از مجموعه مقالات ارائه شده در همایش دوم ایران و استعمار انگلیس
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
مقدمه
دولت ایران در جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرد. اما هیچ یک از طرفهای درگیری، به بیطرفی ایران احترام نگذاشت؛ و دولت ایران نیز ضعیفتر از آن بود که از ورود قوای بیگانه به خاک خود جلوگیری کند.
حکومت خوزستان، در آن زمان به عهده شیخخزعلخان سرداراقدس بود، وی نه تنها در مقابل اشغالگران انگلیسی کوچکترین مقاومت و مخالفتی نشان نداد، بلکه همه قوای خود را در اختیار آنها قرار داد. خزعل روابط محکمی با انگلیس داشت و بنا بر اسناد موجود وارد فراماسونری شده، لژی را در خرمشهر تأسیس کرده بود.
تنها مقاومتی که در برابر متجاوزین انگلیسی صورت گرفت، مقاومت اسلامی جهاد عشایر عرب خوزستانی بود. آنان وقتی فتوای مرجع وقت، یعنی مرحوم آیتالله سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه را شنیدند، با راهنمایی روحانیت محلی و فرماندهی سران عشایر، حماسههای جاودانهای را در خوزستان آفریدند.
این نهضت را میتوان یکی از حلقههای زنجیرهای نهضتهای اسلامی ضداستعماری دو قرن اخیر قلمداد نمود. اما متأسفانه تاکنون کسی به آن نپرداخته است.
اهداف انگلیس از اشغال خوزستان
۱٫ حفاظت از تأسیسات و لولههای شرکت نفت انگلیس و ایران
استخراج نفت از منابع زیرزمینی ایران به عنوان یکی از بزرگترین منابع محرک ماشین صنایع و تکنولوژی تمدن جدید، همواره مورد توجه شدید و جدّی استعمارگران و در رأس آنها دولت بریتانیا بوده است.
در آغاز جنگ جهانی اول، نفت ایران اهمیت حیاتی برای انگلستان داشت؛ نه فقط صنعت و اقتصاد انگلستان به این نفت وابستگی شدید داشت، بلکه ماشین جنگی انگلستان و بخش مهم آن، یعنی ناوگان نیروی دریایی انگلستان، به کلی وابسته به نفت ایران بود. نفت ایران در دو جنگ، نیروی دریایی انگلستان را نجات داد.
به گفته ژنرال انگلیسی، سر پرسی سایکس: «در اثنای جنگ بزرگ، این شرکت [= شرکت نفت انگلیس و ایران] نیکی بسیاری به دولت انگلیس نموده، سوخت برای کشتیهایی که در آبهای شرق و در دریای سفید کار میکردند، رسانیده، در عراق هم برای رفت و آمد، و برد و آورد، و قیر برای میدانهای جنگی، به ویژه برای میدان جنگ عراق میرسانید، که اگر آن چیزها نمیرسید، ما نمیتوانستیم به آن پیروزیها در جنگ دست یابیم».
با توجه به اهمیت حیاتی نفت ایران برای انگلیس و با عنایت به این که انگلیس در آستانه جنگ جهانی اول، پالایشگاه نفت آبادان و لوله شرکت نفت را که در طول ۱۵۰ مایل از نفتون مسجد سلیمان تا اهواز، و از آنجا تا به آبادان (به طول ۱۲۰ مایل) امتداد داشت، در معرض خطر جدی از سوی عشایر غیور خوزستانی میدید، در همان ماههای اول جنگ، خوزستان را اشغال نمود، تا بتواند از تأسیسات و لولههای نفت شرکت انگلیسی حفاظت نماید.
البته انگیزه فوق جنبه مقدماتی برای اهداف بزرگ انگلیس در زمینه اشغال ایران و عراق داشت. اما به عقیده برخی از مورخان، هدف اصلی انگلیس همان خوزستان بوده و بصره و فاو را صرفاً برای حمایت از پالایشگاه آبادان، اشغال و پس از آن طمع کرده همه عراق را تسخیر نمود.
۲٫ تجزیه عثمانی
هدف دیگر انگلیس از اشغال خوزستان و عراق، تجزیه کردن امپراتوری عثمانی بود.
استعمار که استراتژی خود را از دیرباز، بر اساس سیاست شیطانی «تفرقه بینداز و حکومت کن» نهاده بود، نقشه متلاشی ساختن امپراتوری بزرگ عثمانی را، که شامل ترکیه، عراق، حجاز، مصر، سوریه، لبنان، فلسطین و برخی از شیخنشینهای خلیجفارس بود، در سر میپروراند. در کنار آن هدف اصلی استعمار، نقشه شوم دیگری یعنی تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین در برنامه انگلیسیها قرار گرفته بود، و مانع عمده این هدف استعماری را وجود امپراتوری عثمانی میدیدند. لذا عزم آنان برای تجزیه عثمانی مضاعف گردید. انگلیسیها در این راستا، زمینهسازیهای زیادی انجام داده بودند. از جمله سران خائن برخی مناطق عربی امثال آل سعود، آل صباح، برخی از شخصیتهای عراقی و نیز خزعلخان را مرید و مزدور خود ساختند، و آنها را به عنوان «اتحاد عربی علیه عثمانی» سازماندهی کرد. ناگفته نماند، اگر چه ترکان عثمانی سیاست مطلوبی در اداره امپراتوری بزرگ خود نداشتند، و ظلم و ستم فاحشی بر شیعیان روا میداشتند، ولی با این حال، چون حفظ و تداوم آن امپراتوری و وحدت بزرگ اسلامی، خاری در چشم دشمنان اسلام بود، علمای شیعه و پیروان آنها جانانه در جنگ و جهاد علیه انگلیسیها وارد شدند، و هزاران نفر را در راه جهاد قربانی دادند. از جمله شهدای بزرگ آن جهاد، مرحوم آیتاللهزاده سیدمحمد یزدی فرزند مرجع بزرگ شیعه در آن زمان بود.
۳٫ گرفتن گلوگاه ایران از ناحیه جنوب و خلیجفارس، در راستای
تحکیم سلطه استعماری بر ایران
انگیزه سوم انگلیس از اشغال خوزستان، زمینهسازی جهت اشغال کل ایران بود. زیرا ایران با توجه به موقعیت سوقالجیشی و اشراف بر خلیجفارس، همواره یکی از اهداف عمده استعماری انگلیس بود. اشغال ایران هم بدون گرفتن گلوگاه آن، یعنی خوزستان و خلیجفارس، ممکن نبود. لذا در جنگ جهانی اول، نخست خوزستان را و پس از آن خلیجفارس را از ناحیه بوشهر اشغال نمودند. انگلیسیها در مقابل اشغال خوزستان، با مقاومت جهاد عشایر آن استان و در مقابل اشغال خلیج فارس با مقاومت دلیران تنگستان مواجه شدند.
زمینهها و عوامل قیام عشایر خوزستان علیه اشغالگران انگلیسی
۱٫ فرهنگ مجاهدپرور تشیع و روحیه شهادتطلبی حسینی
مردم و عشایر عرب خوزستان در مکتب تشیع و شهادت و جانبازی پرورش یافتهاند. تشیع آنها اصیل است و به قرن اول هجری در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه برمیگردد. ریشه جمعی از عشایر خوزستان به شیعیان مخلص اولیه آن حضرت، امثال مالک اشتر، حجر بن عدی، حبیب بن مظاهر، مقداد بن اسود کندی و امثال آنان برمیگردد. بر اساس برخی روایتهای تاریخی نوادگان آنان بر اثر فشار و ظلم بنیامیه به ایران مهاجرت نمودند، و بسیاری از آنان در خوزستان رحل اقامت افکندند.
از این لحاظ و به جهات دیگر است که خوزستان به عنوان دروازه ورود تشیع به ایران شناخته شده است. مقام معظم رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای مردم ایران را از نظر تشیع وامدار دو منطقه دانستاند؛ یکی اهواز و دیگری جبل عامل.
از این رهگذر است که وقتی فرزندان غیور عشایر شیعه خوزستان ندای جهاد را شنیدند، با تمام وجود آن را لبیک گفتند. این فرهنگ در شعارها و رجزهای حماسی آنان (یزلهها)، در واقعه جهاد انعکاس پیدا کرده است. از جمله آن شعارهاست:
۱ «مهظومه الزهره او تنخانی» «زهرا(س) مظلوم است و مرا فرامیخواند».
۲٫ «یا لهاوی الجنه امشی اویانه» «ای کسی که خواهان بهشت هستی، با ما بیا!»
۳ «بدّلنا الخَنَّه ابْحوُریّه» «زنان حورالعین را به جای زنهای دنیایی برگزیدهام».
۲٫ نفوذ مرجعیت متعهد و آگاه شیعی در بین تودههای مردمی
یکی از امتیازات تشیع، اعتقاد به زعامت فقها، به عنوان مرجعیت و نیابت از سوی امام معصوم(ع) است. شیعیان حکم فقیه و مرجع تقلید را در همه چیز از جمله در جهاد واجبالاطاعه میدانند.
فقیه وارسته و مرجع تقلید بانفوذ شیعه در آن زمان، در نجف اشرف، مرحوم آیتاللهالعظمی سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷-۱۲۴۷ه )، صاحب عروهالوثقی بود. آن فقیه نستوه، همین که از اشغال زمینهای اسلامی توسط کفار انگلیسی آگاهی یافت، عکسالعمل بجا، سریع، قاطع و محکمی نشان داد. وی شخصاً در صحن حضرت امیرالمؤمنین(ع)، سخنرانی پرشوری علیه انگلیس ایراد فرمود، و امت اسلام را به دفاع از کیان اسلام دعوت نمود. نامهها و هیأتهای زیادی به مناطق مختلف فرستاد. از جمله، هیأتی از مجتهدین نجف را به سرپرستی فرزند ارشدش آیتاللهزاده شهید سیدمحمد، به خوزستان گسیل داشت و عشایر را به دفاع از وطن اسلام و بیرون راندن متجاوزان فراخواند.
متن تلگرام آیتاللهالعظمی سیدمحمدکاظم یزدی، که در آن عشایر را به لزوم دفاع در مقابل اشغالگران کافر فراخوانده بود از این قرار است:
الی حضرهالشیخ خزعلخان، عن النجف
عشار – محمره. سلام علیالسردار الأرفع معزالسلطنه الشیخ خزعل دام اجلاله.
بسمالله الرحمن الرحیم
لا یخفی ان من اهمّ الواجبات المحافظه علی بیضه الاسلام، والدفاع بالنفس النفیس عن ثغور المسلمین ضدمهاجمه الکفار، و أنت فی ثغر مهمّ، فالواجب حفظ ذلک الثغر عن هجوم الکفار بکل ما تتمکن، کما یجب ذلک علی سائرالعشائر القاطنین فی تلک الجهات. و علیک تبلیغ ذلک الیهم، کما انه یحرم علی کل مسلم معاونه الکفار و معاضدتهم علی محاربه المسلمین. والأمل بهمتک و غیرتک أن تبذل تمام جهدک فی دفعالکافرین. والله مؤیدک بالنصر علی اعدائه انشاءالله تعالی.
۱ محرم ۱۳۳۳ ه . ۲۲ تشرینالثانی ۱۹۱۴م
محمدکاظم الطباطبایی
مخاطب پیام فوق خزعل بود. چون حاکمیت خوزستان به عهده او بود. اما مکلف به جهاد، همه مردم بودند. اعم از خزعل و دیگر عشایر ساکن آن سامان. ترجمه آن پیام:
بسمالله الرحمن الرحیم
از نجف – حضرت شیخخزعلخان
محمره – عشار
سلام بر سردارارفع معزالسلطنه شیخخزعل دام اجلاله
روشن است که پاسداری از کیان اسلام و دفاع با جان و مال از ثغور (سرحدات) مسلمین، در برابر تهاجم کفار، از مهمترین واجبات است و تو در یکی از مناطق مهم مرزی هستی، پس حفظ آن منطقه از هجوم کفار به وسیله آن چه که در توان داری بر تو واجب است. همانگونه که این امر بر سایر عشایر ساکن در آن جهات واجب است. و بر تو لازم است که این پیام را به آنها ابلاغ کنی. یاری رساندن به کفار و همکاری با آنان در زمینه جنگ با مسلمین بر هر مسلمانی حرام است. امید آن است که با همت و غیرت خویش همه تلاش خود را در راه دفع کفار بذل نمایی. خداوند ترا بر دشمنانش پیروز گرداند. انشاءالله
۱ محرم ۱۳۳۳-۲۲ نوامبر ۱۹۱۴
[اول آذر ۱۲۹۳ش]
محمدکاظم طباطبایی
شبیه پیام فوق، از طرف علمای دیگر نجف، از قبیل آیات عظام شیخالشریعه اصفهانی، سیدمصطفی کاشانی، محمدحسین المهدی، آیتاللهزاده خراسانی و سیدعلی تبریزی خطاب به خزعل به عشایر خوزستان رسیده بود.
در مقابل این پیامها، خزعل با این که مخاطب اول بود، نه تنها به تکلیف خود عمل نکرد، بلکه به انگلیسیها کمک هم کرد. اما عشایر خوزستان با صلابت و اخلاص، آن دعوت را اجابت کردند. آنان با لهجه محلی و شعار حماسی (یزله) خویش در پاسخ به ندای سیدمحمدکاظم یزدی، و فرزند او سیدمحمد، چنین میسرودند: «یا سید! جدک ویّانه» و راهی جبههها میشدند.
۳٫ بیداری عمومی برآمده از نهضتهای اسلامی ضداستعماری در ایران
با گسترش دامنه تحرکات استعمارگران در بلاد اسلام، و تجاوزهای آنان به کشورهای مسلمان، نهضتهای اسلامی مردمی به رهبری علما و فقهای شیعه، در کشورهای اسلامی به ویژه در ایران برپا گردید؛ مثل:
الف. جهاد اسلامی، که با فتوای سیدمحمد مجاهد، صاحب کتاب «المناهل»، متوفای ۱۲۴۲ه آغاز شد. وی در سال ۱۲۴۱ فتوای جهاد را بر علیه اشغالگران روس صادر و خود شخصاً در جهاد علیه روس در آذربایجان شرکت نمود.
ب. نهضت تحریم تنباکو که با فتوای میرزای شیرازی بزرگ (۱۳۱۲-۱۲۳۰ه ) بر علیه شرکت انگلیسی رژی، در زمان ناصرالدینشاه پدید آمد، و با شکست شاه و انگلیس به پیروزی رسید.
ج. نهضت بیدارگری اصلاحی سیدجمالالدین اسدآبادی (۱۳۱۴-۱۲۵۴ه ) که به نهضت اتحاد جهان اسلام معروف گردید.
د. نهضت مشروطیت، که با پایمردی علمایی چون آیتالله شهید شیخ فضلالله نوری (۱۳۲۷-۱۲۵۸ه ) و با فتوای آیتاللهالعظمی آخوند خراسانی (۱۳۲۹-۱۲۵۵ه )، به ثمر نشست. اگر چه غربزدگان میوه آن را به ناحق چیدند، و مؤسسان آن نهضت را به دار آویختند.
بازتاب این نهضتها، بیداری عمومیای بود که امت اسلام را دربر گرفت. نسیم آزادیخواهی، ضدیت با اجنبی و مقاومت در مقابل تهاجم کفار که از آن نهضتها برخاسته بود، به خوزستان – مثل جاهای دیگر – رسیده بود. همین نسیم آزادیبخش، از عوامل و زمینههای قیام عشایر خوزستان در مقابل اشغالگران انگلیسی بود.
۴٫ حضور علمای ربانی، خطبا و شعرای متعهد
علاوه بر تأثیر حکم جهاد مراجع آن زمان، حضور فعال و نقش هدایتگرانه علمای ربانی خوزستان در بسیج عشایر، تأثیر بسزایی داشت. در کنار آنها نباید از نقش بارز خطبای منبر حسینی و شعرای شجاع و متدین، در تحریک عواطف اسلامی غفلت کرد. آنان نخبگان متعهد آن جامعه بودند.
از علما، خطبا و شعرای مطرح در خوزستان و مؤثر در هنگامه جهاد میتوان شخصیتهای زیر را نام برد:
۱٫ آیتالله سیدعیسی کمالالدین (۱۳۶۹-۱۲۹۳ه ) که ساکن اهواز بود و در تمام مراحل جهاد حضور فعال داشت و از سوی اشغالگران به خارج از کشور تبعید گردید.
۲٫ علامه مجاهد سیدجابر آل بوشوکه، فرمانده عملیات آزادسازی شادگان و صاحب پرچم معروف که سیدمحسن امین در کتاب اعیانالشیعه به شخصیت ارزنده وی اشاره نموده است.
۳٫ آیتالله سیدعباس مجاهد از علمای شادگان
۴٫ آیتالله شیخنصرالله حویزی (۱۳۴۶-۱۲۹۱ه ) از علمای حویزه
۵٫ شیخ سلمان بن شیخعلی طرفی آل بوعفری از علمای سوسنگرد و اهواز
۶٫ شیخ سلمان بن محمد طرفی از علمای سوسنگرد
۷٫ شیخحسن ساعدی از علمای سوسنگرد
۸٫ شیخعلی فرطوسی از علمای اهواز
۹٫ شیخ حسن البدوی الجلالی متوفای ۱۳۵۲ه از علمای سوسنگرد
۱۰٫ شهید شیخماضی طرفی که در واقعه جهاد به شهادت رسید.
۱۱٫ سیدراضی بن سیداعنایه آل بوشوکه
۱۲٫ سیدحمد بن سیدعنایه (متوفای ۱۳۳۹ش)
۱۳٫ سیدسلطان آل بوشوکه (متوفای ۱۳۴۴ش)
۱۴٫ سیدشریف آل بوشوکه (متوفای ۱۳۳۹ش)
۱۵٫ سیدطاهر آلبوشوکه (متوفای ۱۳۳۷ش)
۱۶٫ سیدحسن بن سیدموسی موسوی از اهالی دشت آزادگان
۱۷٫ سیدمحسن بن سیدموسی موسوی از اهالی دشت آزادگان
۱۸٫ سیدعلی بن سیدموسی موسوی از اهالی دشت آزادگان
۱۹٫ سیدمرتضی الخرسان از اهالی دشت آزادگان
۲۰٫ شیخ هادی جواهری ساکن سوسنگرد
۲۱٫ شیخ نعمه البدوی الجلالی از اهالی سوسنگرد
۲۲٫ شهید شیخ عبدالله سعدونی طرفی که در واقعه جهاد به شهادت رسید.
۲۳٫ شیخ سیدطرفی از اهالی دشت آزادگان
۲۴٫ شیخعبدالرضا سهلانی از علمای شادگان
۲۵٫ شیخمحمد نجفی سهلانی از علمای شادگان
۲۶٫ شیخعلی سهلانی از علمای شادگان
۲۷٫ شیخحسین بندری از علمای شادگان
۲۸٫ شیخموسی عصامی از علمای شادگان
۲۹٫ آیتالله شیخمحمدعلی معصومی بهبهانی (۱۳۷۲-۱۲۸۸) وی اهل بهبهان بود. وقتی اخبار واقعه جهاد به سمع او رسید، به قصد شرکت در جهاد به اهواز آمد. اما بنا به دستور مرجعیت شیعه راهی منطقه تنگستان و دشتستان گردید، تا به کمک مبارزان آنجا بشتابد. زیرا بعد از خوزستان، منطقه آنها به اشغال انگلیسیها درآمده بود.
۳۰٫ شهید شیخمرتضی مجتهد شوشتری که نوه شیخجعفر شوشتری بود. وی به دشمنی علیه انگلیسیها در شوشتر برخاسته بود و مردم را علیه آنان تحریک میکرد. از وی یادداشتهایی پیرامون مبارزات عشایر خوزستان علیه انگلیس مانده است. بالاخره (بر اثر تحریکات انگلیس) شیخمرتضی در سال ۱۳۳۵ق شبی به دست کسان ناشناس کشته شد.
۳۱٫ شیخسالم عبیات از اهالی بستان
۳۲٫ شیخعبدالکریم شرفی از اهالی شرفه
۳۳٫ شیخهادی طرفی از دشت آزادگان
۳۴٫ شیخعبدالعالی طرفی (۱۳۸۸-۱۳۱۰ق) از اهالی بستان
۳۵٫ شیخحسن بن اگشیّش سواری از اهالی رفیع
۳۶٫ شیخصالح بن شیخعلی سواری از اهالی رفیع
۳۷٫ شیخعلی بن امحیسن سواری از اهالی رفیع
۳۸٫ شیخعلی بن اسماری از اهالی رفیع
۳۹٫ ابریدی ابن علی ابن اثوینی. وی شاعری زبردست و در تهییج عشایر نقش مهمی ایفا کرد و خود در جریان جهاد زخمی شد.
۴۰٫ شیخ ابراهیم سهلانی از اهالی شادگان
نامبردگان عمدتاً از اهواز، دشت آزادگان و شادگان بودند. تحصیلات علمی و دینی آنان در حوزه نجف اشرف بود. بعضی از آنها قبل از واقعه جهاد، در منطقه ساکن بودند. برخی از آنان از نجف برای جهاد به خوزستان برگشته بودند.
۵. روحیه سلحشوری و وطنخواهی عشایری
اصولاً عشایر با توجه به شرایط طبیعی و فرهنگی محیط، غالباً از روحیه سلحشوری، شجاعت، فداکاری، غیرت و جوانمردی برخوردارند. این خصیصه در حد بسیار بالایی در بین عشایر خوزستان مشهود است. همین روحیه، از عشایر، در جنگ علیه انگلستان متجاوز، مردانی مقاوم و فداکار ساخت. به طوری که از مرگ به هیچوجه هراسی نداشتند. آنان در میدان نبرد، با وجود این که از شهیدانشان پشتهها ساخته شده بود، به پیشروی و مقاومت دلیرانه میپرداختند، در حالی که این یزله (رجز، شعار) را سر میدادند: «ال احنه اسلال العیاله»، «همه ما، مایه وحشت و مرگ برای متجاوزان هستیم».
با توجه به زمینههایی که گفته شد، تقریباً همه عشایر عرب خوزستان، به استثنای خزعل و دارودستهاش در جهاد شرکت داشتند. علاوه بر طایفه بزرگ «بنیطرف» با همه حمایل و متحدان آنان، که بار اصلی مقاومت اسلامی را بر دوش کشیده بودند، طوایف دیگری مانند بنیکعب، باوی، زرگان، سادات آل بوشوکه، موالی البطاط، بیتالعلویه، بیتسیدلفته، آل بودنین، آل مهدی، شرفه، بنی ساله، سواری، حیادر، فراتصه، مراونه، عبدالخان، بنیاسد، بنیمذحج، سودان، آل کثیر، سلامات، الحمید، خزرج، مجدم، آل بوغبیش، خنافره، سواعد، چنانه، مزرعه، بنیتمیم، لویمی، دغاغله، الباجی، الحایی آل بوعبید، صاکیّه، نیس، عساکره و دیگر طوایف و قبایل عرب و نیز برخی از طوایف لر و بختیاری ساکن خوزستان به نوعی در جریان جهاد مشارکت داشتند.
سر پرسی سایکس مینویسد: «ایل بختیاری که سالها با ما روابط دوستانه داشتند، این وقت به کلی با ما دشمن شده بودند، و قضیه طوری شده بود که مثلاً پدر نسبت به انگلیسیها ابراز حس همدردی میکرد، در صورتی که اولادش با ما میجنگیدند و با دشمن همکاری مینمودند».
۶٫ نقش سران دلیر عشایر عرب خوزستان در واقعه جهاد
با توجه به بافت قبیلگی حاکم بر عشایر، و نقش شیخعشیره، جانبازیها و دلاوریها و رشادتهای افراد عشایر تابعی از شخصیت و روحیه سران عشایر و شیوخ قبائل بوده است.
اینک لازم است سران عشایر مؤثر در امر جهاد، معرفی شوند.
۱٫ سید اعنایه آل بوشوکه
وی پسرعموی علامه مجاهد، سیدجابر بود که رهبری عشایر را در غرب کارون علیه خزعل و انگلیس به عهده گرفت. وی در سال ۱۳۴۳ق وفات یافت.
۲٫ شهید ازباری سیلاوی
وی از سران طایفه بنیساله بود. در جریان جهاد به شهادت رسید و در همان میدان جنگ، که اکنون گلزار شهدای جهاد میباشد، دفن گردید.
۳٫ عوفی بن مهاوی طرفی
۴٫ عاصی بن شرهان طرفی
۵٫ صدام بن زایر علی طرفی
۶٫ مطلب سبهانی طرفی
۷٫ علی بن عباس طرفی
۸٫ خزعل بن کاظم طرفی
شش نفر اخیر از بزرگان بنیطرف بودند. آنها خدمات زیادی در جنگ و جهاد کردند؛ و بار اصلی جهاد و مقاومت را عمدتاً به دوش داشتند. برخی از آنها، بعد از پایان جنگ، در یک خیزش مردمی به نام «انقلاب الجمهور» در سال ۱۲۹۶ش به قدرت شیخخزعل در منطقه دشتآزادگان پایان دادند.
عوفی بن مهاوی بعد از جنگ به خارج از کشور تبعید گردید؛ برخی دیگر هم به نقاط دیگر محکوم به تبعید شدند.
۹٫ اعنایه بن ماجد باوی؛ وی از بزرگان طایفه باوی بوده، که به همراه فرزندان و افراد قبیلهاش به مجاهدین پیوستند، و در جهاد شرکت نمودند.
۱۰٫ قسملی زرگانی؛ وی بزرگ طایفه زرگان و معروف به دیانت و شجاعت بود. نقل شده است وی نزد مرحوم آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی در نجف رفت و از آن مرجع بزرگ سئوال کرد آیا جنگ با انگلیسیها واجب است؟ آن مرجع تقلید در جواب فرمودند: «شما بر حقّید، در راه اسلام جهاد کنید، و به جنگ با دشمن خدا بپردازید»
وی پس از بازگشت به وطن با دو طایفه سلامات و الحمید همپیمان شد و با منفجر ساختن لولههای نفت شرکت انگلیس ضربات مهلکی را بر آنان وارد کرد. جنگ سختی بین آنان و نیروهای انگلیسی و طرفداران خزعل در منطقه زرگان واقع شد.
وی هدیه ژنرال محمدفاضل داغستانی فرمانده نیروهای عثمانی را که با خود خلعتها و شمشیرهای مرصع آورده بود، رد کرد و گفت: «چنانچه جنگ با انگلیس حق است – همانطور که هست – نیاز به خلعتها و طلا نیست. زیرا ما در برابر خدا و قرآن وظایفی داریم که تا سرحد شهادت آماده انجام آنها میباشیم.»
وی پس از پایان جنگ، به همراه تعدادی از مجاهدین تنگستانی از سوی انگلیس به سنگاپور تبعید گردید.
۷٫ حاکمیت ستمگرانه و مزدوری شیخخزعل
یکی دیگر از عوامل و زمینههای جهاد عشایر، حاکمیت ستمگرانه و سوابق سوء رفتار خزعل با عشایر، و بالاخره روابط مزدورانه وی با انگلیس بود.
شیخخزعل فرزند جابر بن یوسف، به دنبال کشتن برادرش مزعل در سال ۱۳۱۵ق (۱۸۹۶م)، حاکم خرمشهر شد. وی، پدر و جدش به طرز مرموزی با انگلیسیها رابطه داشتند؛ و با پشتیبانی آنها، بدون هیچ سابقه مشخص و انتساب عشیرهای محرز، بر عشایر منطقه حاکمیت پیدا کرده بودند.
مظفرالدینشاه قاجار هر عنوان رسمی را که مزعل داشت، از حکمرانی خرمشهر، سرحدداری آنجا، لقب معزالسلطنه و درجه امیرتومانی همه را به خزعل داد.
سپس حکمرانی اهواز را به او بخشیدند. در سال ۱۳۱۹ق زمینهای این سوی کارون را که خالصه دولت بود، با چند پارچه آبادی به فرمان شاه به او واگذار کردند. وی به تدریج بر همه نقاط خوزستان حاکمیت پیدا کرد و به او لقب سرداراقدس و امیرنویانی دادند. با آن قدرتی که شیخخزعل پیدا نمود، دست ستم خود را بر عشایر دراز کرد. جاسوسان او همه جا پراکنده شدند، و همین که به کسی بدگمان میشد، او را از میان برمیداشت. بدینسان دلها همه از ترس و تنفر از او مملو گردید.
انگلیسیها از همان سالهای اول یعنی قبل از سال ۱۳۱۷ق با او رابطه بسیار مستحکمی برقرار کردند. این رابطه، روز به روز قویتر و آشکاتر گردید. وقتی شرکت نفت ایران و انگلیس تأسیس شد، وجود او را برای حفاظت از منافع خود در خوزستان و نیز پیاده کردن توطئههای ضداسلامی در کشورهای عثمانی و ایران ضروری دیدند. لذا او را با آلسعود و آل صباح کویت مرتبط ساختند.
نوه خزعل، درباره جدش مینویسد: «در سال ۱۹۱۴م، ژنرال نوکس به نمایندگی از دولت بریتانیا قرارداد همکاری دوجانبهای با وی بست».
از قرار معلوم، انگلیسیها به خزعل وعدههای پوچ جداییطلبی داده بودند. از طرف دیگر خزعل هم طوق بندگی انگلیس را پذیرفته، و تا فراماسونری و تأسیس لژ در خرمشهر پیش رفت.
بر این اساس وی نه تنها به ندای مرجعیت شیعه پاسخ مثبت نداد، بلکه به عنوان یک غلام حلقه به گوش، تمامی امکانات خود را در راستای همکاری با انگلیس برای سرکوب عشایر به پا خاسته علیه کفار، بسیج نمود.
شیخخزعل، با وجود آن همه ظلم و ستم و سرسپردگی به کفار، تظاهر به اقامه شعائر دینی چون برپایی مجالس روضهخوانی و ارتباط با علماء هم داشت. مثلاً وی قبل از واقعه جهاد با یکی از علمای نجف به نام آیتالله شیخعبدالکریم جزایری ارتباط داشت. آن مجتهد بزرگ در موقع تجاوز انگلیسیها به خوزستان، او را به جهاد علیه انگلیس دعوت کرد. اما خزعل طی نامهای که برای آن مجتهد فرستاد، به سبب رابطهاش با انگلیس، از هرگونه اقدام علیه آنها عذر خواست. با این کار علماء را به شدت از خود رنجیدهخاطر ساخت. لذا وقتی خزعل بعد از جنگ در نامهای که به نجف فرستاد، خواستار تجدید مراوده گردید، آیتالله جزایری در جواب او نوشت: «فرّق ما بینی و بینک الاسلام».
گویند، سیدصالح حلّی خطیب معروف نجفی در حضور او بر منبر رفت و گفت: «هر کس بخواهد معاویه بن أبی سفیان را بنگرد به این خزعل نگاه کند!» خود خزعل هم به این ضلالت و دوری از اسلام اعتراف نموده و احساس خود را با این شعر بیان کرده بود: «کل طیر اسلم و انا ایهودی»؛ یعنی حتی پرندهها هم مسلمان شدند، اما من یهودی گشتهام.
در هر حال، سابقه ظالمانه خزعل، مراتب مزدوری و همکاری وی با کفار را باید یکی از زمینههای قیام عشایر دانست. اگر چه این عامل اصلی نبود، بلکه زمینههای دینی و فکری و اجتماعیای که قبل از این گفته شد، عامل اصلی قیام عشایر بود.
گزارشی از اهم رویدادهای مقاومت اسلامی جهاد عشایر خوزستان در مقابل انگلیس
پس از تبیین اهداف تجاوز انگلیس به خوزستان در جنگ جهانی اول و نیز عوامل و زمینههای مقاومت اسلامی عشایر آن استان در مقابل تجاوزگران، اینک به توضیح مهمترین رویدادهای آن مقاومت میپردازیم.
عکسالعمل مرجعیت شیعه در برابر تجاوزگری انگلیس
در پی وقوع جنگ جهانی اول در آگوست ۱۹۱۴م/ مرداد ۱۲۹۳ش. بین متفقین (انگلیس و روسیه) و متحدین (آلمان، اتریش و…)، علیرغم اعلام بیطرفی دولت ایران در مهرماه ۱۲۹۳، نیروهای انگلیس در آبان همان سال وارد خوزستانِ ایران و جنوب بینالنهرین در قلمرو عثمانی شدند.
با رسیدن اخبار تجاوز به خاک ایران و عراق، به علمای حوزهها و مرجعیت شیعه، آنها عکسالعملی سریع، قاطع و بهجا از خود نشان دادند. با صدور حکم وجوب دفاع از سوی مرجع علیالاطلاق آن زمان، مرحوم آیتاللهالعظمی سیدکاظم یزدی (۱۳۳۷-۱۲۴۷ق)، هیأتهایی از علما و فضلای حوزههای نجف، کربلا و کاظمین راهی جبهههای قرنه و شعیبه در عراق و خوزستان در ایران شدند.
هیأتی که به خوزستان آمد به سرپرستی فرزند مرجع، یعنی آیتاللهزاده شهید سیدمحمد یزدی، و مرکب بود از علمایی همچون شیخمهدی خالصی، شیخمحمد خالصی، شیخجعفر آلراضی، سیدعیسی کمالالدین. بنابر قولی شیخمحمدحسین آلکاشفالغطاء، شیخعبدالکریم جزایری و شیخمحمدجواد جواهری هم در هیأت مذکور بودند.
جبهه خوزستان، مراحل و محورهای جنگ
در مهرماه و آبانماه ۱۲۹۳، آبادان، خرمشهر و اهواز و عمده مناطق خوزستان، توسط نیروهای انگلیسی اشغال گردید. وقتی پیام جهاد مرجع تقلید و هیأت اعزامی به خوزستان رسید، مورد استقبال گرم علماء، سران و توده عشایر قرار گرفت. آنان ندای جهاد فیسبیلالله مرجع را با حرارت و صلابت لبیک گفتند. البته خزعل و دارودسته او با اشغالگران همراهی نمودند. اما توده مردم با مرجعیت همراه بودند. یکی از مورخین مینویسد: «بعضی از افراد قبایل، که فقیر بودند وسایل و اثاثیه خود را به فروش رساندند، تا در جهت اطاعت از فتوای مجتهد بزرگ با پول آن، سلاح خریداری کنند. انگیزه جنگهای آن زمان، مسائل قبیلهای نبود، بلکه عواملی بوده است مذهبی، جنگی بوده است واجب…»
آموزش، تسلیح و سازماندهی عشایری با کمک سران آنها و زیرنظر علماء به سرعت صورت گرفت و مواضع مناسب جهت برخورد با اشغالگران تعیین گردید.
محورهای درگیری
اهم محورهای درگیری از این قرار بود:
۱٫ اهواز (منطقه غدیر الدّعی و تپههای المنیور، در ۱۵ کیلومتری غرب اهواز)
۲٫ شادگان (دورق)
۳٫ زرگان و بخش باوی، واقع در شمال اهواز
۴٫ سوسنگرد و حوالی آن
مراحل روند مقاومت اسلامی عشایر خوزستان
مراحل روند مقاومت در آن درگیریها در سه مرحله بود:
الف. مرحله پیروزی جبهه اسلام و عقبنشینی متجاوزین
ب. مرحله تسلط دوباره نیروهای انگلیسی بر مناطق عشایری
ج. مرحله خروج نیروهای متجاوز انگلیس و قیام عشایر علیه مزدوران انگلیسی
حماسههای مرحله اول مقاومت اسلامی عشایر
در مرحله اول جنگ حماسههای جاودانهای از سوی عشایر غیور و مسلمان خوزستان، در برخورد با اشغالگران انگلیسی آفریده شد. از جمله:
۱٫ حماسه غدیر الدّعی و المنیور
منطقه غدیر الدعی و تپههای المنیور در ۱۵ کیلومتری غرب اهواز (بین اهواز و حمیدیه) واقع است. درگیری اصلی بین نیروهای اسلام و کفر در این محور، در مورخه دوم مارس ۱۹۱۵م مصادف با یازدهم اسفندماه ۱۲۹۳ش صورت گرفت. سپاه اسلام متشکل بود از:
الف. عشایر عرب خوزستانی که عمدتاً از عشایر بنیطرف ساکن دشت آزادگان و قبایل دیگر ساکن آن منطقه و نیز اهواز بودند که توسط علمای خوزستانی به ویژه سیدعیسی کمالالدین با همراهی سران عشایر، به جهاد پیوسته بودند.
ب. عشایر عراقی و نیروهای عثمانی که به همراهی هیأت اعزامی مرجعیت نجف آمده بودند. عشایر عراقی عمدتاً از عشایر بنیلام به فرماندهی غصبان بن ابنیه (بنیان) بودند و دو گردان ارتش عثمانی به فرماندهی «توفیق بیگ خالدی» آنها را همراهی میکرد.
از تعداد دقیق نفرات سپاه اسلام خبر موثقی نیست. ژنرال سایکس، شمار آنها را دوازده هزار نفر ذکر کرده است.
موقعیت معنوی و نظامی نیروهای اسلام
نیروهای اسلام، همگی در آستانه درگیری در منطقه غدیر گردهم آمده بودند، و به حالت آمادهباش به سر میبردند. از بعضی اسناد و مدارک، این طور به دست میآید که حضور آیتاللهزاده سیدمحمد یزدی در خطوط مقدم جبهه و شدت احتیاط ایشان بر حفظ جان و خون مسلمانان، باعث شده بود بیجهت و بدون نقشه صحیح جنگی خونی از کسی ریخته نشود.
نامه یکی از علمای همراه سیدمحمد به برادر آن جناب یعنی سیدمحمود یزدی که در نجف بود، از این قرار است:
بسمالله الرحمن الرحیم
بعد از بوسیدن دستان مبارک سرور و مولای من، آیتاللهزاده آقاسیدمحمود دامعزه، از شما پوشیده نباشد که جناب حجتالاسلام سیدمحمد و تمامی کسانی که در خدمت ایشان هستند، در کمال صحت میباشند. ما در این مدت در خدمت ایشان به همراهی لشکریان پیروزمند و مجاهدان در نقطهای نزدیک به اهواز، که با آن سه ساعت (راه پیادهروی) فاصله داریم، اردو زدهایم. بحمدالله وضع نیروهای ما فوق مطلوب است. از آن سوی، قبایل کعب و باوی هم با ما هستند. آنها در غایت اشتیاق برای جهاد میباشند، و مطیع امر حجتالاسلام.
اما دشمن، بر ساحل کارون، در اهواز مستقر است. در این مدت، به استثنای درگیری اولیه هیچ درگیری با دشمن نداشتهایم. علت عمده این تعطیلی و توقف ارتشیان و مجاهدان نسبت به تهاجم بر دشمن، همان شدت احتیاط حجتالاسلام (سیدمحمد) و تلاش ایشان است بر این که تا حد ممکن، مسلمانی آسیب نبیند. بحمدالله مجاهدان و کلیه ارتشیان مطیع اوامر ایشان هستند، و هیچکس مخالفتی نمیکند. ایشان در غایت تأمل و احتیاط هستند. به زودی انشاءالله، شما را به فتح و پیروزی نهایی جبهه اسلام بشارت میدهیم. آن پیروزی انشاءالله به برکت دعای آیتالله دام ظله خواهد بود. در هر حال از هیچ بابت در فکر نباشید.
موقعیت نیروهای دشمن
نیروهای اشغالگر انگلیسی در آن هنگام در اهواز متمرکز شده بودند. نیروهای کمکی تازهای به فرماندهی ژنرال روبنسن، از خلیجفارس، در بهمنماه سال ۱۲۹۳ش به دستور ژنرال باریت به اهواز رسیدند. آنان در منطقه امانیه اهواز اردوگاه نظامی خود را برپا ساخته بودند.
صحنه درگیری بین نیروهای اسلام و کفر در غدیرالدّعی
در روز ۱۱ اسفند ۱۲۹۳ (۱۶ ربیعالثانی ۱۳۳۳ق) نیروهای انگلیسی و طرفداران خزعل به فرماندهی ژنرال روبنسن، به قصد تهاجم بر نیروهای اسلام، به سوی منطقه غدیر پیشروی کردند. در حالی که توپخانه آنها سپاه اسلام را زیر آتش گرفته بود، نیروهای سوارهنظام آنها تهاجم خود را شروع نمودند.
در مقابل، نیروهای جان بر کف پیاده، و نیز چابکسواران عشایر خوزستانی، قهرمانانه در برابر آنها ایستادند و در حالی که صدها نفر از آنها زیر رگبار گلولهها و آتش توپخانه انگلیسی به شهادت میرسیدند، با سرعت هر چه تمامتر به سوی قلب دشمن پیشروی کردند. آنان با اسلحه ساده و ابتدایی خود مانند شمشیر، گرز، چنگک (فاله) و بعضاً با تفنگ مارتینی، تعداد زیادی از نیروهای متجاوز انگلیسی را از پای درآوردند. چند ساعتی از شروع نبرد نگذشته بود که سپاهیان اسلام توپخانه دشمن را زیر ضربات کوبنده خود قرار دادند، و توانستند نُه عراده توپ را به غنیمت بگیرند. در همان حال هم یزله سر میدادند: «الطوب أفخر لو مگواری؟» یعنی: «آیا توپ بهتر است یا چماق من؟»
ویلسون، افسر جاسوس بریتانیا، که از قبل طی چندین سال مأموریت، از سال ۱۹۰۹م منطقه را کاملاً شناسایی کرده بود، و در جنگ شرکت داشت، رزم بیامان، شجاعت و چابکی عشایر خوزستانی را اینچنین توصیف کرده است:
عشایر، قدرت فوقالعادهای بر تحرک و چابکی داشتند. آنها هرگاه بر اسبهایشان سوار میشدند، از دیگران سبقت میگرفتند، به طوری که سوارکاران ما هرگز به پای آنها نمیرسیدند. حتی نیروهای پیاده آنان دارای سرعتی برقآسا بودند. کسی نمیتوانست از دستشان بدر رود. هرگاه نیزهها برق میزد و شمشیرها میدرخشید، و مرگ به صورت ناگهانی میآمد، هیچکدام از آنان نمیهراسید از این که او به سراغ مرگ میرود، یا مرگ به سوی او! شاهد بر این مدعا، جریان یکی از افسران هندی در جبهه بریتانیا است. وی در مسابقات بینالمللی، حتی با آمریکاییها مقام اول را به دست آورده بود. این شخص در جریان جنگ، در حالی که سوار بر اسب تندرو بود، گرفتار عشایر شده و ملاحظه کرد که نیروهای پیاده آنان به راحتی به او رسیدند. اگر نیروهای آتشبار و توپخانه ما نبود، هرگز قدرت فرار از دست آنها را پیدا نمیکرد.
عقبنشینی نیروهای متجاوز انگلیسی
بر اثر دلاوریهای عشایر غیور، نیروهای انگلیسی مجبور به عقبنشینی به سوی اهواز شدند. نیروهای عشایری هم آنها را تا رودخانه کارون فراری دادند، و فاتحانه این یزله (سرود محلی) را سر دادند: «مِن کارونِ العَشمَه وردت» یعنی: «اسب ابلق من از رودخانه کارون آب نوشید».
تلفات نیروهای خودی و دشمن در غدیر الدّعی
ویلسون تعداد تلفات انگلیسیها را در جبهه اهواز شصت و دو نفر کشته، و یکصد و بیست و هفت نفر مجروح دانسته، و تعداد تلفات مسلمانان را دویست کشته و ششصد زخمی نوشته است.
شیخ شهید مرتضی مجتهد شوشتری که در سال ۱۳۳۵ق، بر اثر مبارزات ضدانگلیسی در شوشتر، توسط عوامل آنها به شهادت رسید، در یادداشتهای خود نوشته است: «سپاه انگلیس که شبیخون بردند، شمارهشان دو هزار نفر بود، که هزارودویستوپنجاه نفر از آنان با کلنل لیونتال بال و فرمانده ایشان کشته گردید، و توپخانه و قورخانه ایشان به دست عثمانیان و اعراب افتاد».
تلفات عشایری خوزستان در آن واقعه، آن طور که از زبان حاضران آن صحنه نقل شده است، پانصد شهید بود که در همان منطقه غدیرالدّعی با لباسها و کفنهایشان و بدون غسل به خاک سپرده شدند. مقبره آنان به «مقبرهالجهاد» مشهور گردید. شهدای مذکور غیر از چهارصد شهیدی است که در تهاجم انگلیسیها به سوسنگرد و یا شادگان و زرگان به شهادت رسیده بودند. تعداد همه شهدای عشایر حدود هزار نفر بود.
گسیل نیروهای تازهنفس انگلیسی
در پی شکست نیروهای انگلیسی در جبهه اهواز و رسیدن اخبار آن به نایبالسلطنه هند، وی دستور اعزام نیروهای تازهنفس به فرماندهی ژنرال گورینچ به خوزستان را داد.
این نیروها در ۲۵ مارس ۱۹۱۵م (۵ فروردینماه ۱۲۹۴ش) به بصره رسیدند، و از آنجا راهی اهواز شدند.
نیروهای فوق متشکل از ۶ گردان سواره، ۶ گردان پیادهنظام، توپخانه به استعداد ۱۷ توپ و ادوات حمل و نقل تدارکات بود. همچنین نظامیان انگلیسی ۹۰۰ قاطر از شرکت نفت انگلیس و ایران گرفته بودند.
آمدن نیروهای کمکی عثمانی به اهواز
در اواسط مارس ۱۹۱۵ (۲۵ اسفند ۱۲۹۳ش) ژنرال محمدفاضل پاشا داغستانی از فرماندهان ارشد ترک به اردوگاه غدیر رسید. وی فرماندهی نیروهای عثمانی مستقر در آنجا را به دست گرفت. در روز سوم آوریل ۱۹۱۵ (۱۵ فروردین ۱۲۹۴ش) نیروهای تازهنفس کمکی عثمانی متشکل از سه گردان پیادهنظام، و دو توپ کوهستانی به جبهه اهواز رسیدند. مأموریت داغستانی تهاجم بر نیروهای انگلیسی مستقر در اهواز، و منفجر کردن لولههای نفتی بود تا از فشار تهاجم انگلیسیها در جبهه شعیبه عراق کاسته شود. داغستانی در روزهای ۱۱ و ۱۲ آوریل ۱۹۱۵ (۲۳ و ۲۴ فروردین ۱۲۹۴)، دو بار اقدام به حمله و پیشروی به سوی اهواز کرد. اما در هر دو بار با شکست مواجه گردید.
سرانجام جبهه اهواز
همزمان با ناکامی داغستانی در پیشروی به سوی اهواز، موقعیت نیروهای عثمانی در جبهه شعیبه در عراق نیز خطرناک شد؛ و فرماندهی کل نیروهای عثمانی ژنرال داغستانی را با نیروهایش برای کمک به جبهه شعیبه احضار کرد؛ و داغستانی و نیروهایش به سوی عماره رهسپار شدند. آنان در سوم ژوئن ۱۹۱۵ (۱۳ خرداد ۱۲۹۴ش) به عماره رسیدند. یعنی در همان روزی که این شهر به دست نیروهای بریتانیایی سقوط کرده بود. گفته میشد اگر داغستانی یک روز زودتر رسیده بود، جلو سقوط آن شهر را میگرفت. لذا مورد توبیخ ژنرال نورالدینبیگ، فرمانده عثمانی، قرار گرفت. از طرف دیگر، عشایر بنیطرف و دیگران که چند ماه در جبهه مانده بودند، مجبور به برگشت به خانه و کاشانه خود در سوسنگرد شدند. بدینسان حماسه غدیرالدّعی و المنیور پایان پذیرفت. البته تبعات آن جریان دامنگیر آنها شد؛ و یکی – دو ماه بعد از آن مورد انتقام سخت انگلیسیهای متجاوز قرار گرفتند.
۲٫ نهضت مردم شادگان
دومین محوری که در آن درگیری مشهوری بین انگلیس و طرفداران خزعل از یک سو و نیروهای عشایر خوزستان از سوی دیگر صورت گرفت، محور شادگان بود.
مردم شادگان به رهبری یک روحانی مبارز از سادات محترم آل بوشوکه، به نام سیدجابر بن سید مشعل، علیه حاکمیت شیخخزعل مزدور کفار انگلیسی، شوریدند؛ و نماینده و طرفداران خزعل را بیرون کردند و حکومت شادگان به دست سیدجابر افتاد.
«پرچمی که سیدجابر در جریان درگیری با نیروهای مزدور انگلیسی، موقع آزادسازی شادگان برافراشته بود، نزد نوادگان آن مرحوم نگهداری میشد. این پرچم شوکت و افتخار در سال ۱۳۷۵ش در جریان سفر مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای به خوزستان، تقدیم ایشان گردید؛ و به دستور آن حضرت، اکنون در موزه قرآن آستان قدس رضوی نگهداری میشود. حاشیه این پرچم با کلمات آیهالکرسی، وسط آن با جملات «لاالهالاالله، محمد رسولالله، علی ولیالله»، و طرف دیگر آن با آیه «نصر منالله و فتحٌ قریب» تزیین شده است. این پرچم نماد اسلامیت و تشیع آن نهضت مردمی است.
یزلهای (سرود محلی) که عشایر در زیر آن پرچم در آن نهضت اسلامی میدادند، این بود: «میزان الحگ سید یابر» یعنی: «ترازوی حق، سیدجابر است».
سیدجابر، پس از آنکه خزعل با کمک انگلیسیها مجدداً بر اوضاع مسلط شد، تبعید شد و نهایتاً در سال ۱۳۵۷ق وفات یافت و در نجف اشرف دفن گردید.
۳٫ قیام مردم زرگان و باوی در شمال اهواز
یکی دیگر از محورها و میدانهای مبارزه با انگلیس، لولهها و مخازن و تأسیسات شرکت نفت انگلیس و انفجار و انهدام آنها بود. عمده این مأموریت توسط عشایر باوی و زرگان صورت میپذیرفت.
به گزارش ویلسون:
در زمانی که عشایر کعب فلاحیه قیام کردند، عشایر باوی علناً دشمنی خود را آشکار نمودند. در پنجم فوریه ۱۹۱۵م (۱۶ بهمن ۱۲۹۳ش) خط لولههای نفت را در نقطهای بالای اهواز، و در نقطه دیگری پایین آن شهر قطع کردند، و انبارهای شرکت را به غارت بردند.
دولت انگلستان که به مسئله نفت به عنوان یک امر حیاتی مینگریست، همه قوای خود را برای حفاظت لولههای نفت بسیج کرد. از ژنرال سایکس نقل شده که وی گفته است:
لشکر فرستادن به محمره و اهواز برای پاسبانی از لولههای نفت بود که اعراب ترکانده بودند؛ با توجه به آن که دولت انگلیس در آن هنگام، همهگونه نیاز به نفت خوزستان و آن لولهها را داشت.
یکی دیگر از فعالیتهای عشایر علیه انگلیس، قطع کردن سیمهای مخابرات ارتش آنها بود. در این خطه نیروهای مقاومت اسلامی عمدتاً از طایفه زرگان به فرماندهی قسملی زرگانی بودند.
مرحله دوم جنگ
در این مرحله، متأسفانه کفّه پیروزی و غلبه به سوی متجاوزان انگلیسی متمایل شد و مقاومت اسلامی در تمامی آن محورها سرکوب گردید. عوامل مختلفی در سرکوبی مقاومت اسلامی عشایر مؤثر واقع شد. از جمله:
۱٫ رسیدن نیروهای کمکی از سوی بریتانیا به مقدار زیاد و با تجهیزات فراوان
۲٫ عقبنشینی نیروهای عثمانی و عشایر عراقی به فرماندهی محمدفاضل پاشا داغستانی به سوی شعیبه عراق
گویا مرحوم شهید سیدمحمد یزدی و علمای همراه هم، پس از عقبنشینی نیروهای انگلیسی به اهواز، و عقبنشینی نیروهای عثمانی به عراق، به عراق برگشتند. در آن درگیریهای مربوط به عراق بود که آن سید جلیلالقدر به شهادت رسید. در آن شرایط عشایر خوزستانی در برابر قوای مجهز انگلیسی تنها ماندند.
۳٫ نبود رهبری واحد مطاع بین عشایر خوزستانی. چون بر اساس بافت عشایری، هر طایفهای فقط رهبری رئیسش را قبول دارد و سران هم غالباً به سبب رقابتهای شخصی و قبیلگی، همدیگر را قبول نداشتند، رهبری و فرماندهی واحدی وجود نداشت؛ در حالی که وحدت رهبری و فرماندهی از اولیّات و مسلّمات جنگ است.
۴٫ عشایر به سبب چند ماه ماندن در میدان نبرد، از کار و زندگی دور مانده بودند. استمرار این وضع برای آنها سخت و طاقتفرسا بود. لذا به خانه و کار و زندگی خود در روستاها برگشتند. این وضعیت برای انگلیسیها فرصت مطلوبی بود. لذا به تک تک مناطق یورش بردند و مجاهدین را به شدت سرکوب نمودند. در حالی که اگر عشایر در یک جا متحد بودند، این فرصت برای انگلیسیها حاصل نمیشد.
۵٫ حرکت جهادی علیه انگلیس، نه تنها مطلوب حاکم خوزستان (شیخخزعل) نبود، بلکه دولت مرکزی ایران نیز نمیتوانست به طور رسمی و در ظاهر از آن دفاع کند؛ اگر چه باطناً با آن موافق بود.
به نظر بعضی از محققین، اعلام بیطرفی، موضع رسمی و ظاهری دولت ایران بود، تا بهانهای برای اشغال کل ایران به دست بیگانگان نیفتد، و بعداً بتواند خسارات ناشی از جنگ را از دولتهای اشغالگر مطالبه نماید. ولی در حقیقت با توجه به قرار و مدارهای سرّی بین دولت مرکزی و دولت در تبعید، که به رهبری معنوی مرحوم شهید سیدحسن مدرس و با ریاست نظاممافی در کرمانشاه تشکیل شده بود، دولت در تبعید رسالت خود را در پشتیبانی از حرکت اسلامی علیه انگلیس و روسیه تشخیص داده بود. بنابراین تداوم حرکت جهاد برخلاف نظر واقعی دولت مرکزی نبود.
۶٫ ضعف امکانات جنگی به ویژه اسلحه مدرن، و نیز فقر شدید در تدارکات موردنیاز برای تداوم عملیات جنگی.
۷٫ نبود آموزش نظامی کافی و حاکم نبودن روحیه انضباط نظامی.
حماسههای به یادماندنی از وقایع مرحله دوم مقاومت
در این مرحله حوادث تلخی برای عشایر مجاهد پیش آمد. انگلیسیهای اشغالگر، خانه و کاشانه آنها را به آتش کشیدند، مزارع و مایملک آنها را از بین بردند، حتی به زنها و کودکان هم رحم نکردند و… اما در عین حال آن مرحله، مشحون از حماسهها و دلاوریهای آن شیعیان غیور و جان برکف هم بود.
۱٫ تهاجم ویرانگرانه انگلیسیها به سوسنگرد و حماسهآفرینی عشایر منطقه
در پی عقبنشینی نیروهای عثمانی به سوی شعیبه و عماره – بنا به نقل یکی از مورخین انگلیسی، به نام مابرلی – در تاریخ ۱۹ آوریل ۱۹۱۵م (۳۰ فروردین ۱۲۹۴ش)، یعنی پنج روز بعد از پایان درگیری شعیبه، تلگرامی از لندن به نایبالسلطنه انگلیس در هند رسید. در آن تلگرام آمده بود:
مشکل نفت به صورت خطرناکی درآمده است. حکومت انگلیسی در خلیجفارس نگران اوضاع، و خواهان اصلاح سریع لولههای نفت در خوزستان است. از آنجا که پیروزی ما در شعیبه، خطر را از بصره دور کرد، لذا حکومت انگلیس خواهان تحرک بر علیه دشمن از ناحیه رودخانه کارون میباشد. شکی نیست که تأثیر معنوی حاصل از پیروزی شعیبه، اگر تهاجمی پیروزمندانه از ناحیه اهواز در پی داشته باشد، دشمنی مردم عرب نسبت به ما را از بین خواهد برد، و امنیت لولههای نفت را در آینده تضمین خواهد کرد… .
به دنبال این تلگرام، در تاریخ ۲۲ آوریل (۲ اردیبهشت) همان سال، یک کاروان نظامی مرکب از نُه هزار نیروی جنگی، سوار بر نُه هزار قاطر، به فرماندهی ژنرال گورینچ، از بصره به سوی اهواز حرکت کرد. چون در این مسیر با مقاومت قابل ذکری مواجه نگردید، مصمم شد از عشیره بنیطرف انتقام بگیرد، تا مایه عبرت برای دیگران باشد. زیرا در حوادث گذشته این طایفه ضربات طاقتفرسایی، با کشتن صدها نظامی از جمله چهار افسر عالیرتبه انگلیسی، بر آنها وارد ساخته بود.
در این کاروان نظامی، یک افسر جاسوس به نام آرنولد ویلسون که مسلط به زبانهای عربی و فارسی بود، حضور داشت. وی حدود پنج سال در منطقه دشت آزادگان تحت پوشش «کمیته تعیین حدود» از سال ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۴م (آغاز جنگ جهانی اول)، گردش کرده، مدتی به عنوان میهمان شیخعاصی بن شرهان، و شیخعوفی بن مهاوی، از سران بنیطرف وارد شده بود. به همین جهت، او منطقه را به صورت دقیق شناسایی نموده، و نقشههای مفصلی برای انگلیسیها تهیه کرده بود.
مرکز بنیطرف عمدتاً در منطقه سوسنگرد بود، که بر ساحل غربی رودخانه کرخه واقع شده، با خانههای گلی و بعضاً ساخته شده از نی، در کنار رودخانه به مسافت ۸ کیلومتر امتداد داشت. انگلیسیها در تاریخ ۱۳ ماه مه (۲۳ اردیبهشت ۱۲۹۴ش)، تهاجم خود را از دو جانب آغاز کردند. آنان، آن شهر مقاومت را به مدت سه روز زیر آتش مداوم توپخانه و گلولههای مسلسلها قرار دادند. در این مدت اهالی منطقه با کمال شجاعت و در عین مظلومیت و تنهایی جنگیدند. ویلسون که راهنمای انگلیسیها در آن تهاجم بود، آن شهر جنگزده را چنین توصیف میکند:
توپهایی که در ساحل مقابل مستقر شده بود، آتش شدید خود را بر خانههایی که از نی درست شده بود، ریخت. و آنها را به آتش کشید. تعداد زیادی اسب و گاومیش که صاحبانشان، آنها را رها کرده بودند با آتش سوخته شد.
ویلسون تلفات مالی اهالی سوسنگرد را در آن درگیری، کشته شدن حدود دو هزار رأس از گوسفندان، نابودی همه گندم ذخیره و ویرانی کامل همه خانهها برشمرده بود. وی ضمن اشاره به تلفات جانی مردم سوسنگرد، تأسف خود را اینچنین – منافقانه- ابراز میدارد که اشخاصی را که به اسم و رسم میشناخت، مشاهده کرد که طعمه آتش شده بودند. اشخاص دیگری را که دوست خود میشمرد، همانند گوسفندان، سرهایشان بریده شده بود. ولی در عین حال میگوید: «اما در هر حال اهالی سوسنگرد مستحق هیچگونه رأفت و ترحم نیستند. زیرا آنها با عثمانیها همکاری نموده، و سربازان انگلیسی را سر بریده بودند».
از شهود عینی آن حادثه که تا حدود سال ۱۳۷۴ش در قید حیات بودند، نقل شده است در آن واقعه حدود ۴۰۰ نفر از مردم مسلمان سوسنگرد به شهادت رسیدند.
هدف انگلیس از انتقامجویی وحشیانه
ویلسون تصریح میکند هدف از کوبیدن سوسنگرد، فقط انتقامجویی از قبیله بنیطرف نبود، بلکه ترساندن عشایر مخالف دیگر، حتی عشایری که در عراق بودند، هم جزء اهداف بود.
وی مینویسد:
در این واقعه یک درس فراموشنشدنی و قساوتآمیز، نه فقط برای بنیطرف، بلکه برای قبایل ساکن دجله در جنوب عماره هم بود. آن عشایر، قطعاً صدای توپخانه ما را شنیده بودند، و اخبار سرکوبی هم به آنها رسیده بود. از بین رفتن هرگونه مقاومت عربی در ساحل دجله، بعد از دو هفته دیگر، علتش تا حدودی به همان تخریب کامل سوسنگرد برمیگردد. لذا بعد از آن، هیچ مشکلی بین ما و قبایل «آل بومحمد» که ساکن دجله بودند، رخ نداد.
۲٫ مقاومت شجاعانه مجاهدان در قلعه علی بن عباس در دشت آزادگان
این قلعه ساختمان محکمی بود که یکی از فرماندهان مجاهدان بنیطرف به نام علی بن عباس معروف به «اعلیوی العباس» به همراهی تعدادی از مجاهدان در آن مقاومت میکردند. آنان علیرغم آتش شدید دشمن، تا آخرین قطره خون و آخرین فشنگی که داشتند، از مقاومت بازنایستادند. تا این که بالاخره تعدادی از آنها به شهادت رسیده و تعداد اندکی به اسارت دشمن درآمدند.
ویلسون جریان مقاومت آن سلحشوران را چنین ترسیم میکند:
به یک قلعه که دارای دیواری ضخیم بود، رسیدیم که گروهی از سربازان انگلیسی آن را محاصره کرده بودند. یکی از افسران آن گروه به پرچم سفیدی که بر بالای دیوار قلعه برافراشته بود، اشاره کرد و گفت: این پرچم مدتی است که در آنجا قرار دارد. در آن هنگام، مبادله آتش متوقف گردید. و به نظر رسید که این کار نشانه تسلیم اهالی قلعه است. لذا چند قدمی نزدیک به پنجرهای کوچک از آن قلعه شدم، و با صدای بلند افراد آنجا را ندا دادم که: «اخرجوا ولکم الحَظ والبخت» یعنی: «بیرون بیایید که شما در امان هستید.» در آن حین، تیری به سوی من شلیک شد، که نفهمیدم خود ساکنان قلعه آن را شلیک کردند، یا رفقایشان که در سنگری مخفی شده بودند؟ در هر حال به سرعت خود را در پناه سنگری قرار دادم تا از آتش اسلحههایشان در امان بمانم. در آن وقت، انگلیسیها آتش سنگینی را به سوی ساکنان قلعه ریختند، و آن را به شکل شعلهای از آتش درآوردند. آنگاه به درون آن نفوذ پیدا کردند و تعداد زیادی از آنها را کشتند و باقیمانده را که یازده نفر بودند به اسارت گرفتند. این گروه دارای جثههایی کوچک و ژولیده بودند و اسلحه آنها تفنگهای زنگزده مارتینی بود. آن گروه از اسرا را بر زمین نشاندند، و منظره آنها بسیار حزنانگیز بود. یکی از اسیران را شناختم. وی قهوهچی مضیف شیخعاصی بود. همین که مرا دید، با آواز بلند گفت: آی مستر ویلسون! این بلا را تو بر سر ما آوردهای؟ آیا تو نبودی که این سربازان را رهنمون شدی؟ آیا تو برای این کار نزد ما آمده بودی؟ نان و نمک ما را خوردی و در مردابهای ما گردش کردی و نقشهها را کشیدی و نمکدان شکستی؟ آیا این خیانت نیست؟… .
ویلسون پس از نقل این حادثه مینویسد: «تلفات ما در آن درگیری به ۱۵ کشته رسید و شاید تلفات عربها ده برابر آن بوده است».
۳٫ درگیری راه بستان
یکی از وقایعی که بعد از تهاجم انگلیسیها به سوسنگرد رخ داد، درگیری بین نیروهای انگلیس و رزمندگان عشایری، در بین راه سوسنگرد و بستان بود. ویلسون مینویسد:
ما به همراه گروه شناسایی از انگلستان به فرماندهی سروان هنت مأموریت داشتیم که به سوی بستان برویم. در راه تپههای سنگی و رملی زیادی بود. در آن اثناء از حدود نیم مایلی، چشمم به جماعتی از عربها خورد که تعداد آنها بین دویست تا سیصد نفر بود، که از سوی هور میآمدند، و به طرف سوسنگرد در حرکت و بر یک خط پراکنده شده بودند. بعضی از آنها را دیدیم که به طرف تپهها میرفتند. به نظر میرسید که هدف آنان بستن راه بر سر ما بود. همه آنان به استثنای دو نفر پیاده میرفتند. یکی از آن دو سوار، یک عالم دینی بود که عمامه سفید بر سر داشت. دیگری یکی از شیوخ بنیطرف به نام عاصی بود. وقتی نزدیک آنها شدم، او هم مرا شناخت، و ندا داد که آیا تو ویلسون نیستی؟ به او جواب دادم که بلی من ویلسون هستم. وی فوراً به جماعت همراه خود رو کرد، و فریادی زد. فریاد زدن او همان بود و تیراندازی آنها همان که مثل باران بر سر ما باریدن گرفت! در آن هنگام چارهای جز سنگر گرفتن پشت تپهها نداشتیم، و بالاخره از دست آنان جان سالم بدر بردیم، و به نیروهایمان پیوستیم.
۴٫ برخوردهای خونین باغ سبهانی و تپههای امریبی
به دنبال نابودی شهر سوسنگرد توسط مهاجمین کینهجوی انگلیسی، عشایر بنیطرف برای وارد کردن ضربه بر نیروهای انگلیسی، دست به عملیات پارتیزانی زدند و در چندین نقطه از دشت آزادگان حماسههای افتخارآمیزی را آفریدند.
از جمله در منطقهای به نام باغ سبهانی، و نیز در تپههای امریبی، بین سوسنگرد و بستان، آنها ضربات سختی بر نیروهای انگلیسی وارد ساختند. در این دو عملیات حدود ۱۷۵ نفر از عشایر مسلمان آن منطقه به شهادت رسیدند.
۵٫ مقاومت دلیرانه عشایر زرگان
نیروهای تازهنفس انگلیسی، پس از پایان حماسه المنیور، برای انتقامجویی از عشایر زرگان، عازم شمال اهواز شدند. قبیله زرگان در جریان جهاد علیه انگلیس و خزعل، فعالیتهای زیادی انجام داده بودند. یکی از اقدامات آنان، انفجار لولههای نفت شرکت انگلیس بود. نیروهای خزعل، به فرماندهی برادرزادهاش شیخحنضل، نیروهای انگلیسی را همراهی میکردند.
همزمان با حرکت قوای انگلیس و شیخخزعل به سوی محل تمرکز عشایر آن منطقه، «صَچِم» فرزند «قِسمَلی زرگانی» با گروهی از رزمندگان آن عشیره، برای بررسی وضعیت جنگی دشمن در حال گشتزنی در منطقه بود؛ درگیری سختی بین آنها و نیروهای دشمن واقع شد. در آن درگیری تعدادی از متجاوزین انگلیسی به هلاکت و جمعی از مردان رشید عشایری هم به شهادت رسیدند. به دنبال آن تهاجم، عشایر زرگان به رهبری قسملی مجبور به عقبنشینی به سوی اطراف شوشتر شدند.
انگلیسیها با نقشهای و با وساطت آل مبارک شیخ کویت، قسملی را نزد خزعل بردند و از آنجا به هندوستان و سپس سنگاپور تبعید کردند.
وی به مدت سه سال در تبعیدگاه سنگاپور، به همراه عدهای از رزمندگان مسلمان تنگستانی که در همان زمان علیه انگلیس قیام کرده بودند، باقی ماند.
پس از بازگشت از تبعیدگاه سنگاپور، دوباره به امر شیخخزعل، او را به مدت شش ماه به کویت تبعید کردند؛ پس از برگشت وی به اهواز و سرنگونی خزعل و استقرار قوای نظامی دولت رضاخان در خوزستان، سرهنگ مصطفیخان فرمانده قشون اهواز، دستور بازداشت قسملی را صادر نمود. اما قسملی این بار برای نجات جان خویش به عراق رفت، و در آنجا متواری شد. پس از مدتی اقامت در عراق، تصمیم گرفت خود را به دولت مرکزی در تهران معرفی کند. قسملی پنج سال هم در تهران ماند.
سرانجام پس از سالها تبعید، زندان و دربهدری، در دوران کهولت به اهواز بازگشت و بالاخره در سال ۱۳۱۲ش وفات یافت.
۶٫ توطئه انگلیس و خزعل علیه مردم شادگان
همانگونه که قبلاً شرح داده شد، مردم غیور شادگان که عمدتاً از عشایر کعب، مجدم، آلبوغبیش، عساکره و خنافره بودند، به رهبری روحانی مبارز و سید جلیلالقدری به نام سیدجابر بن سیدمشعل، علیه خزعل و انگلیس قیام کردند، و شهر شادگان را در هفتم اسفند ماه ۱۲۹۳ آزاد ساختند. پس از این واقعه و نیز حماسه المنیور، موقعیت شیخ خزعل و انگلیس به شدت متزلزل گردید.
اما پس از رسیدن نیروهای تازهنفس انگلیسی به فرماندهی ژنرال گورینچ به خوزستان و تقویت خزعل، انگلیس تصمیم گرفت کار عشایر را یکسره کند. لذا سرپرسی سایکس، کمیسر عالی انگلیس در عراق، طی بیانیهای خطاب به سران طایفه کعب هشدار داد بیطرف بمانند. وی در بیانیهاش چنین تهدید کرده بود:
فریب نخورید! اگر چه قبلاً شما را به راه باطل و گمراهی برده بودند نه راه حق و هدایت. و در پی آن، روستاهایتان را ترک گفتید، و به دشمنان بریتانیا ملحق شدید، در حالی که دولت ایران بیطرف است. بدانید که دولت بریتانیا جواب دشمنی را با دشمنی میدهد، و اسلحه برندهای در اختیار دارد. و قطعاً شما را خواهد کوبید. پس این نصیحت را از یک ناصح بپذیرید، و خود را به مهلکه نیندازید. چرا که این کارها هیچ فایدهای ندارد.
به دنبال این تهدید، نیروهای خزعل با پشتیبانی انگلیس، مردم شادگان را محاصره کردند، و درگیری شدیدی بین نیروهای اسلام به فرماندهی سیدجابر و نیروهای کفر صورت گرفت. مردم شریف آن سامان تا آخرین لحظه به مقاومت ادامه دادند و شهدای زیادی را تقدیم اسلام نمودند.
شهدای آن واقعه در مقبرهای به نام «المدینه» در اطراف شادگان دفن شدند. بعدها مردم به عنوان تبرک و تیمن، اموات خود را در آن قبرستان به خاک میسپردند.
ج. مرحله سوم مقاومت: خروج نیروهای انگلیسی و قیام عشایر علیه مزدوران انگلیسی
پس از پایان مرحله دوم مقاومت، و سرکوب عشایر مجاهد، چه در سوسنگرد و شمال اهواز (زرگان)، و چه در شادگان، با توجه به گرفتار شدن انگلیس در عراق از یک سو، و لشکرکشی آنان به جنوب ایران و اشغال خلیجفارس، و مشغول شدن نیروهای اشغالگر به سرکوب مجاهدان تنگستانی از سوی دیگر، انگلیسیها تدریجاً نیروهای خود را از خوزستان بیرون بردند.
آنان سرکوب بقایای مقاومت اسلامی را به خزعل سپرده بودند. تا این که سیاست آنها نسبت به خزعل تغییر کرد، و عمده همّ خود را در حاکمیت بخشیدن به سلطه رضاخان پهلوی بر کل ایران معطوف کردند، و سرکوب هرگونه حرکت مخالف سیاست انگلیس را به او سپردند.
عشایر مجاهد خوزستانی در این مرحله، در مقابل مزدوران انگلیس اعم از خزعل و رضاخان پهلوی، انتفاضههایی داشتند که لازم است در اینجا مطرح گردد.
قبل از آن، لازم است به اقدام عدهای از علماء، خطبا و جمعی از سران عشایر، در راستای اطلاعرسانی به اقوام دیگر ایرانی و استمداد از آنان برای یاری رساندن به مجاهدان عشایر خوزستانی اشارهای شود.
تجلی وفاق ملی در مهاجرت افشاگرانه علماء مجاهد و مبارزان خوزستانی به استانهای اصفهان، فارس و چهارمحال و بختیاری
به منظور ابلاغ پیام شهیدان و مجاهدان واقعه جهاد عشایر خوزستان به دیگر اقوام ایرانی، برخی از علمای آگاه و روشنبین آن دیار، با کمک جمعی از مبارزان حاضر در صحنههای قیام و جهاد علیه دشمنان دین، نقشی بارز و ستودنی ایفا نمودند.
آنان برای این کار دست به یک مهاجرت تاریخی به چند استان مجاور (اصفهان، فارس و چهارمحال و بختیاری) زدند، تا جنایتهای انگلیس در منطقه را افشا کرده و از علما و مردم آن استانها برای یاری رساندن به عشایر خوزستان استمداد کنند. مهاجران افشاگر خوزستانی به هر شهر و روستا و هر ایل و قبیلهای که میرسیدند، با مردم آنجا گفتگو میکردند، و اخبار مربوط به جهاد را بازگو مینمودند، و از آنان استمداد میجستند.
مردمی که اخبار را میشنیدند، به شدت تحتتأثیر قرار میگرفتند، و وعده یاری و نصرت را به آنها میدادند، و در بعضی شهرها مانند اصفهان، بر اثر پیشگامی علماء بزرگ نظیر مرحوم آیتالله آقانورالله نجفی اصفهانی، آیتالله سدهای و دیگران، مقدمات بسیج مردم فراهم گردید، و مجاهدان اصفهانی آماده رفتن به جبهههای نبرد در خوزستان، برای پیکار علیه متجاوزان انگلیسی شدند.
ولی بر اثر عواملی – که بعداً توضیح داده خواهد شد – آن مجاهدان از نیمه راه برگشتند، و موفق به بسیج مجدد در آن برهه از زمان نشدند.
خلاصه، آن تلاشها، اگر چه در کوتاهمدت ثمر نداد، و زمینه کمک مسلمانان دیگر شهرها به برادران خوزستانی فراهم نشد، اما این اثر را داشت که بستری مناسب برای مبارزات و نهضتهای اسلامی بعدی علیه استعمار انگلیس ایجاد نمود، و صحنهای به یادماندنی از وفاق ملی اقوام ایرانی را به نمایش گذاشت.
خاطرات مهاجر افشاگر حاجعلوان شویکی
خاطرات مربوط به آن مهاجرت افشاگرانه، توسط یکی از آن مجاهدان مهاجر، به نام حاجعلوان بن عبدالله شویکی، در ضمن کتابی تحت عنوان: «تاریخ کعب فیالقبان و الفلاحیه» در تاریخ ۱۳۵۱ ه ق به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب همانگونه که از عنوانش پیداست، به زبان عربی است. لذا ما در اینجا بعضی از قسمتهای آن کتاب – مربوط به خاطرات مهاجرت – را با قدری تلخیص ترجمه میکنیم.
از آنجا که نویسنده آن خاطرات فردی ادیب، سخنور و مجاهد و حاضر در صحنههای جهاد و حرکت مهاجرت بود، و نوشته او یکی از اسناد نادر مکتوب باقیمانده از آن دوران میباشد، ارزش تاریخی خاصی دارد. اشغال خوزستان از سوی انگلیس، و مقاومت اسلامی عشایر در برابر آنها را به طور خلاصه که در آن کتاب ارزشمند ذکر شده است، میآوریم.
خلاصهای از جریان اشغال خوزستان توسط انگلیس و مقاومت عشایر
وی مینویسد ارتش انگلیس در ماه رجب ۱۳۳۳ق قلمروهای اسلامی ایران و عراق را اشغال نمود. پنج سال قبل از آن تاریخ، دولت بریتانیا به شیخخزعل وعده داده بود که هرگاه کشور اسلامی را اشغال و به اهداف خود در عراق و تسلط بر عتبات عالیه رسید، استقلال (خوزستان) را در برابر دولت اثنیعشری ایرانی به وی بدهد.
وی به این وعده شوم راضی شده بود. لذا در آن سال نیروهای انگلیسی با کشتیها و ناوهای بسیار بزرگ جنگی وارد منطقه شده، و جنایتهای زیادی را نسبت به اسلام و مسلمین مرتکب شدند. در مقابل آن اشغالگران، علماء دین دستور دفاع از ثغور مسلمین را صادر نمودند.
اولین پرچمی که برای جهاد در منطقه شادگان برافراشته شد، پرچم سید جلیلالقدر صاحب رأی نافذ و شیر غرّان میدان جنگ، مولای ما سیدجابر فرزند سیدمشعل موسوی آل بوشوکه بود. به دنبال او دیگر پرچمها یکی پس از دیگری بیرون آمدند.
مجاهدان در منطقه جراحی در محلی به نام «غریبَه» اردو زدند. تعداد خیمهها و چادرهایی که زده شد، بسیار بود و مردان زیادی به اشتیاق جهاد، همانند اشتیاق شتران تشنه به آب، در آن چادرها قرار گرفتند.
در بین آنان، علماء، سادات و سران حمایل کعب بودند. در آن هنگام شیخعبود بن شیخمحمدالسرتیپ، به همراه فرزندانش، و شیخالمشایخ، شیخعبدالحسنخان و برادران و غلامانش آمدند، و در کنار ما، در غُریبه چادر زدند. منازل آنان در آن زمان در رامهرمز بود. شیخخزعل که از جریان بسیج مردم باخبر شد، ارتش خود را برای رویارویی با مجاهدان کعب، علماء و سادات فلاحیه روانه منطقه کرد. در آن هنگام عالم مجاهد و روحانی جلیلالقدر مرحوم سیدعباس، به همراه عده قلیلی از مردان در شادگان بودند.
وقتی نیروهای شیخخزعل رسیدند، جنگ بین آنان و مجاهدان از اول طلوع آفتاب آغاز شد و ارتش خزعل منزل سیدعباس مجاهد را محاصره نمود. همین که خبر آن تهاجم به سمع مجاهدان مستقر در غربیه رسید، به سرعت به سوی شادگان شتافتند.
مجاهدان با شور وصفناپذیری که گویا به حجلهگاه میرفتند، به میدان جنگ شتافتند، و درگیری سختی بین مجاهدین و نیروهای خزعل صورت گرفت، که به شکست نیروهای خزعل انجامید. آنان در حالی که کشتگان زیادی را به جای گذاشتند، صحنه جنگ را ترک و به سوی منطقه «مارد» عقبنشینی کردند.
خزعل برای ایجاد رخنه در جبهه شادگان چاره را در تطمیع بعضی از اشخاص، و دادن اموال فراوان به آنان جهت خیانت به اردوگاه مجاهدین دید. سرانجام نیروهای خزعل پس از ایجاد رخنه در صفوف مجاهدین و سازماندهی مجدد از سه محور به سوی شادگان حمله بردند.
محول اول: خور فلاحیه
محور دوم: «شاخن» (رودخانه شادگان)
محور سوم: از کارون تا خزعلیه
از طرف دیگر، گروهی از مجاهدان در شادگان مستقر بودند، و بعضی از آنان در منطقه اوشار و جماعتی در شاخه. دسته چهارم در منطقه آل بونعیم بودند.
در جریان درگیری بین نیروهای خزعل و مجاهدان، افراد خائن دست به عقبنشینی زدند؛ اما مجاهدان حقیقی و وفادار به اسلام ایستادگی کردند، و جنگ سختی بین آنان و نیروهای خزعل درگرفت. بالاخره به سبب کمی تعداد مهاجرین و زیادی دشمن، مجاهدین شکست خوردند؛ دار و دسته خزعل شادگان را اشغال نمودند، و اموال مردم را به غارت بردند، و اشخاص سرشناسی را به رامهرمز تبعید کردند. از جمله آنان حضرت سید بزرگوار سیدجابر، و عالم فاضل سیدعباس مجاهد و عالم کامل شیخعبدالرضا، و فاضل بزرگوار شیخحسین بندری، ادیب نامور شیخموسی عصامی، عالم جلیلالقدر شیخمحمد نجفی و همگی سادات محترم آل بوشوکه، و عده زیادی از مجاهدان کعب و دیگر قبایل عرب از قبیل اماره و شریفات بودند.
در همان زمان مجتهد بزرگوار و فاضل یگانه آن عصر، عالم شجاع جناب حجتالاسلام سیدعیسی آل کمالالدین، که در ناصریه اهواز ساکن بود نیز به رامهرمز تبعید گشته بود. زیرا آن عالم بزرگ در جریان واقعه غدیر الدّعی (۱۵ کیلومتری غرب اهواز) همراه مجاهدین اسلام بود و سیدمحمد یزدی آقازاده آیتالله سیدکاظم، و نیز شیخمهدی خالصی و شیخعلی قطیفی و نیروهای بنیطرف و بعضی از طوایف عراقی در آن منطقه بودند. اینان با نیروهای انگلیسی با رشادت تمام جنگیدند.
انگلیسیها که با توپخانه، قبل از برآمدن آفتاب تهاجم خود را بر عشایر آن سامان (غدیر الدّعی) شروع کردند، مسلمانان همانند شیران بر آنها شوریدند.
نیروهای بنیطرف پیشگام آن صحنه بودند و درگیری سختی با انگلیسیها داشتند، و هنگامهای در آن زمان ایجاد شد. به طوری که گویا آسمانی دیگر از غبار و دود منطقه را دربرگرفت. بر اثر چالاکی و ایثار بینظیر آن عشایر، انگلیسیها ناچار به عقبنشینی تا امانیه اهواز شدند و سواران عرب آنها را تا رودخانه کارون تعقیب نمودند. در آن بحبوحه درگیری، خبر از شکست جبهه اسلام در شعیبه عراق به مجاهدین ما در غدیرالدّعی رسید. لذا سربازان ترک و طوایف عراقی و نیز علمایی که از عراق آمده بودند، به سوی شعیبه رفتند، و مجاهدین خوزستانی تنها ماندند.
تبعید آیتالله سیدعیسی آلکمالالدین به رامهرمز و طرح نقشه مهاجرت
در پی حوادث واقعه غدیرالدّعی، و تسلط انگلیس بر اهواز، آیتالله سیدعیسی آلکمالالدین از سوی اشغالگران به رامهرمز تبعید گردید. در این تبعیدگاه این عالم بزرگ با عدهای از مبارزین تبعیدی نقشه ادامه جنگ بر علیه انگلیس را در میان گذاشت.
وی به ما گفت: دست کشیدن از جهاد جایز نیست و باید دست به کار شد. هفت نفر از مجاهدان شجاع که هیچ هراسی از مرگ نداشتند، و دارای دلهایی خالص و نیتهایی پاک بودند ندای آن روحانی مجاهد را لبیک گفتند.
آن هفت نفر عبارت بودند از: ۱٫ شیخالمشایخ شیخعبدالحسنخان ۲٫ برادر وی شیخعبدالحسین ۳٫ عموزادهاش مبادر فرزند شیخسلمان ۴٫ حاجعلوان فرزند ملاعبدالله شویکی ۵٫ عبدالمشایخ خضیر بن یاقوت ۶٫ میرزاحسن فرزند محمد قندهاری معروف به بهبهانی ۷٫ میرزاعبدالله بن میرزااسماعیل طهرانی.
ما با یکدیگر پیمان بستیم، که در راه یاری مجاهدان و دفاع از مرزهای کشور اسلامی با خون و دست و زبان جهاد کنیم و پیام مجاهدین را به شهرهای مختلف کشور ایران برسانیم و در هر شهری پس از شهری دیگر فریاد کنیم و جنایتهای انگلیس را نسبت به مسلمانان خوزستانی در بین مسلمانان دیگر شهرها افشا سازیم.
حرکت به سوی مناطق بختیاری
به دنبال آن پیمان (مهاجرت و افشاگری)، در تاریخ هجدهم ماه رمضان سال ۱۳۳۳ق بر اسبهای خود سوار شدیم و حرکت خود را از منطقه «باسطیه» که از نواحی رامهرمز بود، آغاز کردیم. وقتی به شهر رامهرمز رسیدیم، به تلگرافخانه رفتیم، و سراغ خوانین بختیاری را گرفتیم. به ما گفته شد که همگی در اصفهان هستند.
حرکت به سوی اصفهان
وقتی متوجه شدیم که خوانین بختیاری در اصفهان به سر میبرند، تصمیم گرفتیم که راهی اصفهان شویم. در راه به شهرها و روستاهای زیادی رفتیم. و جریانات جهاد را بازگو کردیم و مسلمانان را به یاری مجاهدین دعوت نمودیم.
دیدار با ایلهای بهمئی و چهارلنگ و ممبینی
در منطقه صرطه که مزارع گندم و باغهایی زیاد داشت، بر منزل کلمحمد کمایی بهمئی وارد شدیم. پس از آن [از] راه کوهستان به ناحیه خیجه رسیدیم و وارد منزل ملارضایی کمایی بهمئی شدیم. آن منطقه مرز بین رامهرمز و طوایف جانکی بود. آنگاه به سوی میداود رفتیم و شب را در منزل ملاخلیل جانکی بسر بردیم. از آنجا راهی مهداوه شدیم، و به منزل ملاغریب ممبینی رفتیم. وی در سرزمین گچ ساکن بود.
حوالی غروب روز بعد به منطقه چهارلنگ منقنون رسیدیم. رئیس آنها محمدحسین چهارلنگی بود. شب را نزد کاید یحیی چهارلنگی گذراندیم.
حرکت به سوی باغملک و دیدار با طوایف جانکی، چهارلنگ و زنگنه
از منطقه چهارلنگ به سوی باغملک رفتیم و نزد رئیس طایفه زنگنه اللهکرمبیگ وارد شدیم. از رودخانه آنجا گذشتیم، و حوالی غروب به قلعه تل منطقه بختیاریها رسیدیم. نزد اسکندرخان فرزند خداکرمخان وارد شدیم. وی از ما به گرمی استقبال کرد. در آن وقت این شخص رئیس طایفه چهارلنگ و طوایف جانکی بود. گفته میشد که آن طوایف دوازده هزار مرد جنگی دارا هستند.
پس از آن بر منزل برادرش اقبالنظام وارد شدیم. این شخص که اشتیاق زیادی به جهاد داشت، احترام شایانی از ما به عمل آورد. حدود نُه روز در ضیافت اسکندرخان و برادرش ماندیم. آنها به ما گفتند که قرار است عدهای از مجاهدان اصفهان تحت سرپرستی علما راهی خوزستان شوند تا به یاری برادران مسلمان خوزستانی بر علیه انگلیس بشتابند.
حرکت به سوی ایل دینارونی و منطقه ایذه (مالامیر)
صبحگاهان از قلعه تل حرکت کردیم و بعد از ظهر به منطقه مالامیر رسیدیم. وارد بر باغملاعبدالله فرزند ملاآغاآل محمود مهرعلیخانی شدیم. سران آن منطقه زیاد بودند و به آنها دینارونی میگفتند.
آن شب در ضیافت رئیس آنها فرجالله فرزند آقااسدالله دینارونی بودیم. روز بعد، از آنجا به همراه ۸ نفر از مردان آن سامان که به عنوان راهنما با ما آمده بودند، رفتیم. آنان وقتی ما را به مقصد رساندند، برگشتند. ما هم به حرکت خود ادامه دادیم، تا این که به پل کارون رسیدیم. این پل را انگلیسیها ساخته بودند. آن شب را در کاروانسرای آنجا گذراندیم.
ادامه حرکت در مناطق بختیاری
صبح روز بعد، از راه کوهستانی صعبالعبور به راه افتادیم و به منطقه دهدز رسیدیم. از آنجا هم حرکت نموده و به پل دوم که بر رودخانه بازفت بود، رسیدیم. از آنجا راهی منطقه شلیل شدیم. رودخانه بازفت به رودخانه کارون میریزد. بعد از حرکت از آنجا، از منطقه سرخون گذشتیم و به محله گندمکار رسیدیم.
مردمان لر، در آن منطقه به صورت چادرنشینی زندگی میکردند. پس از آن به ناحیه دپولون که ساحل کارون بود رسیدیم و از نهر سبزکو رد شدیم. این نهر در کنار کوه خضر بود و اراضی ییلاق آنجا را مشروب میساخت.
پس از آن به محله سادات سیدصالح رسیدیم، که در فصل بهاری به اطراف کوه رفته بودند. شب را نزد آنها گذراندیم. قبل از طلوع فجر به سوی منطقه ناعون مقر حکومت منتظمالدوله فرزند سرداراسعد بختیاری رهسپار شدیم. موقع طلوع آفتاب از آنجا حرکت کردیم و در راه کوهستان دچار سرمای شدید شدیم. چون در آن هنگام اول برج سنبله بود.
دیدار با سران بختیاری
همچنان به حرکت خود ادامه داده تا این که به منطقه سیلگون رسیدیم. در آنجا مختار فرزند اکرمآقا بختیاری و «احمد خسرویه» ساکن بودند. در ضیافت آنان اندکی ماندیم. بعد از ظهر به ملاقات سران بختیاری، وزراء و کاتبان و اشراف آنان رفتیم. روز دوم همه خوانین بختیاری به دیدار ما آمدند.آنان عبارت بودند از: سردارمحتشم و سردارفاتح فرزندان حاجایلخانی، امیرجنگ و سالارمعظم فرزندان سرداراسعد، شهابالسلطنه و حسامنظام فرزندان عباسقلی، صارمالدوله الیاسخان فرزند سالارظفر، به همراه وزراء آنها یعنی: حاجابوالفتح، ارشدالدوله، حاجعبدالکریم، آقاداود، شجاعنظام، امیرخون، حاجاسکندر و کاتبان آنها از قبیل: میرزامنصور، میرزایدالله، میرزامحمد، میرزاآقااحمد، حاجخلیلخان، میرزاعبدالعباس و میرزاعبدالغفور.
سخنان سردارمحتشم و آیتالله سیدعیسی کمالالدین
سردارمحتشم آغاز به سخن نمود و گفت:
ای سید بزرگوار، ای صاحب فخر اصیل، مولای ما سیدعیسی! و ای شیخالمشایخ، و ای مردان بزرگوار چه چیزی باعث آمدن شما به این منطقه و طی کردن راههای سنگلاخ و صعبالعبور کوهستانی شده است؟ یقیناً شما برای امر بسیار بزرگی آمدهاید.
آیتالله سیدعیسی در جواب فرمود: «آری ما برای امر بسیار بزرگی آمدهایم، که نزدیک است آسمانها از هول عظمت آن شکافته گردد، و در زمین شکاف حاصل آید و کوهها از هم بپاشد! ای مردم، خداوند زمین را گستراند، و در آن مردمان را آفرید، و انبیاء را برای رعایت مصالح آنان فرستاد، و آنها را امر به معروف و نهی از منکر کردند، و به نماز، زکات و روزهداری دعوت نمودند. تا این که با ارسال محمد(ص) نبوت به وسیله او ختم گردید و دینش همه ادیان را منسوخ نمود و خداوند ائمه را بعد از پیامبر(ص) معین فرمود. تا غیبت امام زمان(عج) «ائمه(علیهمالسلام) همه مسائل را برای مردم آشکار نمودند و در عصر غیبت امام زمان(عج) علماء امت زعامت مسلمین را در دست دارند. در روایت صحیحی آمده است که پیامبر(ص) فرمود: علماء امت من همانند انبیاء بنیاسرائیلاند. در این زمان بسیاری از مردم از حضرت حجتالاسلام آیتاللهالعظمی سیدکاظم طباطبایی یزدی تقلید میکنند. ایشان در کتاب عروهالوثقی میفرماید:
دفع کافران از قلمرو مسلمانان واجب است». شما ای مردم شیعه مذهب و مخلص، اگر آنچه را که کافران با مسلمانان انجام دادهاند، دیده بودید، دلهایتان خون میشد! ما به سوی شما آمدهایم تا فریاد مددطلبی آن مظلومان را به شما برسانیم.
اینک بگویید که نظر شما چیست؟.
خوانین در جواب گفتند:
این امری است که همه شهرها به عنوان جهاد در راه آن حرکت کردهاند و ما منتظر اوامر دولت مرکزی هستیم. در بین مردم شایع شده است که دولت ما برای یاری مسلمانان حرکت نموده و نیز شما را آگاه میکنیم که مردم اصفهان برای جهاد به هیجان افتادهاند.
حرکت آیتالله سیدعیسی به سوی منطقه قشقایی (فارس)
بالاخره در آن سامان حدود هشت شبانهروز نزد برادران بختیاری، محترم و معزز بودیم. از آنجا مولای ما سیدعیسی و میرزاحسن و میرزاعبدالله و خادم سیدعیسی از ما جدا شدند. آنها برای رساندن فریاد مظلومانه مردم خوزستان به منطقه قشقایی و دعوت مردم آنجا به جهاد بر علیه انگلیس، راهی آن منطقه شدند. و با صولتالدوله رئیس طایفه قشقایی ملاقات نمودند.
حرکت بقیه افراد گروه به سوی اصفهان
بقیه افراد گروه که عبارت بودند از: شیخالمشایخ شیخعبدالحسن و برادر وی شیخعبدالحسین و نیز مبادر و حاجعلوان شویکی راهی اصفهان شدند.
در موقع چاشتگاه از منطقه «سیلگون» حرکت کردیم و به منطقهای به نام «گروا» رسیدیم. از آنجا به ناحیه «خراجی» رفتیم و از رودخانه آنجا گذشتیم و نزد «کل حسین خراجی» رئیس آن منطقه بختیاری فرود آمدیم. پس از آن به «شمسآباد» رفتیم که «یوسفخان امیرمجاهد» رئیس اتحاد آنجا بود. از آنجا به «قهویرخ» که منطقه «سرداراسعد» بود، رفتیم و بر منزل «عزیزالله» وارد شدیم.
حرکت به سوی چهارمحال و بختیاری
پس از طی چند منزل و گذشتن از مرکز ژاندارمری آنجا، به منطقه آباد «شیخعلی» رسیدیم و در قصر «امیرمجاهد» بیتوته نمودیم.
حرکت به سوی اصفهان
پس از طی نمودن منازل زیاد به حومه اصفهان رسیدیم. در آنجا سراغ «سردار جنگ» را گرفتیم. به ما گفتند که وی در ناحیه «کلادون» است. لذا به سوی آن ناحیه رفتیم، و مورد اکرام و احترام وی قرار گرفتیم. وی در کاخ مجلل خود به ضیافت ما پرداخت. نزد وی به مدت سه شبانه روز ماندیم. پس از آن به سوی اصفهان روانه شدیم.
قبل از ما، سیدعیسی کمالالدین به اصفهان رسیده بود. وی پس از دیدار با سران قشقایی و گرفتن وعده یاری از صولتالدوله به اصفهان آمده بود. صولتالدوله به آنها گفته بود: چنانچه علماء و سادات حرکت کنند من هم به یاری شما خواهم شتافت.
ورود به منزل آیتالله آقانورالله نجفی اصفهانی
در اصفهان به منزل عالم بزرگ اصفهان، حجتالاسلام محییالشریعه، وحید عصر، فرید دهر، خطیب خطیبان، فقیه فقیهان، نابغه عظیمالشأن دوران، قطب آن سامان، جامع معقول و منقول و مدرس خارج فقه و اصول، آیتالله حاجشیخنورالله وارد شدیم. آن حضرت با احترام شایان و تکریم فراوان از ما استقبال نمود. از اوضاع و احوال مسلمانان و این که کافران چه جنایتهایی را انجام دادند، سئوال فرمود. ما هم تمامی جریانات را شرح دادیم، که حاجشیخ به شدت تحتتأثیر قرار گرفت و اشک فراوان ریخت و فرمود: «اگر خداوند تقدیر فرماید و روزگار یاری دهد یقیناً به نصرت اسلام خواهم شتافت». وی با همت عالی خود حرکت را از همان لحظه آغاز کرد، در همان ساعت، نامهها و تلگرافهای زیادی به دولت، وزراء، خوانین ساکن در تهران نوشت و آنها را به یاری اسلام و دفاع از ثغور مسلمانان دعوت نمود.
هماهنگی علماء اصفهان با آیتالله آقانورالله و تشکیل مجالس خطابه و دعوت به جهاد در مساجد و منازل علماء
علماء و سادات و اجلّه اصفهان با آیتالله آقانورالله نجفی اصفهانی همنوا شدند. در مدتی که آنجا ماندیم، هر روز مجلسی در یکی از بیوت بزرگان آن سامان جهت ایجاد وحدت برای یاری مسلمانان و بررسی راههای کمک به مجاهدان تشکیل میشد. در همان زمان اخبار مربوط به جهاد مردم عراق به رهبری علماء علیه کفار میرسید. برای همه معلوم بود که مسلمانان در شدت تنگی و سختی به سر میبرند. لذا مردم آنجا آرزو میکردند که به جبهه جهاد بروند، تا شریک مجاهدان در ثواب جزیل نزد پروردگار جلیل باشند.
اولین مجلس اتحاد در منزل حاجمیرزامحمود شیرازی
در اولین روز آن برنامه، مجلس اتحاد در منزل حاجمیرزامحمود شیرازی تشکیل گردید. وی طی خطابهای که ایراد نمود، به موعظه کردن مردم با آیات و روایات مربوط به جهاد پرداخت و مردم را به رفتن به جهاد تشویق نمود و گفت: «من اینک خود را آماده ساختم که به جبهه جهاد بروم. آیا کسی از شما اعلام آمادگی میکند؟».
همه علما و سادات و مردم با فریاد و گریه احساسی، آمادگی خود را اعلام داشتند. در آن حال، نامههایی را که علماء و سران طایفه کعب (از خوزستان) نوشته بودند، و با خود آورده بودیم درآوردیم. در آن نامهها اوضاع مردم خوزستان و جنایتهایی که انگلیسیها روا داشته بودند، از قبیل کشتن مردان و غارت اموال تشریح شده بود. آن نامهها را آقای شیخحبیبالله محرر برای مردم خواند. بر اثر شنیدن مطالب آن نامهها، گریه شدید حضار بلند شد.
دومین مجلس در منزل آیتالله کرباسی
در دومین روز، مجلس اتحاد در منزل حضرت آقای شیخ کرباسی منعقد گردید. آن شیخ خطبهای غرّا در امر جهاد ایراد نمود. پس از او آیتالله سیدعیسی آلکمالالدین به سخنرانی پرداخت. آنگاه شیخمحمد نوری سخنرانی نمود. این شخص را علمای نجف به سوی مسلمین هند فرستاده بودند، تا مسلمانان هند را از کمک کردن به انگلستان باز دارد. انگلیسیها از نقشه او آگاه شدند، لذا وی از هند به بوشهر گریخته، و از آنجا به اصفهان آمده بود. در آن روز، وی سخنرانی بینظیری ایراد کرد و همه را تحتتأثیر قرار داد.
سومین مجلس در منزل سیدمحمدعلی مدرس
در سومین روز، مجلس اتحاد در منزل سیدمحمدعلی مدرس تشکیل شد. سید مدرس خطبهای غرا ایراد کرد.
چهارمین مجلس در منزل حاجمحمدحسین کازرونی
در چهارمین روز مردم نزد رئیس شرکت اسلامیه، حاجمحمدحسین کازرونی گردهم آمدند. در آن مجلس همه خوانین بختیاری که در اصفهان بودند، حاضر شدند و قیل و قال زیاد گردید. بعضی از علماء و سادات با غلظت و شدت در امر جهاد به سخنرانی پرداختند. ولی خوانین به احترام علماء سخنی نگفتند.
پنجمین مجلس در منزل آیتالله فشارکی
روز پنجم در منزل عالم بزرگ، آقای فشارکی جلسه اتحاد تشکیل شد.
ششمین مجلس در منزل آیتالله سیدالعراقین
روز ششم در منزل عالم فاضل سیداحمد سیدالعراقین مجلس تشکیل گردید.
هفتمین مجلس در منزل آیتالله سیداحمد دولتآبادی
روز هفتم در منزل علامه کامل سیداحمد دولتآبادی برقرار گردید. آن سید بزرگوار سخنرانیای را که تا آن روز همانند آن نشنیده بودیم، ایراد نمود و حاضران را به شرکت در امر جهاد دعوت کرد و گفت: «یاللعجب از امت اسلام! چگونه نسبت به حرمت اسلام بیتفاوت میماند؟»
هشتمین مجلس در منزل آیتالله سدهی و نگارش اعلامیههای جهاد
روز هشتم در منزل آقای سدهی جلسه برقرار گردید. آقای سدهی خطبهای بینظیر ایراد کرد و همه را منقلب ساخت. علماء در آن مجلس اعلامیههایی را مرقوم داشتند که حکم دفاع و جهاد بر همه مسلمانان واجب است.
آن اعلامیهها را بین ولایات و ایلات منتشر کردند و به اطراف اصفهان نامههایی ارسال کردند که خود را برای رفتن به جهاد آماده نمایند.
اجتماع عمومی در مسجد شاه
پس از آن، مقدمات اجتماع عمومی علماء، سادات، طلاب و مردم خاص و عام در مسجد شاه مهیا گردید. به طوری که در مسجد، جای خالی نماند. در بین آنان هرج و مرج و قیل و قال صورت گرفت. در آن بین سیدعیسی آل کمالالدین ایستاده سخنرانی پرشوری ایراد نمود. بعد از او میرزامحمود شیرازی به سخن پرداخت. آنگاه میرزامحمد فرزند شیخعبدالحسین نوری نجفی خطبه راند. و همگی آنان پیرامون جهاد مطالب حماسی ایراد نمودند، و مردم را به جهاد دعوت کردند. بعد از آنها سید فاضل سیدعلی نجفآبادی خطبهای گرم ایراد نمود و همه حاضران را منقلب و همه را مشتاق رفتن به جهاد ساخت.
در آن مجلس، حکم جهاد و لزوم تهیه مقدمات لازم و استحکامات ضروری برای آن خوانده شد و از مردم خواسته شد که آموزش نظامی (مشق جنگی) ببینند.
آموزش و مانور نظامی در اصفهان
روز بعد که صف مشق تشکیل گردید، در رأس آن سیدعیسی و شیخالمشایخ و شیخعبدالحسین و حاجعلوان شویکی ایستادند. و به دنبال آنها بقیه مردم در حالی که اسلحه به دست گرفته بودند و با همتهای قوی که داشتند اهالی اصفهان را به تحسین واداشتند.
تشکیل مجالس در جاهای مختلف اصفهان
در آن فاصله مجالس اتحاد به صورت فراوان تشکیل شد و خطبا به ایراد سخنرانی پرداختند.
اجتماع عمومی در مسجد نو و برخورد با کنسولهای انگلیس و فرانسه
تا این که در یک روز، اجتماع عمومی مردم در مسجد نو برقرار شد. سید فاضل و شجاع سیدمیرعلی سدهی بر آن مجلس وارد شد، و خطبهای غراء ایراد نمود. در آن مجلس مردم فریاد میزدند که باید کنسولهای انگلیس، فرانسه و روسیه را مورد حمله قرار دهیم. اما شیخنورالله فرمود: «ابتدا باید دنبال آنها بفرستیم که از اصفهان خارج شوند، چنانچه بیرون نرفتند، بر آنها حمله ببرید». در پی آن دستور، به آنان پیغام فرستاده شد. آنها هم به استثنای کنسول انگلیس از شهر بیرون رفتند. کنسول انگلیس به مدت دو روز برای انجام کارهایش ماند. پس از آن به باغات خارج اصفهان رفت. پس از آن پنج نفر از مسلمانان به قصد کشتنش او را تعقیب نمودند. به سوی او تیراندازی کردند و یک نفر هندی همراه او را کشتند و خود کنسول را زخمی نمودند.
ملاقات مهاجرین خوزستان با کنسول آلمان در اصفهان
در اصفهان کنسول آلمان و نیز کنسول ترک باقی ماندند. در یکی از روزها شیخالمشایخ و حاجعلوان جهت ملاقات با کنسول آلمان به محل اقامتش رفتند. وقتی در مجلس او نشستیم از ما سئوال کرد که شما از کدامیک از مناطق عربی هستید؟
به او گفتیم که ما از مجاهدان کعب، اهل فلاحیه، از استان خوزستان هستیم. وی آنگاه نقشهای را بیرون آورد و به آن نگاهی کرد و گفت: «بلی؛ فلاحیه همان دورق است».
در آن جلسه، موقعیت و قدرت آلمان و عثمانی را برای ما تشریح کرد، و گفت: «از این شهر بیرون نروید. مقدمات در حال فراهم شدن است و برای بازگشت عجله نکنید چرا که عجله مذموم است و صبر کلید پیروزی است».
آنگاه عکسهایی از ما گرفت و آنها را برای پادشاه آلمان در برلن فرستاد. در نزدیکی کنسولگری آلمان، کنسولگری عثمانی قرار داشت. کنسول آلمانی گفت: «از شهر بیرون نروید، تا به دیدار ضرغامالسلطنه حاجابراهیمخان بروم و بعد از هفت روز به سوی شما بازمیگردم». پس از آن با وی خداحافظی کردیم و رفتیم.
تجمع در مسجد نو
در روزی که تجمع در مسجد نو صورت گرفت، تعداد پنج هزار نفر آماده شدند. حاجشیخنورالله و سیدعیسی کمالالدین و شیخمحمد نوری در آن مجلس سخنرانی کردند. آنگاه این بزرگان به حاجعلوان شویکی امر فرمودند تا سخنرانی کند. وی بر فراز منبر رفت، و پس از حمد و ثنا گفت: «ای مردم! ما نزد شما آمدهایم تا فریاد استغاثه مسلمانان را به شما برسانیم». و پس از ذکر آیاتی چند درباره جهاد گفت:
ای مردم! من در ارتش شیخخزعل در مکانی به نام «مارد» بودم، که نامههای علمایی که در غدیر الدعی بودند به من رسید. من که با مجاهدان پیمان بسته بودم، آن نامه را بین سران ارتش شیخخزعل توزیع کردم. در یکی از آن نامهها آمده است که انگلیسیها سوگند یاد کردهاند که چنانچه بر سرزمین عراق مسلط شوند، عتبات را منهدم نمایند، و آنچه که در درون آنها از ذخایر وجود دارد، غارت کنند، آنگاه به مکه روند و آن را نابود سازند، پس از آن به مدینه بروند و آن جا را منهدم کنند و استخوانهای رسول خدا(ص) را از قبرش بیرون آورند و به لندن بفرستند.
ای بندگان خدا! چگونه در این صورت ساکت مینشینید، و به این کارها رضایت میدهید!» وقتی که شویکی این سخنان را گفت، فریاد مجاهدان همراه با گریهها و ضجههای آنها بلند شد و گفتند: هرگز! سکوت بر ما روا نیست و باید برای جهاد بپاخیزیم.
تجمع در کاخ امیرمجاهد
روزی دیگر، مجلس اتحاد در کاخ امیرمجاهد در اصفهان منعقد شد که در آن همه علماء و سادات حضور به هم رساندند، و در آنجا پیرامون تهیه مقدمات و برنامه رفتن به جهاد مذاکره نمودند. در نتیجه رأی همگی بر این تعلق گرفت که در تخت پولاد جمع شوند، و مجاهدان را در آنجا حاضر نمودند.
تجمع نزد حاکم اصفهان در چهلستون
روزی دیگر اجتماع آن اشخاص نزد سرداراشجع حاکم اصفهان در چهلستون صورت گرفت.
ملاقات با کنسول آلمان
برای بار دوم که به دیدار کنسول آلمان رفتیم، با یکی از سران آلمانی که در جنگ شعیبه شرکت کرده بود، دیدار داشتیم. آن شخص که به عربی فصیح تکلم میکرد، گفت: «از این شهر بیرون نروید. زیرا ما دارای ارکان جنگی هستیم که به استعداد کامل خواهند آمد، و جلسهای برای بررسی مسئله جنگ تشکیل خواهیم داد. اگر با محکمکاری بخواهید به هدف برسید، نباید عجله داشته باشید».
دیدار با امیرمجاهد در چهارباغ
روزی دیگر به منزل امیرمجاهد در چهارباغ اصفهان رفتیم، و مذاکره طولانی بین ما و او صورت گرفت. وی گفت: «به خدا قسم که اگر یکی از خوانین با من موافقت کند، زمین را بر کافران زیر و رو خواهم کرد. شما گمان نبرید که من خواهان ضعف مسلمین و قدرتمندی دشمن هستم و سخنی نگویید که من از آن دورم و دلم به آن تمایلی ندارد». ما از سخنان وی خرسند شده و از آنجا بیرون رفتیم.
در همان روز به مدرسهای که شاهعباس در چهارباغ ساخته بود، رفتیم. تاریخ تأسیس آن در سال ۱۱۱۲ه بوده و تا این زمان (سال ۱۳۳۳) هیچ چیزی از آن تغییر پیدا نکرده بود.
دیدار با سرداراشرف
در ایام اقامت در اصفهان، روزی بر سرداراشرف، برادر سرداراشجع وارد شدیم. وی به ما گفت: «همه خوانین بختیاری خواهان دفع کفار از مرزهای اسلامی هستند و از کسی که آنها را وارد خلیج ساخته بود نفرت دارند. از خوانین بختیاری، سردارمحتشم و امیرمجاهد طرفدار شیخخزعل هستند؛ پس گفتار آنها را باور نکنید. زیرا شکمهایشان از رشوههای انگلیس و شیخخزعل مملو شده است. ولی بدانید که همه نیروهای نظمیه اصفهان طرفدار اسلام و هواخواه مجاهدان هستند و خواهان حرکت به سوی جهادند».
دیدار با سردار جنگ
در روزی دیگر نزد سردار جنگ رفتیم. وی به ما گفت: «پایگاه شما در بین مردم به شدت قوی است، پس عجله نکنید، تا پشیمان نشوند. من به سوی طهران میروم تا نزد دولت از شما پشتیبانی کنم. بدانید که معلوم نیست بار دیگر مانند این مرتبه زمینهای مناسب برای پیشبرد هدف شما آماده گردد».
تجمع عظیم مردمی در مسجدشاه
بالاخره اجتماع عظیم مردمی در مسجد شاه صورت گرفت و مجاهدان فراوانی در آن مسجد شرکت نموده، خطیبان داد سخن داده و شعارها بلند گردید. پس از آن که آرامش بر مجلس مستولی شد، سیدمیرعلی سدهی در یک طرف مجلس و عالم بزرگ، آقای فشارکی در طرف دیگر به سخنرانی پرداختند و گفتند: «تجمع فردا در تخت پولاد خواهد بود. هر کس بنای رفتن به جبهه جنگ دارد، در آنجا حاضر شود».
فاصله تخت پولاد تا اصفهان در حدود یک فرسخ بود.
تجمع مجاهدان در تخت پولاد
روز بعد علما و سادات در تخت پولاد حضور به هم رساندند. عالم فاضل سیدابوالقاسم دهکردی هم بدانجا رسید و ایراد سخن نمود و مجاهدان را بر امر جهاد تشویق کرد. مجاهدان به مدت سه روز در تخت پولاد ماندند. در روز چهارم میرسیدعلی سدهی گفت: «امروز من عازم حرکت به سوی جهاد هستم. یا به سوی بندقیل میروم، و یا به طرف بوشهر. پس هر کس خواهان حرکت است، بسمالله».
حرکت مجاهدان به رهبری میرسیدعلی سدهی
در آن روز (چهارم) میرسیدعلی سدهی از تخت پولاد حرکت کرد و در حدود چهارصد نفر سواره به دنبال او به راه افتادند. در منزلی به نام «دسقرد» که با تخت پولاد یک فرسخ فاصله داشت، اردو زدند. در آن منزل مدتی ماندند، تا بقیه مجاهدان بپیوندند. از سوی دیگر عالمی که نقطه دایره علم و دریای فقاهت و حلم بود، یعنی آیتالله حاجشیخنورالله مردم را به حرکت به طرف جهاد تشویق میکرد، و مردم گروه گروه به سوی مجاهدان حرکت میکردند. میرسیدعلی سدهی یک شبانهروز در دستقرد ماند و از آنجا به سوی دورچه [= درچه] حرکت کرد. در آن محل مجاهدان زیادی به او پیوستند. پس از یک شبانهروز توقف در دورچه، راهی «پوروگون» شدند، و گروهی دیگر از مجاهدان به او پیوستند. شیخالمشایخ و حاجعلوان شویکی از همراهان میرسیدعلی بودند، که مرتب او را به رسیدن به چهارمحال تشویق میکردند؛ زیرا اهالی آنجا با مجاهدان پیمان بسته بودند و نیروهای رزمی آنان در حدود بیست هزار سواره از بختیاریها بودند.
توطئه برگرداندن مجاهدان به اصفهان
وقتی خوانین بختیاری ساکن اصفهان، خبر حرکت مجاهدان را شنیدند، گفتند که اگر سیدعلی به چهارمحال برسد، نیروی بسیار عظیمی پیدا میکند؛ پس باید با سیاست خاصی او را وادار به برگشت به اصفهان کنیم. به دنبال این نقشه، به سرعت خود را به میرسیدعلی رساندند و به او گفتند که دولت علّیه مرکزی تصمیم به حرکت برای جهاد گرفته و ما دارای استعداد عظیمی هستیم. اگر شما به تنهایی به جنگ کافران بروید و آنها را شکست بدهید، یقیناً پس از تجدید قوا به سوی شما پیشروی میکنند، و اگر شما را شکست دادند، قدرت پیشروی به سوی آنها را از دست میدهید. پس بهتر است که عجالتاً به اصفهان برگردید، تا همه ما به همراه دولت آماده شویم و به همراهی تو به سوی جهاد برویم. میرسیدعلی تحتتأثیر کلام آنها قرار گرفت و راضی به برگشت شد. شیخالمشایخ و حاجعلوان به او گفتند که این سخن را از آنها قبول نکن. ما نسبت به حیلههای جنگی آشناتریم. شما اگر برگردید، هیچیک از این مجاهدان به همراه شما بار دیگر حرکت نخواهند کرد. پیشنهاد ما این است که به سوی چهارمحال حرکت کنید، آنگاه پوچی سخن آنان بر شما برملا خواهد شد. اینها میترسند، که شما به چهارمحال برسید و سواران آنجا و مردان جنگی زیر پرچم شما گردهم بیایند. در آن صورت، آنها شکست خواهند خورد و به آرزوی خود نخواهند رسید. اما متأسفانه میرسیدعلی حرف ما را نپذیرفت، و به اصفهان برگشت. بالاخره مجاهدان پراکنده شدند و فتور و سردی بر همه حاکم و مستولی گردید.
سرانجام هیأت مهاجرین خوزستانی
در پی وضعیت پیش آمده (برگشت مجاهدان به اصفهان و پراکندگی آنها)، خوانین ما را تهدید کردند و گفتند: «شما حتماً باید از اصفهان بیرون بروید، تا فتنهای نسبت به شما صورت نگیرد».
سرانجام در روز جمعه چهارم ذیالحجه ۱۳۳۳ از اصفهان خارج شدیم. آیتالله سیدعیسی کمالالدین راهی بهبهان شد، و شیخالمشایخ و برادرانش و نیز حاجعلوان از راه چواخوار راهی رامهرمز شدند. در راه تصمیم آنها بر این تعلق گرفت که به دیدار ضرغامالسلطنه حاجابراهیمخان در «پردنبه» بروند. وقتی به آنجا رسیدیم، ضرغامالسلطنه به پیشواز ما آمد. ما هم جریانات را به اطلاع او رساندیم. وی به شدت متأسف شد و گفت: «مدتی است که در انتظار ورود مجاهدین بودیم. اهل بیت و طرفدارانم در حدود چهارصد سواره هستند، که همگی مشتاق جهادند. پسر بزرگم به همراهی گروهی از سواران راهی جهاد بر علیه انگلیس شده و من منتظر شما بودهام. آه و صدافسوس از این وضعیت! چقدر آرزو میکردم که خود را فدای اسلام کنم!». این را گفت و به شدت گریست و اشکهایش را با دستمال پاک نمود. بالاخره چند روزی در ضیافت ضرغامالسلطنه ماندیم و از آنجا رهسپار خوزستان شدیم. طوایف بختیاری آن روز عمدتاً تحت ریاست سردارمحتشم ایلخانی و امیرمجاهد ایلبیگی بودند.
اینان علیرغم کثرت نیرو و اموال به یاری اسلام نشتافتند. چرا که دین آنها درهم و دینار بود. لذا ما با ناکامی از سوی آنها به دیار خود بازگشتیم.
نقش هیأت مهاجران خوزستانی در افشای ماهیت استعمار انگلیس در بین ملت ایران
در هر حال فریاد برآوردیم و فریادمان در انحاء ایران پخش گردید. گفتیم بالاخره این فریادها اثر خود را میگذارد، و مردم را بر علیه کفار میشوراند، تا برای دفاع از مرزهای اسلامی بپاخیزند. آن گروه مهاجر اعلامیههای زیادی در طول مهاجرت تنظیم و توزیع نمودند. در آن اعلامیهها جنایتهای انگلیس و شیخخزعل تشریح میشد. مانند جنایتهای آنان در واقعه غدیرالدعی، طایفه عیایشه، واقعه معامر، واقعه امّ غریب، ماجرای بصره، واقعه شعیبه، واقعه کوت، واقعه قرنه، واقعه فلاحیه، قلعه صالح، واقعه عماره و دهها واقعه دیگر که در آنها انگلیسیها مسلمانان را کشتند، و شهرها را غارت کردند، و حرمتهایی را هتک نمودند، در آن اعلامیهها توضیح داده میشد. مردم اصفهان آن اعلامیهها و مکاتب را میگرفتند، و به تهران و شهرهای دیگر ایران میفرستادند. این افشاگری موجب برافروختن آتش احساسات و هیجان بر علیه طرفداران انگلیس در سراسر ایران گردید، تا این که خداوند حقیقت را برای همگان روشن فرمود.
فرجام غمانگیز مهاجران و دیگر مجاهدان خوزستانی
پس از بازگشت مهاجران از اصفهان به خوزستان، سیدعیسی آل کمالالدین که به بهبهان رفته بود، توسط خوانین آنجا به مأموران شیخخزعل سپرده شد و از آنجا آن شخصیت دینی مبارز را به کویت تبعید نمودند.
شیخالمشایخ و برادران وی به رامهرمز برگشتند و در آنجا مستقر شدند. اما مولای ما، سید بزرگوار حضرت سیدجابر فرزند سیدمشعل و نیز شیخاسدالله و حاجعلوان علیرغم میل آنان، نزد خزعل برده شدند. سرانجام سیدجابر در «ناصریه اهواز» منزل گزید و شیخاسدالله در «بزیّه» از توابع شادگان ساکن شد. حاجعلوان هم در عبودی جنوب شادگان منزل کرد.
همگی ما به انتظار دولت علّیه ایران شب و روز را سپری کردیم، تا در زمانی که بر علیه مخالفان اقدام نماید، ما در زیر لوای آن قیام کنیم و انتقام خود را از دشمن بگیریم یا این که در زیر پرچم آن کشته شویم. بالاخره چند صباحی نگذشت تا این که دولت مرکزی آن شخص را که باعث تفرقه مسلمانان شده بود، سرکوب نمود.
ما بر اثر آن پیشآمد، در پوست خود از شادی نگنجیدیم و مشتاق مرگ در راه حق شدیم تا مرگ کسی را که موجب تفرقه و فتنه بین مسلمین شده بود، ببینیم. آن شخص که با موافقتش کفار، سرزمین مسلمین را اشغال نمودند، و بر عتبات عالیات تسلط پیدا کردند. از آن تاریخ (سنه الجهاد ۱۳۳۳ق) تا این تاریخ یعنی ۱۳۵۱ق آتش عداوت همچنان بین مسلمانان برافروخته شده است و نمیدانیم که این آتش دشمنی کی خاموش میگردد؟ الله اعلم.
تا اینجا خواننده گرامی را در جریان خاطرات مرحوم حاجعلوان شویکی درباره هجرت افشاگرانه جمعی از مجاهدان خوزستانی قرار دادیم.
پیامهای فرهنگی – سیاسی مهاجرت مجاهدان خوزستانی
این خاطرات نشاندهنده اخلاص، شجاعت، احساس مسئولیت و آیندهنگری آن جماعت مهاجر؛ و تأثیر آن افشاگریها بر شناخت هر چه بیشتر مسلمانان دیگر شهرها نسبت به ماهیت دولت استعمارگر انگلیس؛ و از همه مهمتر حسّ وفاداری و وابستگی شدید عشایر عرب ایران به میهن و وطنشان ایران است.
یقیناً آن حرکتهای افشاگرانه نقش بسزایی در ایجاد زمینههای مناسب جهت نهضتهای اسلامی ضداستعماری که در سالهای بعد از آن جریان در کشور ما اتفاق افتاد، داشته است.
مهاجرت تاریخی مجاهدان خوزستانی به استانهای دیگر و مطرح کردن صادقانه و آگاهانه مقاومت اسلامی عشایر خوزستانی در مقابل استعمار انگلیس از یک سو و لبیکگویی غیرتمندانه و از سر آگاهی علماء و مردم اصفهان، چهار محال و بختیاری و عشایر قشقایی فارس برای یاری رساندن به هموطنان خوزستانی خویش یکی از مظاهر بارز تجلی وفاق ملی بین اقوام و عشایر مختلف ایرانی در تاریخ معاصر است.
یقیناً وفاق ملی اقوام ایرانی همواره یکی از سنگرهای خللناپذیر ملت ایران در برابر توطئههای استعماری اجانب بوده و هست. لذا باید این بعد اسلامی و ملی نهضتهای اسلامی با تمام زوایا و جزئیات به عنوان تاریخ زنده و پویای ملت مسلمان ایران تشریح و تحلیل گردد تا نسل های جدید با بهرهگیری از آن غیرت اسلامی با روحیه وفاق ملی، رسالت تاریخی خود را در زمینه مقابله با اجانب نابکار ایفا نمایند.
پس از اشاره گذرا به این اقدام تاریخی مجاهدان خوزستانی باید بار دیگر به صحنه خوزستان در آن برهه تاریخی (مرحله سوم مقاومت اسلامی عشایر) برگردیم و انتفاضههای اسلامی عشایر را بر ضد خزعل و رضاخان میرپنج به عنوان مزدوران انگلیس ذکر نماییم.
«انقلاب الجمهور» عشایر دشت آزادگان در مقابل خزعل
پس از پایان مرحله دوم مقاومت اسلامی عشایری و افشا شدن هر چه بیشتر چهره منافقانه و مزدور خزعل برای عشایر، مخصوصاً با توجه به سوابق سوء رفتار ظالمانه و فرعونی خزعل با عشایر، مردان غیور آن سامان تصمیم گرفتند با اتحاد و همبستگی علیه قدرت طاغوتی خزعل در دشت آزادگان قیام کنند و منطقه خود را از سلطه او رهایی بخشند.
حاصل آن تصمیم، قیامی شد به نام «انقلاب الجمهور» که در سال ۱۲۹۶ش یعنی کمتر از دو سال بعد از واقعه «غدیر الدّعی» اتفاق افتاد.
در ملاقات و مصاحبهای که نگارنده با مرحوم آقای ملارزج صخراوی در سال ۱۳۷۳ش داشت (آن زمان نامبرده حدود ۸۰ ساله بود)، اطلاعات مربوط به آن انقلاب را از ایشان گرفته است. وی که در آن واقعه نوجوان و آن قیام را درک کرده بود، چنین گفت:
در برپایی آن حرکت مردمی، که به نام انقلاب الجمهور مشهور شد، جمعی از بزرگان حمایل وابسته به بنیطرف، در منطقه دشت آزادگان دست داشتند. از جمله: موسی فرزند بطی از حموله بیت صخر (والد نامبرده)، یبر بن محمد از حموله بیت مشعل، محسن بن مشکور از حموله بیت چلده، فهد بن عبدوش از حموله العراگ، عوده بن محمد از المنابیه و جاسم بن محمد العباس از آل بوحرز. اینان نماینده خزعل به نام «صالح بن شیخغضبان» را از آن منطقه بیرون ساختند، و همینطور طایفه چعب نیز نماینده او را که شخصی به نام «اخلیف بن حالن» بود، طرد نمودند، و پس از درگیریهای زیاد با نیروی خزعل به حاکمیت او در آن مناطق خاتمه دادند.
در پی آن انقلاب، مردم آن سامان نفس راحتی از دست خزعل و عمال او کشیدند. در سال ۱۳۰۳ وقتی که رضاخان به خوزستان لشکرکشی کرد و با دستگیری و تبعید خزعل به تهران، طومار حاکمیتش از کل خوزستان برچیده شد، این عشایر که دل پرخونی از او پیدا کرده بودند، نه تنها عکسالعمل منفیای از خود نشان ندادند، و مقاومتی نکردند، بلکه از صمیم قلب آن را به فال نیک گرفتند. این حادثه بیانگر برداشته شدن نقاب تزویر از چهره آن منافق داخلی است.
۲٫ قیام عشایر خوزستان در مقابل رضاخان
در مقابل دستگاه جبار پهلوی نهضتها و قیامهای فراوانی در نقاط مختلف ایران، مانند قیام خونین گوهرشاد مشهد، اعتراض مرحوم آیتالله بافقی در قم، حرکت انقلابی آیتالله شهید سیدحسن مدرس در تهران، قیام آیتالله آقانورالله اصفهانی در اصفهان و نیز قیامهای عشایری در استانهای عشایرنشین از جمله خوزستان صورت گرفته است.
نویسنده کتاب فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، مینویسد:
… در اواخر دهه دوم و اوایل دهه سوم قرن بیستم (میلادی) قیامهای عشایری بسیاری در ایران به وقوع پیوست. عشایر علیه سیاست خشن دولت در مورد خلعسلاح و اسکان اجباری که باعث مرگ و میر بسیاری از دامهای آنان میشد، دست به قیام میزدند. در سالهای ۱۹۲۶-۱۹۲۴م و ۱۳۰۵-۱۳۰۳ش قیام ترکمنها و کردها در نواحی بحر خزر شروع شد. در سالهای ۱۹۲۸-۱۹۲۵م/۱۳۰۷-۱۳۰۴ش قیام بلوچها در بلوچستان ایران و در سالهای ۱۹۲۸-۱۹۲۷م/۱۳۰۷-۱۳۰۶ش عربها در خوزستان و لرها در لرستان دست به قیام زدند.
از اواخر سال ۱۹۲۷ (در پاییز ۱۳۰۶) عشایر جنوب ایران یعنی عشایر دشتستان و تنگستان دست به قیام مسلحانه زدند… .
قیامکنندگان طلب میکردند که خلعسلاح اجباری عشایر متوقف گردد. از میزان مالیات کاسته شود و خدمات اجباری در میان عشایر لغو گردد و آنها همچنین با لباس پوشیدن به طرز اروپائیان و به خصوص کلاه پهلوی که به وسیله رضاشاه حکم شده بود، مخالفت میکردند.
البته از آنجا که نویسنده مزبور با اسلام میانهای نداشته، از انگیزههای دینی قیامهای عشایر نام نبرده، ولی یقیناً انگیزههای اسلامی نقش عمدهای را در آن قیامها ایفا کرده است.
این انگیزه اسلامی مخصوصاً در خوزستان به وضوح دیده میشود. نقش پیشینه جهاد اسلامی عشایر خوزستان علیه انگلیس که از آن زمان بیش از ۱۳ سال نگذشته بود و همان قهرمانان پیکار علیه انگلیس، صحنهگردان مبارزه علیه پهلوی بودند، به شدت در آن مبارزات آشکار بود.
واقعه «جنگ مفاتیل»
عشایر سلحشور خوزستان، علیرغم این که از خاتمه دادن به سلطه خزعل قلباً راضی بودند، اما وقتی بعد از پایان سلطه خزعل با چهره خشن حکومت نظامی رضاخان مواجه شدند، و بیبندوباری و سنگدلی مأمورین قزاق در تهاجم به شرف و حیثیت، و کشف پرده عفاف از زنان و مخدوش ساختن کرامت فرهنگ اسلامی خویش را به چشم دیدند، سکوت را در برابر حکومت رضاخان جایز نشمردند، و طی یک قیام مردمی ابتدا دوایر دولتی را در بستان به آتش کشیدند و حاکم بستان را که غفوری نام داشت، به قتل رساندند. پس از آن به طرف سوسنگرد پیشروی کردند. در پی آن در منطقه هوفل سوسنگرد، واقعه جنگ «مفاتیل» بین نیروهای عشایر عرب و نیروهای نظامی رژیم پهلوی مستقر در منطقه اتفاق افتاد. همه عشایر منطقه اعم از بنیطرف، سواری، خزرج، شرف، بنیساله، سواعد و غیره در آن قیام شرکت داشتند. عشایر شرفه به رهبری شخصی به نام «محییالزیبگ» از ناحیه حویزه بپاخاستند و در آن درگیریها فرمانده قزاق را که درجه سرگردی داشت، به قتل رساندند.
استمداد عشایر از مرجعیت شیعه
در پی درگیری مسلحانه بین عشایر دلیر خوزستان و نیروهای قزاق رضاخانی، عشایر متدین این منطقه دو نفر از اشخاص متدین و معروف بنیطرف به نامهای «لفته بن اصویدج» و «حاچم بن حاج نویّر» را به نمایندگی از سوی خود جهت ملاقات با مرجع تقلید شیعیان در آن زمان، یعنی حضرت آیتاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی، به نجف اعزام نمودند، تا از ایشان علیه رضاخان استمداد جویند، و از محضر آن مرجع بزرگوار کسب تکلیف نمایند. آن دو نفر، وقتی به محضر مرجع تقلید رسیدند، عرض کردند:
شخصی ظالم به نام رضاخان پهلوی بر ما حکومت میکند. وی عزاداری اباعبداللهالحسین(ع) را ممنوع ساخته، و دستور کشف حجاب از بانوان را داده و شرف مردم را لکهدار نموده است. او مسلمان نیست، بلکه یک شخص بابیمسلک میباشد. عشایر، ما را خدمتتان فرستادهاند، تا آنها را از شرّ ظلم و ستم او نجات دهید.
حضرت آیتاللهالعظمی ابوالحسن اصفهانی که اوضاع و شرایط را برای پیروزی یک قیام مسلحانه علیه حکومت رضاشاه فراهم نمیدید، حاضر به صدور حکم جهاد نشد و آن دو نفر را به صبر و حل مشکلات خود با حکومت از راه مسالمتآمیز و مذاکره دعوت فرمود.
از طرف دیگر، شاه که به شدت از تحرکات عشایر عصبانی شده بود، دستور داد با آتش توپخانه و هواپیماهای جنگی عشایر منطقه را سرکوب نمایند. بالاخره با وساطت جمعی از سران عشایر، آن درگیریها پایان پذیرفت، و اماننامهای برای قیامکنندگان صادر گردید.
تبعید دستهجمعی عشایر خوزستان به تهران و مازندران
حکومت رضاخان برای نشان دادن ضرب شستی محکم به عشایر، نقشه تبعید دستهجمعی کسانی را که به عنوان محرک قیام مطرح بودند، ریخت. برای پیاده کردن این نقشه، مسئولان نظامی منطقه اعلام کردند برای دریافت سند مالکیت زمین، عشایر به پادگان مالکیه – در اطراف سوسنگرد – مراجعه نمایند. عشایر هم با تهیه نمودن لیست افراد طوایف وابسته در وقت مقرر جهت گرفتن سند مالکیت! خود را به پادگان رساندند.
اما برخلاف انتظار، ارتشیهای رژیم آنها را دستگیر نمودند، و به همراه خانوادههایشان که بیش از ششصد نفر بودند، از راه شوش و اندیمشک به لرستان و از آنجا به تهران و گرگان تبعید نمودند. تبعیدیان از طوائف و حمایل زیر بودند:
الف. بنیطرف: ۱٫ بیت امهاوی ۲٫ بیت زایر علی ۳٫ بیت صیاح ۴٫ بیت سعدون ۵٫ بیت غافل ۶٫ بیت امنیشد ۷٫ بیت حاجسبهان ۸٫ بیت شرهان ۹٫ بیت صخر ۱۰٫ بیت اصویدج ۱۱٫ اهل الشّاخه ۱۲٫ آلبوچلده ۱۳٫ بیت اعراگ
ب. غیر بنیطرف: ۱٫ سواری ۲٫ بروایه ۳٫ الحایی ۴٫ عبدالخان ۵٫ بنی تمیم ۶٫ چعب ۷٫ بنی ساله ۸٫ شرفه ۹٫ حیادر. البته سران شرفه به اهواز تبعید شدند.
سنگدلی قزاقها و قربانیان تبعیدی
کاروان تبعیدیها با پای پیاده، در حالی که سواران نظامی و قزاقها آنها را احاطه کرده بودند، از راه بستان به سوی شوش برده شدند، و از آنجا به اندیمشک، و از اندیمشک به خرمآباد، و همینطور به بروجرد و تا ملایر با آن وضعیت رقتبار با پای پیاده مجبور به حرکت بودند.
حدود یکصدوپنجاه نفر از تبعیدیها که زن و کودک و پیرمرد هم در بین آنها بود، بر اثر بیماری و سرمای شدید جان باختند، و بیغسل و کفن در همانجا که میمردند، دفن میشدند. زنان و مردان که کفشهایشان پاره شده بود، لحافها را پاره پاره میکردند، و با طناب به دور پاهای زخمی و تاولبرداشته خود میبستند. بالاخره پس از تحمل مشقتهای فراوان به منطقه ملایر رسیدند.
چون باقیمانده تبعیدیها هم در معرض تلف قرار گرفتند، نظامیان اجازه یافتند آنها را با کامیون به تهران ببرند. در دولتآباد سمنان حدود شش ماه ماندند. آن گاه آنها را به تهران بردند و در حوالی شاهعبدالعظیم(ع) حدود ده سال نگاه داشتند. جمعی از آنها را به گرگان و بعضی از آنان را به اراک گسیل داشتند. تا این که پس از تبعید رضاشاه به جزیره موریس، در هنگامه جنگ جهانی دوم و اشغال شمال ایران توسط روسیه و به هم ریختن اوضاع، تبعیدیهای عشایر خوزستان هم از فرصت استفاده نموده به دیار و کاشانه خود (پس از حدود ۱۳ سال یعنی در سال ۱۳۲۰ش) برگشتند.
مهاجرت جمعی از عشایر خوزستان به عراق به عنوان عکسالعمل در برابر کشف حجاب
عشایر خوزستان در مقابل برنامههای مخرب حکومت رضاخان، از جمله کشف حجاب، علاوه بر مبارزه مسلحانه، دست به یک مبارزه منفی، یعنی مهاجرت از ایران به عتبات مقدسه زدند، تا اعتراضی به آن برنامههای ضداسلامی از خود نشان داده باشند، و خود از عواقب شوم آن رهایی یابند. یکی از آن مهاجرین، شخصی به نام «علی بن اشیاع» بزرگ طایفه سواعد بود. به وی گفته بودند باید همراه خانمش بدون داشتن حجاب، در مجلس کشف حجاب شرکت کند والا او را اعدام خواهند کرد. وی شبانه به عراق رفت، و دست از تمامی املاک و زمین خود شست. به او گفتند: «چرا از حویزه به عراق رفتی؟» جواب داد: «حویزه کوهی از طلا است، ولی نگهبان آن غول است و در چنین سرزمینی، آدمی نمیتواند زندگی کند». اسناد هجرت شخص نامبرده و نیز خانوادههایی از منطقه بستان در اسناد مربوط به وزارت کشور و نخستوزیری آن زمان منعکس شده و اکنون در مرکز سازمان اسناد ملی ایران موجود است. در اینجا، سه فقره سند از آن جریان نقل میشود.
سند اول
ریاست وزراء نمره ۳۷۷، تاریخ ۱۵/۱/۱۳۱۵ وزارت داخله، طبق راپورت واصله از اهواز، علی شیاع ساکن دنار دوفرسخی بستان که مدتی بود از خاک عراق به ایران آمده و ساکن شده بود، شب هشتم فروردین به علت غیرمعلومی به اتفاق دو برادر و تقریباً بیست خانوار به عراق رفته است. علت مراجعت مشارالیه و دیگران را برای استحضار ریاست وزراء اشعار دارید.
[امضاء:] معیری
[حاشیه:] مقصود این است علی شیاع چه کاره بوده و چرا رفته؟ اطلاعات صحیح داده شود
(نخستوزیری – ۱۰۳۰۰۳)
سند دوم
[وزارت داخله به: ریاست وزراء ۲۷ فروردین ۱۳۱۵]
وزارت داخله، اداره سیاسی، نمره ۱۳۴، به تاریخ ۲۷/۱/۱۳۱۵ ریاست وزراء – عطفاً به مرقومه نمره ۳۷۷-۱۵/۱/۱۳۱۵ راجع به مهاجرت علی شیاع و عدهای دیگر به خاک عراق، مراتب از حکومت خوزستان استعلام گردید. راپرت واصل حاکی است که برای تحقیقات حکومت شخصاً به محل رفته و طبق راپورت نیابت حکومت دشت میشان، مهاجرین فقط این عده نبوده، از طوایف دیگر هم مهاجرت نمودهاند.
علت آن هم ظاهراً از ترس کشف حجاب بوده ولی تحقیقات محرمانه دلالت دارد که آنها از طرف دولت عراق تشویق گردیدهاند، و به علاوه در اینجا مورد تعدی نیز واقع میگردند. از حکومت تلگرافاً توضیح خواسته شد که تعدی از طرف کی است. پس از وصول جواب مراتب را در ثانی به عرض میرساند.
از طرف وزیر داخله [امضاء:] سیاح
(نخستوزیر– ۱۳۰۰۳)
اسناد موجود نشان میدهد غیر از مردم منطقه دشت آزادگان، عدهای از مردم خرمشهر هم به علت مخالفت با کشف حجاب دست به مهاجرت زده بودند. به سند ذیل توجه شود:
سند سوم
[استخراج تلگراف اهواز، ۸ بهمن ۱۳۱۴]
وزارت داخله نمره ۱۷۴۰، مورخ ۸/۱۱/۱۴
داخله – از خرمشهر، اهالی به طور قاچاق در نتیجه تجدد و تربیت نسوان به خاک عراق رفتهاند. فوراً دستور مراقبت فوقالعاده به حکومت و شهربانی محل داده شد.
اطلاعات حاصله شهربانی ایالتی حاکی است، چند نفری قصد رفتن داشته، ممانعت، ولی حکومت محل اطلاع میدهد چند خانوار که هویت و اسامی آنها نامعلوم است از خرمشهر و توابع به ترتیب غیرمعلومی به عراق رفته، و قونسول بصره هم خبر مزبور را تأیید کرده، اقدام شد. قونسولگری درصدد تحقیق برآمده، آنها را به جرم این که قاچاقی رفتهاند، معاودت دهد، شهربانی محل هم درصدد است که هویت آنها را به دست آورده قونسولگری اقدام شود، اطلاعاً معروض گردید. ۱۱۰۵۳ دادمرز
[حاشیه:] به عرض رسید. سواد به وزارت خارجه نوشته شود. سواد برداشته شد. ۲/۱۱/۱۴
[ک – ۱۳۵۰۰۷ – سری ج]
نقش عشایر خوزستان در انقلاب اسلامی ایران
آنچه گذشت، گوشهای از مبارزات عشایر خوزستان علیه استعمار متجاوز انگلیس و سپس علیه دستگاه رضاخان دستنشانده انگلیس بود. آن روحیه انقلابی و آن مبارزات در زمان پهلوی دوم هم تداوم یافت. اشخاص مبارز و متعهد سرسختانه در برابر ددمنشیهای رژیم پهلوی ایستادگی کردند، زجر و شکنجههای زندانهای ساواک را در راه آرمانهای اسلامی و الهی خود تحمل نمودند و مرارتهای تبعید را به جان خریدند. برخی از آنان تا پای دار پایداری کردند و شربت شهادت نوشیدند. از جمله شهدای آن مرحله میتوان از حجتالاسلام شهید سیدعبدالحسین موسوی فرزند مرحوم سیدعرب و شهید محییالدین آلناصر نام برد.
و بالاخره هنگامی که ملت مسلمان ایران به رهبری آیتاللهالعظمی امام خمینی قدس سرهالشریف، به طور یکپارچه و توفنده در برابر رژیم خونخوار پهلوی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ش ایستاد، عشایر مؤمن و متعهد خوزستانی نیز همانند دیگر اقشار ملت اسلامی در راهپیماییهای سراسری و اعتصابات عمومی شرکت و دین خود را نسبت به اسلام و امام ایفا نمودند. شعور مکتبی و احساسات پاک و جوشیده از منبع زلال دین آنان را از شعارهای انقلابی که در طول نهضت مقدس انقلاب اسلامی سر دادهاند میتوان درک نمود. از شعارهای آنان فرازهای ذیل میباشد:
۱٫ «بالدم، بالروح نفدیک یا امام»
۲٫ «الـدین دیـن الجعفـریّه او مـا نـریـد الپهلـویّـه»
۳٫ «ثورتنـا ثـوره اسـلامیـّه لا شـرقیـه او لا غـربیّه»
۴٫ «الشاه المسـودن اشـماله اشعـامل ابمیـدان جالـه»
۵٫ «یا خمینی احنه اجنودک والزّود العدنا من زودک»
نکته دیگر این که نقش عشایر مسلمان عرب خوزستانی در انقلاب اسلامی، به شرکت فعال در تظاهرات و اعتصابات عمومی خلاصه نمیشد. بلکه آنها در همه ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، حتی نظامی و تشکیلات انقلابی نقش بارز و جدی داشتند. مثلاً برخی از مؤسسین گروههای اسلامی انقلابی معتقد به خط امام خمینی(ره) از قبیل موحدین و منصورون از فرزندان غیور عشایر بودند. برخی از مؤسسین عرب گروه موحدین که از اهل علم و طلاب علوم دینی هم بودند، در عملیات نظامی ترور «پل گریم» مدیر آمریکایی شرکت نفت، نقش اصلی را داشتند. نامبرده مانع اصلی شکلگیری اعتصابات سراسری نفت بود، ولی با ترور او هیمنه آمریکا و رژیم وابستهاش، در خوزستان شکسته شد و کارکنان شریف نفت دست به اعتصاب عمومی زدند. همین اعتصاب نفت بود که پیشرفت حوادث، عقبنشینی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی ایران را تسریع کرد.
سرانجام، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به ساحل پیروزی رسید و عشایر غیور خوزستان، همراه و همگام با دیگر اقشار ملت مسلمان و سرفراز ایران، شهد پیروزی را در کام خود یافتند.
نقش عشایر خوزستان در دفاع مقدس در مقابل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
نمونه اعلی و بارز روحیه بیگانهستیزی و مبارزه با متجاوزان که در بین اقشار غیور عشایر عرب خوزستان وجود دارد، در جریان جنگ تحمیلی هشت ساله عراق با ایران اسلامی تجلی پیدا کرد.
آتش این جنگ خانمانسوز به دستور آمریکا و در راستای منافع استکبار جهانی و صهیونیزم بینالملل به دست حزب عفلقی بعث عراق، به منظور از بین بردن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران و تجزیه این میهن مقدس برافروخته شد، و هیزم آن توسط کشورهای مرتجع منطقه تهیه گردید.
یکی از شعارهای بارز رژیم بعث عراق در تجاوز به ایران، مسئله به اصطلاح رهایی مردم عرب خوزستان بود.
اما مردم شریف این سامان و عشایر غیور، با وجود قدرتنمایی کمنظیری که بعثیان نشان داده و علیرغم عدم آمادگی ارتش ایران برای دفع تجاوزات در روزهای اول جنگ، نه تنها فریب شعارهای توخالی آن متجاوزان را نخوردند، بلکه آن عشایر سلحشور، به ویژه جوانان متدین و آگاه، دوشادوش دیگر جوانان ایران در سنگرهای شرف و جهاد به مقاومت ایستادند و خون دادند؛ اما هرگز با خیانت، خود را آلوده نساختند. بسیاری از آنها شهید و مفقودالاثر و مجروح و اسیر شدند.
در همان روزهای اول جنگ تحمیلی که این حقیقت برای خود متجاوزان آفتابی شد که اعراب خوزستان هرگز به کشور خود خیانت نمیکنند، متجاوزان عمده آتش قهر و غضب و عصبانیت خود را بر خانه و آشیانه عشایر عرب ریختند. شهرهای آنها از قبیل خرمشهر و سوسنگرد و بستان و آبادان و اهواز و شوش را یا با خاک یکسان کردند و یا خسارات سنگینی بر آنها وارد ساختند.
اگر صدها روستای عربنشینی که در طول جنگ تخریب شده به آن اضافه شود، آمار دهشتناک تخریب و ویرانی مناطق عشایری برای همگان آشکار میگردد. این همه تخریب و ویرانگری، بیانگر اوج عصبانیت دشمن از این قوم و مأیوس شدن او از این که عرب ایرانی به کشور خود خیانت کند، میباشد. بنابراین باید به جرأت و علناً گفت روحیه شهادتطلبی، سلحشوری، حماسهآفرینی و اجنبیستیزی و غیرت بینظیری که در جوانان عرب خوزستانی در جریان دفاع مقدس تجلی پیدا کرد، ریشه در مقاومت اسلامی عشایر در جریان جنگ جهانی اول در مقابل اشغالگران و استعمارگران انگلیسی داشته است. مخصوصاً باید توجه داشت بین این دو واقعه تاریخی، یعنی تجاوز انگلیسیها در جنگ جهانی اول و تجاوز صدامیان بعثی، ۶۵ سال بیشتر نبوده، و نسب اغلب دهها هزار شهید و ایثارگری که در دفاع مقدس نقشآفرینی کردند، به شهدا و مجاهدینی که حماسه مقاومت واقعه جهاد عشایر در مقابل متجاوزان انگلیسی را آفریدند، برمیگردد.
سردار هور، سرلشکر شهید علی هاشمی
از آنجا که نماد بارز جوانان فداکار و غیورمردان عشایر عرب خوزستان در دوران دفاع مقدس، سرلشکر شهید سردار بزرگ اسلام شهید علی هاشمی است، اشارهای هر چند مختصر به حیات طیبه آن شهید و نقش بیبدیل او در دفاع مقدس و شهادت افتخارآفرینش در اینجا لازم است. شهید علی هاشمی در خانوادهای متدین از عشایر عرب اهواز در سال ۱۳۴۰ش متولد شد و پرورش یافت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. در روزهای اول جنگ تحمیلی در حالی که جوانی ۲۰ ساله بود راهی جبهههای نبرد شد. فرماندهی سپاه حمیدیه و سوسنگرد را به عهده گرفت. قرارگاه اطلاعاتی نصرت را با سازماندهی نیروهای عرب مخلص تأسیس و نقش مهم و سرنوشتسازی در پشتیبانی و هدایت عملیات بزرگ دوران دفاع مقدس ایفا نمود. سرانجام بر اثر لیاقتها و رشادتهای کمنظیرش، همزمان فرماندهی سپاه ششم امام صادق(ع) (استان خوزستان) و فرماندهی قرارگاههای تاکتیکی منطقه به او واگذار شد.
سردار علی هاشمی، در تیرماه ۱۳۶۷ در یورش ناجوانمردانه بعثیهای متجاوز به ایران اسلامی بعد از پذیرش قطعنامه، وقتی قرارگاه کربلا در محاصره دشمن قرار گرفت، مظلومانه و دلیرمردانه به شهادت رسید. وضعیت او، بیش از ۲۰ سال از جهت شهادت یا اسارت، به عنوان مفقودالاثر ناشناخته ماند، تا این که در بهار ۱۳۸۹ پیکر پاکش در منطقه عملیاتی هور پیدا شد و در سالروز شهادت بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) پس از تشییع کمنظیری در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.
گامهای برداشته شده در راستای احیاء واقعه جهاد عشایر خوزستان
در رژیم پهلوی درباره مقاومت اسلامی جهاد عشایر خوزستان، مرموزانه سکوت میشد؛ یا به عبارت دیگر تاریخ سلحشوریهای عشایر عرب ایران گرفتار «توطئه سکوت» بود. دستگاههای تبلیغاتی رژیم پهلوی از قبیل رادیو و تلویزیون و مطبوعات، و نهادهای آموزشی در کتابهای درسی از قبیل تاریخ، از آن مقاومت و نهضت در کنار نهضتهای دیگر مثل تحریم تنباکو، نهضت مشروطیت و قیام دلیران تنگستان، یادی نمیکردند. اهل تحقیق و تألیف در مسائل سیاسی و تاریخی هم به ندرت آن را مطرح میساختند. عمده منبعی که برای آن جریان مانده، نقل شفاهی مردمی است. چون کسانی که در دوران نوجوانی و جوانی آن واقعه را درک کرده بودند، برای فرزندان و نوادگان خویش تعریف میکردند، و به این صورت بر سر زبانها مانده بود. برای بزرگداشت آن واقعه هیچ جلسه و همایشی هم برگزار نشده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حماسه عشایر عرب خوزستان به تدریج به صورت رسمی در مجالس و محافل، مطبوعات، صدا و سیمای محلی و در حضور شخصیتهای کشوری و ملی مطرح گردید و بدین صورت این بخش از تاریخ افتخارآفرین ایران از حالت مهجوریت و فراموشی مطلق بیرون آمد. در این راستا فعالیتهای زیر صورت گرفته است:
الف. دیدار برخی از معمرینی که واقعه را درک کرده بودند، با مسئولان ارشد نظام جمهوری اسلامی از قبیل دیدار آنان با مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای در اسفند سال ۱۳۷۵ در اهواز، که از آنان تفقد به عمل آوردند. در این دیدار پرچم جهادی سیدجابر آل بوشوکه توسط نوادگان او به محضر مقام معظم رهبری تقدیم گردید. آن حضرت فرمودند: «این پرچم از هدایای ارزشمند رهبری است، که باید در موزه آستان قدس رضوی نگهداری شود». طبق دستور ایشان، هماکنون این پرچم در موزه آستان قدس رضوی نگهداری میگردد.
ب. همچنین به دستور مقام معظم رهبری یادمان بزرگی در گلزار شهدای جهاد عشایر ساخته شد و بنا بر این شده که آن یادمان یکی از محلهای بازدید کاروانهای راهیان نور باشد.
ج. تألیف چند کتاب پیرامون این نهضت از قبیل:
۱٫ المنیور و جهاد عشایر عرب خوزستان، حمید طرفی، ناشر: مرکز خوزستانشناسی، چاپ اول، ۱۳۷۲ش.
۲٫ نقش عشایر عرب خوزستان در جهاد علیه استعمار، کاظم پورکاظم، ناشر: انتشارات آمه، تهران، ۱۳۷۵ش.
۳٫ حماسه جاوید (بررسی تحلیلی واقعه جهاد عشایر خوزستان بر علیه استعمار انگلیس در جنگ جهانی اول)، محسن حیدری، ناشر: انجمن مفاخر فرهنگی کشور، ستاد رسیدگی به امور فرهنگی و اجتماعی خوزستان، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۵ش.
غیر از کتابهای منتشر شده فوق، کتابی به نام تاریخ کعبوالفلاحیه تألیف الحاج علوان بن عبدالله الشویکی در سال ۱۳۵۱ه ق تألیف شده و مفصلاً خاطراتی را در زمینه نهضت عشایر مطرح کرده، ولی گویا تا به حال این کتاب چاپ نشده و به صورت خطی باقی مانده است.
پانوشتها
۱ . تاریخ ایران، ژنرال سرپرسی سایکس، ترجمه فخر داعی، ج ۲، ص ۶۷۵، بلاد مابینالنهرین، آرنولد ویلسون، ترجمه فؤاد جمیل، ص ۳۴٫
۲ . اسماعیل رائین در کتاب فراماسونری (فراموشخانه) صص ۳۸۶-۳۷۴، جریان فراماسونری خزعل را افشاء و مدارک مربوط از جمله فرمان نشان شرف به امضاء استاد اعظم محفل بزرگ وطنی مصری به شیخخزعل را گراور کرده است. وی در این زمینه مینویسد: «شیخخزعل قبل از رسیدن به حکومت خوزستان و نشستن بر مسند ریاست، انگلستان را مطمئن ساخت که از قدرت و اقدامات خودش برای پیشرفت و ترویج مقاصد بریتانیا استفاده خواهد کرد. بعدها هم به وعدههای خود کاملاً وفا کرد. در سال ۱۳۲۶ق (۱۹۰۹م) از دولت انگلیس لقب و نشان (کی، سی، آی، ئی K.C.I.E) و در سال ۱۳۳۳ق (۱۹۱۵م) از طرف فرمانروایی کل هندوستان نشان و لقب (کی، سی، ای، اس K.C.I.S) گرفت». وی درباره تاریخچه انتساب خزعل به فراماسونری مینویسد:
لژ فراماسونری مصر در سالهای ۱۳۱۷-۱۳۱۲ق (۱۹۰۰-۱۸۹۵م) (یعنی دو سال قبل از به حاکمیت رسیدن خزعل در خوزستان) او را در بغداد وارد یکی از لژهای خود ساخت. در سال ۱۳۴۰ق (۱۹۲۲م) که او به درجه استادی رسید، و شرایط ریاست و استادی کرسی لژ ماسونی را احراز کرد، پیشنهادش را برای تأسیس لژی به نام خود وی در خرمشهر پذیرفتند… .
۳ . وی در سال ۱۲۴۷ در یکی از دهات یزد متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در یزد و دروس سطح و خارج را در حوزه اصفهان آموخت. در سال ۱۲۸۱ به نجف رفت و نزد اعلام نجف تحصیلات خود را تکمیل کرد و پس از میرزای شیرازی بزرگ، همزمان با آخوند خراسانی به مرجعیت شیعه رسید و در سال ۱۳۲۷ در نجف اشرف به ملکوت اعلی پیوست. وی در مقابل تسلط استعمار بر کشورهای اسلامی حساسیت فوقالعادهای نشان داد، و فتوای جهاد علیه انگلیس را در ایران و عراق و علیه ایتالیا در لیبی صادر نمود.
۴ . تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص ۲۰۶٫
۵ . لمحات اجتماعیه عن تاریخالعراق الحدیث، دکتر علی الوردی، ج ۴، ص ۸۲٫
۶ . سخنرانی ایشان در اجتماع مردم اهواز در تاریخ ۱۸/۱۲/۱۳۷۵٫
۷ . تاریخالحرکهالاسلامیه فیالعراق، عبدالحلیم الرهیمی، ص ۲۹۸٫
۸ . سردارارفع و معزالسلطنه، القابی بود که دولت ایران به خزعل، به عنوان والی خوزستان داده بود. (ویراستار)
۹ . دور علماء الشیعه فی مواجهه الاستعمار، سلیمالحسنی، ص ۸۴٫
۱۰ . لمحات اجتماعیه عن تاریخالعراق الحدیث، علی الوردی، ج ۴/ ۱۲۱، ۱۲۸، ۱۴۱٫
۱۱ . ای سید، جدّ تو با ماست.
۱۲ . پرچم وی تا زمان اخیر نزد نوادگان او نگهداری میشده و به محضر مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۵ش اهداء شد و به دستور ایشان اکنون در موزه قرآن آستان قدس رضوی نگهداری میشود.
۱۳ . آفتاب شوشتر، محمود ارومیهچیها، صص ۱۵-۱۴٫
۱۴ . تاریخ پانصدساله خوزستان، احمد کسروی، صص ۲۲۱-۲۱۸٫
۱۵ . مقصود از عشایر در اینجا کسانی که زندگی کوچنشینی دارند، نیست بلکه کسانی است که بر زندگی و مناسبات اجتماعی آنها بافت قبیلگی حاکم است، ولو این که در روستاها و شهرها ساکن باشند. به اینها عشایر گفته میشود. عشایر در خوزستان غالباً اینگونه بوده و هستند. تعداد کمی از عشایر کوچنشین در خوزستان زندگی میکنند. آنها غالباً از استانهای مجاور به عنوان ییلاق و قشلاق به خوزستان میآیند.
۱۶ . جمع حموله، به معنی شاخه و تیرهای از یک عشیره بزرگ.
۱۷ . تاریخ ایران، سر پرسی سایکس، ترجمه: فخرداعی، ج ۲، ص ۶۷۵٫
۱۸ . اعیانالشیعه، سیدمحسن عاملی.
۱۹ . المنیور، حمید طرفی، صص ۲۶۱-۲۶۰٫
۲۰ . فصلنامه عشایری، شماره ۸ و ۹، سال ۱۳۶۸، صص ۴۲-۳۹٫
۲۱ . لفظ مغولی یا ترکی که در تقسیمات لشکری عبارت بوده است از فرمانده دههزار سرباز (امیرتومان)، و نیز گاهی به معنی ایل و… آمده است. (دایرهالمعارف فارسی، مصاحب، ج ۱، ص ۶۹۱).
۲۲ . تاریخ پانصدساله خوزستان، احمد کسروی، ص ۲۰۲٫
۲۳ . کلمه مغولی (به معنی فرمانده لشکر، امیربزرگ و شاهزاده، امیر و امیرزاده آمده است (دایرهالمعارف فارسی، مصاحب، ج ۲، ص ۳۰۸۴).
۲۴ . تاریخ الکویت السیاسی، حسین خلف الشیخ خزعل، ج ۱، صص ۱۰۳-۱۰۱٫
۲۵ . لمحات اجتماعیه، علی الوردی، ج ۱، ص ۱۴۰٫
۲۶ . تاریخالحرکه الاسلامیه فیالعراق، عبدالحلیم الرهیمی، صص ۱۶۸-۱۶۶٫
۲۷ . نهضت شیعیان در انقلاب اسلامی عراق، عبدالله نفیسی، ترجمه: کاظم چایچیان، ص ۷۳٫
۲۸ . همان، ص ۷۶٫
۲۹ . لمحات اجتماعیه، ج ۴، صص ۱۴۲-۱۴۱٫
۳۰ . تاریخ پانصدساله خوزستان، ص ۲۱۸٫
۳۱ . متن عربی نامه در کتاب «دور علماءالشیعه فی مواجهه الاستعمار»، ص ۸۰۸ به نقل از مجموعه مدارک خطی مربوط به مرحوم آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی، آمده است. آن مجموعه توسط یکی از نوادگان آن مرجع، یعنی مرحوم علامه سیدعبدالعزیز طباطبایی گردآوری شده است.
۳۲ . مارتین یا مارتینی نام (مارک) یک نوع تفنگ بسیار قدیمی است.
۳۳ . بر اساس تحقیقات محلی به نقل از شاهدان عینی واقعه.
۳۴ . بلاد ما بینالنهرین، آرنولد ویلسون، ص ۶۹٫
۳۵ . بلاد ما بینالنهرین، ص ۶۹٫
۳۶ . تاریخ پانصدساله خوزستان، ص ۲۲۱٫
۳۷ . همان، ص ۲۱۸٫
۳۸ . بلاد ما بینالنهرین، ص ۷۰٫
۳۹ . همان، ص ۸۶٫
۴۰ . لمحات اجتماعیه، ج ۴، صص ۱۵۳-۱۵۲٫
۴۱ . همان، ص ۱۵۲٫
۴۲ . همان، صص ۱۴۴-۱۴۳٫
۴۳ . بلاد ما بینالنهرین، ویلسون، ص ۸۶٫
۴۴ . همان، ص ۶۷٫
۴۵ . تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص ۲۱۷٫
۴۶ . همان، ص ۶۰٫
۴۷ . مقصود، جناب حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (ع. منذر) است.
۴۸ . لمحات اجتماعیه، ج ۴، ص ۱۵۳ به نقل از (Maberley cop.Cit)
۴۹ . بلاد ما بینالنهرین، صص ۹۳-۹۲٫
۵۰ . تحقیقات محلی.
۵۱ . بلاد ما بینالنهرین، صص ۹۵-۹۴٫
۵۲ . همان، صص ۹۳ و ۹۴، بنابر نقل بعضی از مطلعین نام آن اسیر نیم (نجم) بود.
۵۳ . همان، صص ۹۶-۹۵٫
۵۴ . المنیور، صص ۱۰۰ و ۱۰۱٫
۵۵ . ر.ک: فصلنامه عشایری، شماره ۸ و ۹، سال ۱۳۶۸ با تلخیص.
۵۶ . بلاد ما بینالنهرین، صص ۷۰ و ۷۱٫
۵۷ . ناگفته نماند که ما مطالب آتی را از فتوکپی نسخه خطی کتاب مزبور استفاده کردهایم. زیرا آن کتاب هنوز به چاپ نرسیده است.
۵۸. رک: تاریخ کعب فیالقبّان والفلاحیه، حاجعلوان شویکی.
۵۹ . حمایل جمع حموله، به معنای شاخههای وابسته به طایفه بزرگ.
۶۰ . رک: فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، ضیاءالدین الموتی.
۶۱ . خاطرات مرحوم ملازرج صخراوی، یکی از افراد تبعیدی.
۶۲ . خشونت و فرهنگ (اسناد محرمانه کشف حجاب ۱۳۲۲-۱۳۱۲)، مدیریت پژوهش، انتشارات، آموزش و سازمان اسناد ملی ایران، ص ۲۰۱٫
۶۳ . همان منبع قبلی، ص ۲۰۲٫
۶۴ . همان منبع قبلی، ص ۲۰۱٫
۶۵ . ترجمه: ای امام! خون و جان ما فدای تو باد.
۶۶ . دین ما دین جعفری است و حکومت پهلوی را نمیخواهیم.
۶۷ . نهضت ما نهضتی اسلامی است نه شرقی است و نه غربی.
۶۸ . این شاه دیوانه را چه شده است؟ چه جنایتی در میدان ژاله آفریده است!
۶۹ . ای خمینی! ما همه سرباز توئیم و هر چه نیرو داریم از تو الهام گرفتهایم.
۷۰ . در رأس آنها، مرحوم حجتالاسلام سیدمحمد موسوی طرّه متوفای ۱۳۶۴ش و مرحوم حجتالاسلام شیخهادی گرمی متوفای ۱۳۸۷ش بودند.
۷۱ . لازم به توضیح است اکثریت چشمگیر مردم شهرستانهای خرمشهر، سوسنگرد، بستان، شادگان، رامشیر، هویزه، حمیدیه، ملاثانی، ماهشهر، بندر امام و شوش دانیال(ع) و بیش از نیمی از شهرهای اهواز و آبادان عرب هستند. ضمناً بسیاری از روستاهای شهرستانهایی مثل دزفول، شوشتر و رامهرمز عربنشین میباشد.