طبیبــــان دردشان درمـان نشد دردشــان را قدسیـان درمان کنند نوش جــان جام می عهــد الســت غســـل جــان با قطــره باران کنند با انالحـــق دم زنان منصـور وار خویشتــن را راهــی میــــدان کنند رقص آتش لایــــق پروانه هاست کاین چنین جان را فـدای جان کنند جان به اخلاص طبق وا می نهنـد تا که عالم را زخود حیـــران کنند عهد و پیمان بسته با معبود خویش عزمشـــان را تکیـه بر ایمـان کنند رو دل آوای از پـــس ایــن قافلــه تا تــو را هــم شهــره دوران کنند
۲۶/۴/۹۰
——————————————————————————
ای کشتگان عشق برایم دعا کنید یعنی نمیشود که مرا هم صدا کنید؟ التماس دعا دارم
۲۱/۴/۹۰
——————————————————————————
خدایا ما را همّتی عطا فرما تا همّت شویم چرا که همّت همّت کرد تا همّت شد. جنگ ما انبار آذوقه ای پر بود برای کسانی که برای جمع آوری آذوقه آخرت آمده بودند.
——————————————————————————
شهید…ای که نام توخلاصه ی پاکیست چقدر پیراهن خاکی توافلاکیست چقدر قمقمه ی خالی ات ادب دارد هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد… شادی ارواح پاک شهدا صلوات.
——————————————————————————-
سلام بنده یک مسیحی هستم از اون وقتی که هیت شهدای گمنام اسلامشهر راه افتاد وبا آقای سیدحسین موسوی آشناشدم موفق به تحقیق کردن درمورد شعیه شدن اختیاری شده ام ازشماممنونم.
——————————————————————————-
نه جامه ای،نه پلاکی، نه عطر خاطره ای نه ره به سوی تو دارد نگاه پنجره ای نه واژه ای، نه کلامی، نه بانگ آوازی نه بغض می شکند در تو تار حنجره ای سکوت، غرق سکوتی شهید گمنامم! ندارد آن دل پرخون سر مناظره ای توکیستی گل پرپر که در عبور از خاک؟ میان حلقه ی فوج ملک محاصره ای نمی شناسمت اما چه می درخشی تو که آفتابی و من اشتیاق شاپره ای تو آن قدر به خدای امید نزدیکی که دست سبز گشایش برای هر گره ای دریغ و درد که آغوش شهر کوچک بود برای چون تو بزرگی، شهاب گستره ای
——————————————————————————-
آرزوی شهادت دارم. و از شما میخوام دعام کنید. یقین دارم که زنده اید و دعاتون مستجاب میشه. خیلی محتاجم
——————————————————————————-
اشک تو چشمامه…یکبار تصویر و فیلمش را در تلویزیون دیدم…چند سال پیش..توی آبادان بود..اگر اشتباه نکنم نشسته بود روی یک تانک و حرف میزد…یک دنیا از حرف زدنش لذت بردم…شیفته اش شدم…طرز حرف زدنش را برای دوستم تعریف میکردم اما حیفم می آمد که ازش تصویری ندارم که نشانش بدهم…امروز اینجا در سایت شما پیداش کردم…کاش میشد بیشتر ازش بدانم…چشمام خیسه
——————————————————————————-
 آنانکه با هزار دلیل زندگی می کنند نمی توانند با یک دلیل بمیرند ولی آنهایی که با یک دلیل زندگی می کنند با همان یک دلیل نیز می میرندو. خداوندا ما را نیز مانند شهدا عاشق خود کن.
——————————————————————————–
نپرس …. از هیچ مپرس …. از قدمهایی که بر خاک خونین تو گذاشتم مپرس … از دل تنگم اما ….کاش بپرسی …. کاش بدانی که آنقدر ته دلم به خاطر آن روز که از جلوی معراج رد شدیم اما بی نصیبی خفتمان کرد و دستم به تو نرسید چقدر ضجه زدم …. . . . کاش بپرسی از حالم . . .کاش گاهی بیایی به خوابم …. . . انتظار زیادی نیست ….فقط یک خواب …. . . . دلم به وسعت یک بغض تنگ است …. اگر نیایی و نپرسی و …..
——————————————————————————–
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.. گمنامند همچون مادرشان……… ای شهید پوتین هام جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جامانده گی ام را؟؟؟؟؟ اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک
———————————————————————————
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.. گمنامند همچون مادرشان……… ای شهید پوتین هام جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جامانده گی ام را؟؟؟؟؟ اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک
———————————————————————————-
کاش که منم گمنام بودم تو این زمونه هر کی که گمنام نباشه مونده تو بونه خدایا گمنام بودنـــــــو به من عطا کن بدی هامو پاک کن و با خوبا رها کــــن شادی گمنام بودن و فقط یه بار گفت همینکه گفت یهو یه خمپاره بهش خورد
———————————————————————————-
باسلام شهید ۱۹ ساله گمنام (البته در دید ما گمنام اند اما نامی ترین افراد همین عزیزانند)باعث سرازیر شدن خیرو برکت به شهر ک پردیسان خواهد شد به شرط اینکه ماهم رسم رفاقت را بلد باشیم
———————————————————————————-
گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.غواص های گم شده در والفجر۸وکربلای ۴را.زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را. تو می آیی مثل همیشه .گمنام!ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو از میدان انقلاب تا خیابان بهشت مرا بدنبال خود بکشانی. امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی! این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها! چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشته ها گم شده است. تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد , آدمهای عافیت طلب , آدمهای عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح… بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که می آیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشته ات محال نباشد. آشناترین گمنام!همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه… باز هم فاطمیه و بوی خاک وباروت سنگرهای سوخته با هم می آیند که قلبم بی قرار به سینه میزند.می آیی وباز هم: دل حسینیه , نفس نوحه , طپش سینه زنی…. گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند. سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات . سلام من کبوتری است که زودتر از نویسنده اش به استقبال قهرمانهای بی نشان میرود. برای همیشه خط میکشم روی خداحافظی هایم . من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلام ای غم خجسته! این سلام هرگز نمی میرد ! امضا: خط شکن
———————————————————————————–
باعرض سلام و خسته نباشید به تمامی شما وعلی الخصوص به سردارباقرزاده و همه بچه های تفحص انشاءالله در پناه امام زمان(عج) صحیح و سالم و موفق باشید. خیلی قدر خودتون رو بدونید و ازدعای در حق ما بیچاره ها غافل نشین . یا علی
———————————————————————————–
نیمه های شب بود کمی برای استراحت به مسجد جامع خرمشهر رفتم دیدم در گوشه ای از مسجد حبیب سر به سجده گذاشته است وزار زار ناله میکند در گوشه ای از مسجد نشستم تا او را از حال و هوای خودش بیرون نیاورم ساعتی بعد حبیب سر از سجده برداشت کنارش رفتم دیدم پتوی زیر سرش تقریبا به شعاع نیم متر خیس اشک است. به حال خودم خبطه می خورم که دوستانم با این عشق بازی ها با معبودشان به عرش الهی رسیدند و ما نیز از این قافله به جا ماندیم.شهدا برای ما فاتحه ای بخوانید که شما زنده اید وما مرده
———————————————————————————-
غریب و خسته و بی نام رفتند…به یادفاطمه گمنام رفتند…به زهرااقتداکردندورفتند… تقدیم به همه شهدای گمنام
———————————————————————————
سلام بر مادر!سلام بر خواهر همه زخمهای زمین.او که شعر را در رگهایم دوانید و شهادت را… و آموخت که عاشق باشم تا مرز جنون،تا حد مرگ وبه من آموخت که دوستت داشته باشم،تا پای جان،تا آخرین نفس. سلام بر شلمچه!سلام بر خاک مظلوم!خاک پاره پاره های غریب! شلمچه!این روزها می کشانندت این ور و آن ور.پاس می دهند به هم و گاهی می کوبند روی سر من و گاهی سیلی روی صورتم. تا می آیم حرف بزنم یک کاسه خون می گذارند جلویم و می گویند:این یعنی شلمچه…این یعنی ساکت…! شلمچه بهشت سرخ پوش شقایق ها! آنها سهم مرا در تو انکار می کنند.حرفی ندارم.همه تو مال آنها و همه شبهای دوکوهه و همه عطر مردابهای مجنون. بگذار در قطعات بسته بندی شده سردخانه ای در بازار ،دست بدستتان کنند و به دندان بکشندتان. حرفی نیست!فقط سلام مرا به عطر مردابهای مجنون برسان و بگو هنوز ضجه های مادرم منتظر تکه تکه های شقایق خویش است. اصلا نمی دانم چرا این چند خط را نوشتم؟ بگذریم…
——————————————————————————–
کجا رفتندعزیزان خمینی بخدا هر روز دعا می کنیم تاراه بسته شده تفحص باز شود. که دیگر مادر چشم براه نباشد. بچه ای بهانه بابا نگیرد. همسری دونبال مزار شوهر خود نگردد
——————————————————————————–
گمنام آشنا سلام.این سلام هرگز نمی میرد.شاید این سلام یکروز مثل تو سلاح بدست بگیرد بجنگد زخم بردارد شهید شود و …گمنام بماند وسالها بعد روی دستهای سلامهای دیگر تشییع شود.شاید سلام من یکروز مثل تو بازگردد وببیند نه مادری مانده نه پدری…
——————————————————————————–
کاش من هم زمان جنگ بودم.کاش بودم و گمنام همراه با دوستانم شهید میشدم این راه رفتنی را با دوستانم میرفتم کاش کاش کاش.چه میتوان گفت.جوان پاک است بی الایش است بی گناه است تا پاک است برود خوب است بماند که چه در این دنیا با این همه زرق و برق با این همه دلبستگی.میگویند نباید دلبسته شوی سخت است میگویند نباید گناه کنی سخت است.هنوزهم در باغ شهادت باز است انشا الله لایغ شویم برای رفتن گمنام گمنام.التماس دعا
——————————————————————————–
اگر مهدی فاطمه بر سر بالین شما می آید شما نیز به رسم عیاری بر سر ما بیایید،به رسم انصاف سلام مار را به آقایمان برسانید و دعا کنید ما از کسانی با شیم که با قلبی سلیم و جسمی بسربلند در فتنه های آخرالزمان پیش قبور مطهر شما بیائیم…یا مهدی
——————————————————————————–
شهید پلارک عزیزم چی زیبا جواب توسل ملتمسانه خواهر حمیدرضا را دادی! آیا چون ایشان شما را به مادر غریبتان زهرا(س) قسم داد اینگونه جوابش را دادید؟!! پس من هم می خواهم ملتمسانه به شما و مادر غریبتان متوسل شوم. شما را به مادر دلسوخته اتان قسم مشکل مرا هم حل کنید و از شما عزیزان می خواهم در آن دنیا شافع من باشید.
——————————————————————————–
سلام. امیدوارم روز محشر درمانده و شرمنده ی این جوانان برومند نشویم. آنها که رفتند و بار مسئولیت را بر دوش ما گذاشتند.
——————————————————————————–
سلام من از دوستان قدیمی و بچه محلهای شهید جواد افراسیای هستم بخاطر دارم که احتمالا پاییز یا ابتدای زمستان سال ۶۱بود که همراه شهید جواد افراسیابی به هیاتی در حوالی خیابان نظام اباد تهران رفتیم و من انجا برای اولین بار با شهید ابراهیم هادی اشنا شدم این عزیز بزرگوار در ان مجلس نوحه ای را در وصف حضرت علی اکبر (ع) ( من علی اکبرم شبه پیغمبرم حق با حسین است حق با . . . . ) با صدای زیبا و محزو نش بر زبان جاری ساخت وتا ابد درذهنم باقیست . در ان شب روحانی علاقه خاصی نسبت به او پیدا کردم و اطمینان داشتم او از جنس این روزگار نیست و بزودی از این عالم پر خواهد کشید . همیشه بیاد او و چهره پاک او خواهم بود .
——————————————————————————–
سلام بر شما گمنا مان عاشق خوشا به حالتان که رفتید من مانده ام با کوله باری بر دوش نمی دانو چگونه سرم را بلند کنم امید وارم در این راهی که قدم گزاردهام تا ادامه دهنده راه شما باشم یاریم کنید .وکمکم کنید کارها را آنگونه که شایسته شماست خالصانه انجام دهم…
——————————————————————————–
سلام. هیچی ندارم برا گفتن به جز: مرا بسپارید در یادتان. دلتنگتونم و همین جا باتون عهد میبندم که… عهد میبندم مراقب خونتون باشم! تا آخرش وایسادم! تا اونجایی که خودم هم بیام پیشتون. منتظرم باشید.
——————————————————————————–
کاشکی منم اون موقه بودم تا مثل یکی از این شهدا باشم خانواده ملا حسنی شرمندم
——————————————————————————–
سلام تور خدا برای به شهادت رسیدنه منم دعا کنید از شما مادرانه شهید اینو میخوام خواهش من شرمنده تمامه شهدام . مادرم سلامه منو به سه فرزنده شهیدت برسون
——————————————————————————–
خبر داغ تقدیم به سردار هور (علی هاشمی) شبی از سلسله ی نور خبر می آید چشم او منتظر…و پیک سحـر می آید باز از حادثه ی «هور» شبش می گرید … جان بی صبری مادر که به سر می آید عطر نمناک « هویزه » به فضا می پیچد عکسی از خاطره ی دور ِ پدر می آید می نشیند به دلش شور مناجات و دعا بوی پیراهن از اندوه ِ سفر می آید … باز فانوس ِ نگاهش به در آویزان شد … ضربِ آهنگ ِ قدم های پسر می آید کوچه مان آینه بندان ِ اجابت شده است نیمه ی گمشده ی ماه که برمی آید آه ای پنجره ها رو به خدا باز شوید که عزیز ِ دلش از خط ِّ ِخطر می آید . . . طعم شیرین نگاهش چه غم تلخی داشت تا کسی با خبر ِ داغ ِ پسر می آید … !
——————————————————————————–
۱((بسم رب الشهدا و الصدیقین)) این نیز بگذشت ، چه خوب ، چه بد. بد نداشت. اصلا مگر در این راه غیر از لذت چیز دیگری هم هست. مشکلش هم سراسر خوشی ست. آمدیم ، دیدیم و حال در حال رفتیم. اما نمی دانم ذخیره ای که داشتیم چه بود؟ چه قدر با وفا شدیم؟ چه قدر بر معرفت ما افزوده شد؟ اصلا اندوخته ای داریم!؟ وای بر حال ما!!! وای بر حال ما اگر لبریز نشده باشیم. صاحب خانه کریم. خدا کریم. و ما بی لیاقت. درک سخت بود.اصلاً نمی شد.اما فهمیدیم برای دفاع باید از همه چیز گذشت. باید از تعلقّات گذشت، حتی جان و چه قدر راحت گذشتند از جان. و ما چقدر راحت گذشتیم از گذشته ها و گذشت های آنها. مهربانی را زمانی آموختم از آنها که دیدم با گناهانی که انجام دادیم دعوت کردن و پذیرایی کردند و تحفه هم دادند. زمانی آموختم که با مادر شهید هم صحبت شدم که گفت شرمنده ام. شرمنده ام کرد، مهربان بود. مهربانم کرد،خود دعوت بود. دعوتم کرد، آه دلتنگ بود. دلتنگم کرد. نفهیدم، ندانستم آیا چشمانم را شستم جور دیگر دیدم. دلم داشت خو میگرفت. دلم تازه آماده ی دیدن بود امّا……… چه کوتاه بود عشق بازی. چه کم بود فهم ما و چه بی انتها بود معرفت و مهربانی آنها. آرزو کردم کاش با آنها بودم. کاش آنها را همراهی می کردم. اصلاً کاش جای آنها بودم. امّا تریدی عمیق و شاید هم بجا در وجودم پیچید. جای آنها بودن آیا راحت بود؟ آیا شیردل و شجاع بودیم؟ آن دل کندن را آموخته و بلد بودیم؟ نمی دانم!! اما خوب می دانم همه اینها سرچشمه گرفته بود از عشقی ژرف و عمیق. عشق به روح الله. دیدیم ، بهت زده شدیم، بعد غمگین گشتیم. بغض کردیم. گریه کردیم و فریاد زدیم امّا حرفی برای گفتن نبود زیرا آنها حرف نداشتند. اصلاً چه داشتیم که بگوییم، حرف زدن جایز نبود، اما برای شرمنده شدن زمان مناسب ،و مکان خوب بودو ما شرمنده شدیم، خیلی. مشکل اینجا بود که عمل و کار و عقل آنها کجا و فهم و درک ما کجا؟ فاصله دارد این دو با هم. فاصله اش به سی سال اکتفا نمی کند شاید سه هزار سال. آنقدر سرمست از دیدار بودیم که متوجه شروع افتتاحیه نشدیم و چه زود قبل از این که حظ معنوی بیشتری ببریم اختتامیه شد. امّا خوب درک کردیم اختتامیه را. از اختتامیه دلم گرفت، آوردند، وابسته ی خود کردند، سرمست خود کردند حال می گویند بروید امّا با محبّت. محبّتی که زمین گیر کرد ما را. محبّتی که که ما را به التماس وا می داشت، التماس برای ماندن….. از این که شهرزده شویم وحشت داشتیم از فراموش کردن مظطرب بودیم. روزهای آخر سکوت بود امّا حرف دل زیاد. حرف دلی که اگر فریاد نمی زدی تو را هلاک می کرد و اگر حرف می زد زبانت توانایی نداشت و میسوخت. آمدیم عکس شما را در تمام شهر دیدیم امّا….. عکس شما و روش شما عمل کردیم.آیا دیگر وقتش نرسیده که با کمک شما در زندگی معنوی حرکت کنیم؟ آیا وقتش نرسیده که همانند شما آبرودار شویم نزد قائم آل محّمد. باور کنید ما هم خواهان همان عشقی هستیم که شما را به دل دشمن کشاند امّا چه می شود کرد! راه را گم کردیم، مگر این نیست که شما بَلَدِ این راه هستید، مگر این نیست که غبار این راه خدایی بر شانه هاتان و قلب هایتان نشسته، مگر این نیست که شما راهی پر از درد دنیوی و لذّت اخروی را برانگیختید ما هم خواهان همان دردیم که لذّت درد را با هیچ درمانی عوض نکنیم. ما را کشاندید. شما میزبان خوبی بودید امّا ما با آشنای خود غریبی کردیم، شما دل دادید امّا آنقدر دل ما آلوده بودکه نشدما هم دل بدهیم. ای وای که ما چقدر خسران دیده ایم! مرزی که خود ما بین خود و شما ایجاد کردیم به مانند مرز خسروی بود که آن را دیدیم امّا اجازه ی عبور ازآن را نداشتیم. با کوهها و دشتها و آفتاب هم صحبت شدیم،با آنان که شاهدان نبردهای شما بودند. میشد احساس کرد که در هیجان این هستند که ای کاش زبانی برای سخن داشتند تا دلاور مردی های شما را فریاد بزنند امّا گویی آنان نیز درک کرده بودند چشم ما کورتر از دیدن و قلب ما تاریکتر از احساس کردن رزم آوری های شماست. آفتاب می خواست بگوید:من می خواستم سایه خود را بر سر آنان قرار دهم امّا گویی سایه ام سوزناک بود. کوه گویی فریاد می زد:من هموار شدم تا آنها راحت از من صعود کنند، امّا نمی دانستم که دلاور برای بالا رفتن از کوه به سنگی احتیاج دارد که آن را دستگیر خود کند. دشت و جادّه با شرمندگی ناله می زدند: ما وسیع شدیم تا آنها راحت باشند، امّا گویی وسعت ما باعث به زحمت افتادن آنها شد. هر سه ناله می زدند از کم کاری خود. زمین و زمان می خواست ما جبران کنیم خون ریخته شده ی آنان را. امّا افسوس ، افسوس ما هم کر بودیم و گوش هامان پر بود از غیر خدا و غیر سخن حق. ما زیان کارانی بودیم که فرصت جبران به ما داده شد. این راه نیازی به چشم سر نداشت بلکه با چشم دل دیدن اثبات برادری و وفاداری شد. حال به خود نگاه کن، آیا چشم دل را باز کردی؟ چه میزان توانستی از راه خطای گذشته بازگردی؟ چند پلّه توانستی در این راه ترقی کنی؟ زبان عاجز شد. چشم کور شد. گوش ها گویی دیگر نمی شنیدند، پای مان سست شد. البته عجیب نیست قانون اینجا برای امثال ما همین بود . دیوانه شدن. گویی جاده تاریک تر شده بود در راه برگشت به شهر. نمی دانم این تاریکی از ما بود یا………. نه! تاریکی نمی توانست از گردش قمر و زمین باشد، چون آن شب ها تاریک نبود. نیایش میکردند در دل شب، بندگی و التماس خدا را می کردندو شب خجالت می کشید از سیاهی خود. می شد شبی نورانی. امّا اینجا، پیش ما ستاره ها هم تحویلمان نمی گیرند، شب از تاریکی ما می ترسد امّا آن زمان از سیاهی خود به آنها پناه می برد، نورانی می شد. شاید شود شب با تمام بد خلقی اش را تحّمل کرد، امّا بگویید با غم دوری چه کنیم. کمرشکن شده این دوری! کاش می شد به این جدایی ها خشم کرد. این فاصله را نمی شود با جاده های سخت پر کردچون مگر با این چیزها به وجود آمده که حالابا اینها از بین برود . فاصله ها در تاریخ هم نیست چون شما زنده اید. این فاصله در قلب های ما ایجاد شده ، فقط در قلب ما…. ما را ببخشید که در حالیکه شما ما را دعوت کردید، زمانی که شاید می شد این فاصله کم رنگ شوداما باز کوردلی ما مانع شد. توقّع داشتیم در این سفر اتفاقی عجیب رخ دهد که وجود مرا در تسخیر خود گیرد امّا چه اتفاقی از این عجیب تر که گناهکاری مانند من دعوت شده ی مقّربان درگاه او باشد. باور کنید هیچ چیز در خود ندیدم که به واسطه ی آن دعوت شده باشم. آمدم. با سر آمدم.شوق دیدار مرا از خود بی خود کرد. امّا حالا پای رفتن ندارم. دل هم ندارم. امّا با پای می روم، ولی دل گناهکار و نا قابل امّا محب خود را در کنار شما می گذارم. در انتها و در پایان به من بگویید چه باید بکنیم؟ اصلاً بگوئید شما چه کردید که مقرّب درگاه خدا و همنشین اؤلیا در بهشت شدید؟ به ما بگوئید. نجات دهید محبان خود را.شفیع ما شوید نزد پروردگارتان. والسلام.
۱۲/۱۲/۱۳۸۹
——————————————————————————–
بارالها.اجلم راتوبه تاخیرانداز *چندروزیست دلم تنگ محرم شده است.خدایامهلتم دادی محرم آمدورفت ولی نه ازدلتنگیم کم شدنه درکش  کردم به داددلم برس
۲۹/۱۰/۱۳۸۹
——————————————————————————–
“تخریب چی” اینجا کسی برای شما گریه میکند دارد برای خاطره ها گریه میکند وقت نماز مادر دلتنگت ای عزیز با چشم خیس وقت دعا گریه میکند پاشید آب پشت سرت موقع سفر که میبری توان مرا…گریه میکند تو گریه میکنی به امید شهادتت …و خواهرت بدون صدا گریه میکند تخریب چی میشوی و خیز میزنی قلبی برای دست جدا گریه میکند تر کش درون جمجمه ات داد میزند …وهمسرت به رسم وفا گریه میکند هم ترکشی شدی و کمی موج انفجار زیرا گلوله ای به هوا گریه میکند تا آخرین گلوله ی خود جنگ میکنی حالا تمام قافیه ها گریه میکند بر خاک غلت میزنی و _:نه نفس بکش! والله کودک تو،”رضا” گریه میکند *** ده سال رفت بعد تو از جبهه آمدی خواهر زشادی اش به خدا گریه میکند یک ساعت مچی و پلاک و سه استخوان مادر به یاد خاطره ها گریه میکند .(فرهاد علیزاده از تبریز)
۲۰/۰۹/۱۳۸۹
——————————————————————————–
کاش من هم زمان جنگ بودم.کاش بودم و گمنام همراه با دوستانم شهید میشدم این راه رفتنی را با دوستانم میرفتم کاش کاش کاش.چه میتوان گفت.جوان پاک است بی الایش است بی گناه است تا پاک است برود خوب است بماند که چه در این دنیا با این همه زرق و برق با این همه دلبستگی.میگویند نباید دلبسته شوی سخت است میگویند نباید گناه کنی سخت است.هنوزهم در باغ شهادت باز است انشا الله لایغ شویم برای رفتن گمنام گمنام.التماس دعا
۱۷/۰۹/۱۳۸۹
——————————————————————————–
چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟ شهید و همنشین چیست مردم؟ تمام جستجومان حاصلش بود:شهادت اتفاقی نیست مردم
۰۹/۰۹/۱۳۸۹
——————————————————————————–
نازم به نگاهت که همین ناز بس است. آسمونیهای عزیز ؛ میدونم لیاقت گمنامی ندارم ولی قسمتون میدم به مادر سادات فرصت قدم گذاشتن توی صحرایی که هنوز لاله های عاشق پهلو شکسته ، سر زیر خاک دارنو بهم بدین.

 

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


 قالب وردپرسدانلود رایگان قالب وردپرسپوسته خبری ایرانیقالب مجله خبریطراحی سایتپوسته وردپرسکلکسیون طراحی
Escort France kaszinok online Rtp slots 1xbet