حران سیاسی در داخل و فعالیت شدید منافقین در به شهادت رساندن چهرههای سرشناس انقلاب از یک طرف و تلاش بنیصدر در حذف نیروهای خط امام(ره) از طرف دیگر، باعث سقوط خرمشهر و انجام ندادن اقدامی قاطع برای شکستن محاصره آبادان شده بود.
*اقدامات رژیم بعث پس از اشغال شهر
پس از اشغال شهر، رژیم بعث در مستی حاصل از موفقیت، در خرمشهر اشغال شده دست به اقدامات عجیبی زد. اقداماتی که جز ذهن خیالباف حاکمان بغداد منطق دیگری نداشت. به دستور صدام، برای اداره شهر، یک عراقی به نام «حسین عطا» به سمت شهردار محمره (نامی که رسانههای بعثی برای خرمشهر به کار میبردند!) برگزیده شد و در اولین گام، مقدمات تاسیس شهرک صدام فراهم شد!
تأسیس و افتتاح مدرسه ابتدایی عرب زبان در خرمشهر با حضور وزیر آموزش عراق و سایر مقامات بعثی، از دیگر اقدامات رژیم بعث برای تثبیت اشغال خرمشهر بود. تعدادی از کودکان بصره در یک اقدام نمایشی به یکی از مدارس خرمشهر منتقل شده و در حضور خبرنگاران و مقامات بعثی افتتاح اولین مدرسه ابتدایی عرب زبان در خرمشهر جشن گرفته شد! در همین راستا تعدادی از تجار بصره، بازار عربی محمره را در محل بازار سابق خرمشهر برپا کردند!
اما در حقیقت چهره دیگری داشت. «طه شکرچی» از فرمانده ها جیشالشعبی که پس از اشغال خرمشهر به ریاست بانک ملی عربستان آزاد (نام انتخابی حزب بعث برای استان خوزستان!) برگزیده شده بود، وظیفه تخلیه کلیه بانکهای خرمشهر را برعهده گرفت. بانکهای خرمشهر به دلیل آن که، این شهر بزرگترین بندر تجارتی ایران (در مقطع شروع جنگ) محسوب میشدند، مملو از پول و ارزهای خارجی و طلا و جواهرات بود.
به روایت عبدالله بطاط (عکاس ارتش عراق)، «شکرچی» و نیروهای تحت امرش بارها در حین تخلیه بانکهای خرمشهر و انتقال ارزهای خارجی و طلا و جواهرات به عراق مشاهد شدهاند.
ارتش بعث هر یک از محلات و خیابانهای شهر را به عنوان پاداشی به یکی از فرماندهان خود بخشید؛ تا با غارت اموال به جا مانده در خانهها، ادارات دولتی و مغازهها در شیرینی اشغال خرمشهر با صدام شریک شوند. جدیت فرماندهان بعثی در این کار چنان بود که حتی از باز کردن شیر آب منازل خرمشهر و انتقال آن به بازارهای بصره و سایر شهرهای عراق جهت فروش نیز غافل نشدند.
از دیگر اقدامات رژیم بعث پس از اشغال خرمشهر تشکیل کمیتهای موسوم به کمیته تخلیه اموال بود. پس از تشکیل این کمیته حدود ۱۵ هزار یخچال به عراق منتقل شد. اموال و اثاثیه ۲۵ هزار واحد مسکونی شهر به بندر بصره منتقل و پس از فروش در آنجا، مبلغ آن به حساب ارتش عراق واریز گردید. ۷۰۰ هزا رتن کالا به همراه ۵ هزار اتومبیل خارجی که در بندر عظیم خرمشهر تخلیه شده بودند، به دست اشغالگران، به غارت برده شد، سپس سرهنگ احمد زیدان، فرمانده نیروهای عراق مستقر در خرمشهر، دستور تخریب کامل شهر را صادر کرد و بسیاری از منازل با ۳۰۰ تن تیانتی تخریب شدند.
«از: تیپ ۲۶ زرهی
به: پایگاه آگران ۴۰۱ توپخانه صحرایی
شماره منشی ح / ۲۶۲
قادسیه صدام
نامه سری ۱۶۴۷ مورخ ۶/۱۰/(۱۸/۷/۵۹) سپاه سوم، که طی نامه سری ۶۰۰۸ مورخ ۹/۱۰ به ما ابلاغ شده. لطفا در کار انهدام تاسیسات و لولههای نفت هر یک در محور مسئولیت خود در اسرع وقت ممکن اقدام نمایید. ما را مطلع سازید.
سرهنگ دوم ستاد»
نظامیان بعثی تنها به غارت بردن اموال مردم و تخریب آنها اکتفا نکردند. دیوار نوشتههایی که در دفاع از انقلاب به وسیله مدافعین شهر نوشته شده بود، بزرگترین خطر برای سربازانی بود که چهرهای دیگر از ایران برایشان ترسیم کرده بودند، لذا دستور داده میشود تمام عکسها و شعارهای فارسی را پاک کرد و سخنان صدام را جایگزین کنند.
«سری / فوری
از: لشکر زرهی
به: تیپ (…) ۳۳ – تیپ ۴۴ – تیپ ۱۱۳
شماره ت س / ق ۱/ ه / ق ص ۷۹۸
خواهشمند است کلیه عکسها و شعارهای فارسی نوشته شده، بر روی دیوارها و تابلوهای موجود در خیابانها و محلههای اصلی شهر محمره را پاک کرده و به جای آن گفتههای رئیس جمهور مبارز، صدام حسین و شعار حزب و انقلاب را ترسیم کنید. ما را باخبر سازید.
سرهنگ دوم عبدالمنعم عبدالطیف حسن
از طرف فرمانده سوم لشکر زرهی
بدین ترتیب بعثیان غاصب بر روی دیوارهای خرمشهر نوشتند:
«جئنا لنبی»
آمدهایم که بمانیم.
به دنبال اشغال خرمشهر، آبادان که از مدتها پیش محاصره شده بود، در خطر سقوط قرار گرفت.
*از اشغال تا آزادی
بحران سیاسی در داخل و فعالیت شدید منافقین در به شهادت رساندن چهرههای سرشناس انقلاب – که نقش اساسی در جریان تثبیت نظام داشتند – از یک طرف و تلاش بنیصدر به عنوان رئیسجمهور در حذف نیروهای خط امام(ره) از طرف دیگر، باعث سقوط خرمشهر و انجام ندادن اقدامی قاطع برای شکستن محاصره آبادان شد. با این حال برای آزادسازی خرمشهر اشغال شده، دو عملیات طراحی شد.
*طراحی چند عملیات برای آزادی خرمشهر
در شانزدهم دی ماه ۱۳۵۹ عملیات نصر – که بعدها به عملیات هویزه مشهور شد- در منطقه غرب کارون و با هدف آزادسازی خرمشهر اجرا شد که علیرغم موفقیتهای اولیه، با شکست همراه شد. در این عملیات تعداد بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام که پس از آزاد کردن گروگانهای آمریکایی عازم جبههها شده بودند، به شهادت رسیدند.
در بیستم دی ماه ۱۳۵۹ عملیات «توکل» با هدف شکستن حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر انجام شد، که این عملیات نیز شکست خورد.
عملیاتهای دیگری نیز طراحی شدند که در ابتدا همگی اگرچه موفقیتهایی داشتند، اما با خسارات فراوان و به شهادت رسیدن نیروهای زیادی همراه بود.
درحالی که ارتش عراق برای تصرف آبادان بر مدافعین این شهر نیز فشار آورده بود، بنیصدر غائله چهاردهم اسفند ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران را به راه انداخت و فضای سیاسی کشور بیش از اندازه بحرانی شد. این درحالی بود، که امام خمینی بر «اصلی بودن مسئله جنگ» تاکید داشتند. سرانجام در خرداد ۱۳۶۰ امام، بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز به اتفاق آرا به نداشتن کفایت سیاسی بنیصدر رای دادند. بنیصدر معروف به (SD-LURE-1) به اتفاق رجوی با خلبان پیشین شاه به فرانسه متواری شد. صدام حسین طی مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد:
«چنانچه بنیصدر تمایل داشته باشد، عراق آماده دادن پناهندگی سیاس به وی است.»
بحرانهای سیاسی متعدد و پیچیده سال ۱۳۶۰، از جمله شروع تروریسم کور سازمان منافقین – (شهادت شهید بهشتی به همراه هفتاد و دو تن از یارانش در هفتم تیر ۱۳۶۰ و شهادت محمد علی رجایی، به همراه شهید باهنر در انفجار دفتر نخستوزیری در شهریور ۱۳۶۰) مانع از آن نشد که مسئله مناطق اشغالی از جمله خرمشهر به فراموشی سپرده شود.
حضرت امام با دیدن مسامحهکاری گروهی از بقایای مدیریت بنیصدری، قاطعانه و به طور صریح به شورای عالی دفاع تذکر دادند:
«چرا حمله نمیکنید. بنیصدر هم، همیشه امروز و فردا میکرد و میگفت یک ماه دیگر طرحی داریم… اگر نمیخواهید بجنگید بگوئید تا ما تکلیف خودمان را بدانیم.»
با قاطعیت امام عملیات ثامنالائمه(ع) با هدف شکست حصر آبادان در پنجم مهر ۱۳۶۰ در شرق کارون آغاز شد و پس از چهل و هشت ساعت حصر آبادان شکسته شد.
اولین پیروزی، امید به باز پسگیری خرمشهر را در میان مبارزان در خط مقدم جبهه و مسئولین نظام افزایش داد. طعم شرین پیروزی کام خشکیده مدافعانی، که روزی در خرمشهر مقاومت میکردند، را تازه نمود، اما در همین حال خبری رسید. خبری که شیرینی پیروزی را تلخ نمود.
«جهان آرا شهید شد»
بعد از پایان عملیات ثامنالائمه(ع) فرماندهان پیروز جنگ برای ارائه گزارش و هماهنگیهای لازم عازم تهران شدند. سرتیپ فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک، سرهنگ نامجو وزیر دفاع، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی و وزیر سابق دفاع، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران، محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر، در ساعت نوزده و پنجاه و نه دقیقیه روز هفتم مهرماه شصت در هفده مایلی فرودگاه مهرآباد سوار بر هواپیمای سی – ۱۳۰ بر بال ملائکه نشستند و دنیای خاکی را وداع گفتند.
به علت نامشخصی چهار موتور هواپیما هم زمان خاموش شد و هواپیما سقوط کرد.
*طراحی عملیات «الی بیتالمقدس» و آزادی خرمشهر
بعد از عملیات ثامنالائمه(ع) و شکست حصر آبادان، عملیات طریقالقدس منجر به آزادی بستان و رسیدن به هور الهویزه شد… و عملیات فتحالمبین (کربلای دو) باعث آزادی غرب شوش و دزفول گردید. بدین ترتیب زمینه برای طراحی عملیات بزرگتری فراهم شد که بیتالمقدس نام گرفت. طراحی و انجام عملیات مقارن با حمله اسرائیل به جنوب لبنان بود.
در گوشه دیگری از دنیای اسلام از دنیای اسلام نبرد حق و باطل در گرفته بود. نام عملیات به پاس همدلی با مردم مسلمان فلسطین و لبنان «الی بیتالمقدس» گذاشته شد تا لرزه بر اندام صهیونیسم غاصب، پدرخوانده حزب بعث عراق، بیندازد.
یک سال و نیم بود که خرمشهر در چنگال نظامیان بعث گرفتار شده بود. ارتش عراق شهر را به یکی از محکمترین مواضع خود در آورده بود. واحدهای مهندسی سپاه سوم ارتش بعث، با تخریب بخش اعظم شهر و ایجاد میادین وسیع مین و کانالهای زیرزمینی، خرمشهر را به سنگری بزرگ تبدیل کرده بودند. سنگری که از یک طرف برخوردار از اسکله و تاسیسات دریایی بود و از طرف دیگر به جاده اهواز – خرمشهر و خاکریز حاشیه آن ختم میشد. جادهای که تنها عارضه طبیعی قسمت وسیعی از دشت غرب کارون بود و راهآهن خرمشهر – اهواز در غرب آن امتداد داشت. عراق در حاشیه این جاده، دژ محکمی احداث کرده بود، چرا که از لحاظ تدارکاتی و پشتیبانی سپاه سوم عراق، نقش این جاده بسیار مهم بود.
*خونین شهر ما میآئیم
سرانجام پس از ماهها برنامهریزی مشترک سپاه و ارتش در ساعت سی دقیقه بامداد جمعه، ده اردیبهشت ۱۳۶۱، رمز عملیات «الی بیتالمقدس» با هدف آزادسازی خرمشهر به وسیله محسن رضایی فرمانده سپا پاسداران و سرهنگ علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، از قرارگاه مرکزی کربلا صادر شد.
«بسماللهالرحمنالرحیم، بسمالله القاصمالجبارین یا علیبن ابیطالب(ع)»
مرحله اول عملیات «الی بیتالمقدس» آغاز شد، طولی نکشید که اولین سنگرهای نظامیان بعثی تصرف شد و رزمندگان اسلام به قسمتی از جاده استراتژیک اهواز – خرمشهر دست یافتند. ژنرالهای عراقی از این سرعت عمل گیج شده بودند.
ژنرالهای ارتش عراق میدانستند اگر جاده خرمشهر – اهواز از دستشان خارج شود شکستشان حتمی است، لذا با تمام قوا از قسمتهای باقی مانده جاده دفاع میکردند، اما در مرحله دوم عملیات «الی بیتالمقدس» که در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز مبارک یا «علیبن ابی طالب(ع)» آغاز شد، دژ به ظاهر تسخیرناپذیر ارتش عراق درهم شکسته شد و در روز هجدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ جاده آسفالته اهواز – خرمشهر از چنگ صدامیان درآمد.
در مرحله دوم عملیات، شهر هویزه و پادگان حمید از چنگال ارتش غاصب بعث خارج گردید، امامرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس به یک هفته شناسایی منطقه و تجدید قوای نیروهای عملکننده نیاز داشت.
گروهی از نیروها بر اثر حملات پیاپی و گرمای سوزان تابستان خوزستان اظهار خستگی کرده و تصور لغو عملیات را داشتند. در این میان حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول(ص) در حالی که با پای گچ گرفته و عصا به بغل راه میرفت، به روحیه دادن نیروها و توجیه وضعیت پرداخت:
«برادرها… باید بدانید که عملیات به هیچ وجه لغو شدنی نیست، ولو این که حتی یک نر هم زنده بماند. لغو عملیات نخواهیم داشت، مگر با آزادی خرمشهر… خرمشهر الان دیگر به عنوان یک سمبل مطرح شده و ما در حال حاضر در یک تنگنای سیاسی هستیم و حیات سیاسی این مملکت بستگی دارد به آزاد شدن خرمشهر.
… برادران، ما وقتی از تهران آمدیم، قول دادیم و تا خرمشهر را از دست دشمن نگیریم، باز نگردیم… در شرایطی که ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد کنیم، شنیدهام بعضیها حرف از مرخصی و تسویه زدهاند.
بابا ناموس شما (خرمشهر) را بردهاند، همه چیز شما را برده اند، شما میخواهید بروید تهران چه کار کنید. همه حیثیت ما اینجا در خطر است. شما بگذارید ما برویم با آب اروند وضو بگیریم و نماز فتح را در خرمشهر بخوانیم، بعد که برگشتیم، خودم به همه تسویه میدهم. مطمئن باشید اگر الان نتوانیم این کار را انجام دهیم هیچوقت دیگر موفق به انجام آن نخواهیم شد…»
گریه حاج احمد بلند شد، او دستهایش را روبه آسمان بلند کرد:
«خدایا راضی نشود که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما در دست دشمن باقی مانده، اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان»
گریه حاج احمد با گریه بسیجیان یکی شد.
وضعیت نیروهای عراق در خرمشهر و استحامات آنان که زیر نظر مستشاران روسی و آمریکایی در راستای طرح بیست ساله دفاع از خرمشهر به دستور صدام ایجاد شده بود، حتی فرماندههان رده بالا را در حمله مرحله سوم عملیات و آزادسازی خرمشهر، دودل کرده بود.
دیگر هیچ کسی قدرت تصمیمگیری نداشت. محسن رضایی و علی صیاد شیرازی به محضر حضرت امام مشرف شدند و سختیهای ورود به خرمشهر را برای امام توضیح دادند و از امام پرسیدند: حمله کنیم یا نکنیم؟
حضرت امام فرمودند: «تا توکلتان چقدر باشد.»
بلادرنگ سخن حضرت امام تأثیر خود را بر جبههها گذاشت و رزمندگان آماده انجام مرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس شدند.
از آن طرف نظامیان بعثی نیز خوب میدانستند از دست رفتن خرمشهر به منزله شکست در جنگی است که خود آغاز کردهاند، لذا صدام این موضوع را به نیروهایش متذکر میشود.
سری و فوری
«از: لشکر ۱۱
به: تیپ ۹ مرزی….
براساس نامه سری و فوری قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم به شماره ۱۵۲۲۷ مورخ ۱۹۸۲٫۵٫۸ متن نامه سری و فوری فرماندهی نیروهای مسلح ارتشبد ستاد صدام حسین به شماره ۳ مورخ ۱۹۸۲٫۵٫۸ به شرح ذیل است:
جناب فرماندهی کل قوا دستور دادند که:
۱- محمره (خرمشهر) یک منطقه استراتژیک و حیاتی است و دفاع از این منطقه در حکم اهمیت دفاع از بصره و بغداد است.
۲- فرماندهان سپاه، لشکرها، فرماندهی یگانها، واحدها، افسران و سربازان و کلیه رزمندگان باید از شهر محمره دفاع کنند و تا آخرین فشنگ و تا آخرین سرباز در شهر و ساختمانهای شهر مقاومت کنند، کلیه تدابیر لازم برای دفاع از شهر اتخاذ شود…
فرماندهی لشکر ۱۱
سرانجام مرحله سوم عملیات در ساعت دوازده و سی دقیقه روز شنبه، مورخ یکم خرداد ماه ۱۳۶۱، با رمز مبارک «یا محمد بن عبدالله (ص)»، با هدف آزادسازی خرمشهر و با توکل به خدا آغاز شد.
طولی نمیکشد که ارتش مجهز عراق درهم شکست، پنج هزار نفر از نظامیان عراق خودشان را تسلیم کردند، تعداد زیادی نفربر و تانک منهدم شد. نظامیان عراق در خرمشهر در محاصره نیروهای سپاه و ارتش قرار گرفتند. چیزی تا پیروزی نمانده بود. ژنرالهای نظامی عراق هرگز فکر نمیکردند که به این زودی شکست بخورند، سرهنگ «احمد طارق زیدان الدلیمی» فرمانده نیروهای عراق در خرمشهر به هنگام فرار از میدان نبرد روی مین رفت و به جای او سرهنگ خمیس مخیلف فرماندهی را برعهده گرفت:
«از: فرماندهی منطقه محمره (خرمشهر)
به: تیپ ۹ گارد،تیپ پلیس، تیپ مأموریتهای ویژه،
تیپ ۱۱۳
شماره ۲:
کلیه واحدهای تحت امر خود اعم از ارتش خلقی، پلیس و مأمورین ویژه را جمعآوری کرده، هیچ یک از آنها را رها نکنید محاصره را شکسته و دست به دست ستون پیاده – مکانیزه در حال پیشروی از طریق دهکده ولیعصر بدهید. شکستن محاصره از سمت چپ جاده محمره – الشلامجه (شلمچه) صورت میگیرد.
سرهنگ ستاد خمیس مخیلف
فرماندهی محور محمره (خرمشهر)
اما برای اجرای این فرمانها دیگر دیر شده بود. ارتش مجهز عراق متلاشی شد. نظامیان عراق که «آمده بودند، تا بمانند»؛ یا تسلیم میشدند، یا فرار میکردند.
صدام حسین در کاخ مجلل ریاست جمهوری مدام راه میرفت. لحظهای مینشست، دوباره اضطراب وجودش را فرا گرفت و بلند میشد.
صدای چکمههایش سکوت را میشکست و زیر لب فحش میداد.
ژنرالهای ارتش عراق خبردار سربه زیر انداخته بودند. کسی را یارای سخن گفتن نبود.
صدام مدام سیگار دود میکرد. خبرهای بدی از خرمشهر میرسید.
سرهنگ زیدان، فرمانده نیروهای خرمشهر، خبری را به صدام مخابره کرد:
«قربان ایرانیان آمدند»
حال صدام بدتر شد. پزشک مخصوص صدام فوری احضار شد و به صدام آمپول و مسکن تزریق شد.
ناراحتیاش ترس بر اندام ژنرالها انداخت.
– صدام: ترسو!! چرا فرار کردی؟
– یکی از فرماندهان: اولاً من فرار نکردم، ثانیاًترسو کسی است که با حمایت یک هنگ کامل از نیروهای ویژه به منطقه میآید.
صدام برافروخته شد. با اشاره صدام آجودان مخصوصش با شلیک گلولهای فرمانده را نقش زمین کرد. لحظهای بعد خبر آوردند که سرهنگ زیدان فرمانده نیروهای مستقر در خرمشهر به هنگام فرار روی مین رفت. صدام باز هم عصبانیتر شد. او مدام شراب مینوشید و فریاد میزد:
«جوخههای اعدام صحرایی تشکیل دهید. هر افسر یا سربازی که فرار کند، بدون کوچکترین سؤال تیربارانشان کنید.
آه… محمره از دست رفت. وای از دست این افسران بزدل؛ آنها مرا فریب دادند. ای محمره (خرمشهر) به خدا سوگند تمام این فرماندهان ترسو را خواهم کشت.»
دستور صدام بلافاصله به فرماندههان نظامی مستقر در جبهه خرمشهر ابلاغ میشود:
«سری و فوری
از: فرماندهی نیروهای پلیس در محمره (خرمشهر)
به: کلیه یگانهای تابعه
شماره ۱۹۷۳
نامه ل ۱۱ سری و فوری ۱۲۳۰ مورخه ۶۱٫۲٫۲۰ که به وسیله نامه فرماندهی منطقه محمره (خرمشهر) سری و فوری اس/ق ص/ ۷۴۳۳ مورخ ۶۱٫۲٫۲۱ به این یگان ابلاغ شده به شرح زیر است:
هر افسر و سربازی که از میدان نبرد فرار کند، فوراً اعدام میشود. کلیه فرماندهان مؤظفند این دستور را اجرا نمایند چنانچه در اجرای این امر تردید به خود راه دهند، عواقب امر به عهده خود آنان خواهد بود و خود در معرض اعدام قرار خواهند گرفت.
مراتب جهت اجرا و اعلام نتیجه
سرهنگ دوم پلیس غانم یوسف احمد
فرمانده نیروهای پلیس محمره (خرمشهر)»
تسلیم شدن یا مرگ؛ دو راه پیشروی نظامیان اشغالگر بود. به دنبال شکست سنگین فرمانده سپاه سوم ارتش عراق سرلشکر ستاد صلاح قاضی، سراسیمه و مستأصل دستور عقبنشینی نیروهای محاصره شده خود را به داخل خاک عراق صادر کرد. بسیاری از نظامیان ارتش عراق به آبهای پرتلاطم اروند رود زدند.
صلاح قاضی، فرمانده سپاه سوم، در حالی که پنج مدال شجاعت اعطایی از صدام حسین به سینه داشت، سینهاش آماج گلولههای سربی گردید. در حقیقت صدام به سوگندش وفا کرده و همه فرماندهان ترسویش را به دست مرگ سپرده بود.
*فتح خرمشهر به روایت شهید صیاد شیرازی
بیش از بیست و سه روز از نبرد شبانهروزی بیتالمقدس سپری شده بود و با آن که حدود ۵ هزار کیلومتر از خاک میهن اسلامی آزاد شده بود، هزاران اسیر از دشمن گرفته بودیم و در بعضی نقاط حتی به نقطه صفر مرزی رسیده بودیم. هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و به همین دلیل فکر میکردیم که کاری انجام نشده است. از سوی دیگر در آخرین جلسهای که با فرماندهان رده بالا داشتیم، بعضی از فرماندهان لشکرها، به علت دادن تلفات سنگین در این ایام نفسگیر، به وضوح میگفتند که دیگر نمیتوان به آنان، لشکر گفت، زیرا اکنون فقط استعداد یک گردان را داشتند؛ نظر بیشتر فرماندهان بر این بود که فرصتی دو ماهه داده شود تا یگانها بازسازی و تقویت شوند.
در آن لحظات سخت، نظر قرارگاه کربلا بر این بود که یگانهای خودی برای آزادسازی خرمشهر، وارد این شهر شوند. اولین نقطهای که برای ورود به خرمشهر در نظر گرفته شده بود، منطقه شمال شهر بود، ولی دشمن چندین ردیف خاکریز و کانال و سیم خاردار و میدان مین در آن منطقه احداث کرده بود و ورود از شمال خرمشهر برای نیروهای اسلام، خودکشی محض به شمار میرفت، در نتیجه قرارگاه کربلا برای حفظ جان پرسنل تحت امر خود، در قرارگاه نصر، اعلام نمود که از حمله منصرف شوند.
در چنین اوضاعی، اگر به یگانهای خود، فرصتی دو ماهه برای بازسازی میدادیم، زمان در اختیار دشمن قرار میگرفت و آنان بیش از این، از فرصت استفاده میکردند؛ اگر هم عملیات را متوقف میکردیم، عملاً کاری انجام نداده بودیم.
در همین گیرودار، طرح عملیاتی جدیدی در قرارگاه کربلا مطرح شد. این طرح بسیار نو بود و پیشتر در شوراهای ستاد و جلسات فرماندهان مطرح نشده بود. من بلافاصله با سرلشکر رضایی درباره این طرح صحبت کردم و حاصل مذاکره این بود که ابلاغ این طرح به فرماندهان ارتش و سپاه، ممکن است با عکسالعمل آنان همراه شود. با این حال، من مسئولیت ابلاغ این طرح را به فرماندهان به عهده گرفتم و به فرماندهان عملکننده در عملیات بیتالمقدس ابلاغ کردم که رأس ساعت (معین) در محل سنگر کوچکی که در نزدیکی جادهای اهواز – خرمشهر داشتیم، حضور به هم رسانند.
فرماندهان رأس ساعت مقرر، در آن سنگر کوچک و اریک جمع شدند و من با توکل به خدا و پس از قرائت دعای فرج امام زمان (عج) در حالی که تلاش میکردم بر خود مسلط باشم، با صدای بلند، شمرده و قاطع اعلام کردم که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ میکنم و چنین کردم.
فرماندهان با شنیدن این طرح در سکوت پر معنا فرو رفتند. خدا خدا میکردم که هر چه زودتر جلسه به پایان برسد و آنان برای اجرای طرح، از جلسه خارج شوند. در آن لحظه احساس کردم که چشمان فرماندهان به روی یکدیگر میلغزد و هر کدام انتظار دارند که دیگری لب به اعتراض بگشاید، یا در این باره سوالی از من بکند.
ناگهان یکی از فرماندهان سپاه (شهید حاج احمد متوسلیان) دست بلند کرد و گفت:
جناب سرهنگ شیرازی این چه طرحی است که شما مطرح کردید؟ چرا طرحهایی که قبلا درباره آنها صحبت شده بود، مطرح نشد؟
با شنیدن این حرف در حالی که کمی هیجان زده شده بودم و سعی کردم خود را آماده کنم، خیلی جدی و محترمانه گفتم: شما مگر توجه نفرمودید که در مقدمه عرایضم چه گفتم. بنده دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کردم. اگر ابهامی در دستور دارید، آن را تکرار کنم.
ایشان با چهرهای محجوب سر را به زیر انداختند و چیزی نگفتند، ولی از حرکت و نوع صحبت، حتی نگاهشان مشخص بود که قانع نشدهاند. من هنوز حرکتهای او را زیر چشمی زیر نظر داشتم که نفر دوم یعنی شهید حاج حسین خرازی برخواست و اعتراضی مشابه اعتراض احمدمتوسلیان ابراز کرد. باز هم با لحن جدی، ولی هیجان زدهتر از قبل، به گونهای که خودم احساس کردم از هیجان (یا حتی خشم) صدایم دورگه شده است، به ایشان عرض کردم.
واقعا عجیب است آقای خرازی، با این که من در مقدمه اعلام کردم که فقط دستور قرارگاه کربلا را ابلاغ میکنم، برادران توجه دارند و سؤالات میکنند که مغایر تدابیر فرماندهی است.
ایشان هم سر را به زیر انداختند و دیگر سخنی نگفتند. باز هم سکوت سنگینی بر فضای سنگر حاکم شد. من سریع خداحافظی کردم که کار به همان جا ختم شود و دیگر کسی سؤال نکند، ولی ناگهان یکی از فرماندهان ارتش (سرهنگ محمد زاده که خود از اعضای حساس فرماندهی قرارگاه کربلا بودند) بالحنی مودبانه گفتند: جناب سرهنگ شیرازی باعرض معذرت ما در جلسات مشورتی راهکارهای مختلفی ارائه کرده بودیم مطلبی که شما فرمودید غیر از آن کارهای قبلی بود.
این سؤال سرهنگ محمدزاده واقعا مرا حیرتزده کرد چون انتظار نداشتم یکی از فرماندهان ارتشی که به اصول مدیریت و فرماندهی آشنا بوده این سؤال رااز من بکند. نمیدانستم چه بگویم. ناگهان مطلبی از نظرم گذشت که به یقین از الطاف الهی به من بود. بلافاصله در حالی که زیر لب اسم خدا را میآوردم گفتم: جناب سرهنگ شما که استاد دانشکده فرماندهی و ستاد هستید مگر نمیدانید که فرمانده در اتخاذ تصمیم یا یکی از راهکارهای پیشنهادی را میپذیرد یا تلفیقی از آنها را و اگر ضرورت داشته باشد هیچ کدام از آنها را نمیپذیرد و در نهایت تدبیر تازهای میاندیشد و راهکار تازهای مطرح میکند این همان راهکار تازه است.
ایشان بلافاصله عذرخواهی کردند و دیگر سخنی نگفتند. مناظرهی من و سرهنگ مجالی برای سوال چهارم باقی نگذاشت. اگر نفر چهارمی پیدا میشد و سؤالی میکرد ممکن بود نتوانم به او جوابی بدهم. در این حال متوجه شدم که اولین هم رزم پاسدار من برادر رحیم صفوی به من اشاره میکند، از اشارات او فهمیدم که خیلی هیجان زده شده ام و با عصبانیت صحبت میکنم سعی کردم برخود مسلط شوم. دیگر خیالم راحت شده بود که کسی سؤال ندارد که ناگاه احمد متوسلیان برای بار دوم از جای خود بلند شد و زبان به سخن گشود. پیش از این که حرفی بزند شدیدا احساس خطر کردم و با خود گفتم که دیگر جوابی برای سؤال جدید از او نخواهم داشت ولی احساس کردم که صدای او آرام است.
جناب سرهنگ سوء تفاهمی نشود من منظوری نداشتم… ما تابع دستور هستیم.
حرفهای متوسلیان آنقدر به من آرامش دادکه این بار از خوشحالی هیجان زده شودم و احساس کردم که دیگر مشکل رفع شده است با پایان گرفتن صحبت ایشان گفتم:
پس معطل چی هستید؟ ما وقت زیادی برای اجرای ماموریت نداریم.
فرماندهان همگی از جا برخاستند و با سرعت سنگر را تخلیه کردند. وقتی در سنگر تنها شدم رو به سوی آسمان کرده در حالی که بیاختیار اشک میریختم گفتم: خدایا آبرو و حیثیت خودم را پای ابلاغ این دستور ریختم. اگر این طرح موفق نشود چگونه قادر خواهم بود دستورات بعدی را صادر کنم؟
مسئله قابل بحث در این مرحله، این بود که تصمیم مذکور را من و برادر رضایی گرفته بودیم ولی من در زمان ابلاغ، نه از نظام فرماندهی بلکه از مقام یک پیک این ماموریت را ابلاغ کردم.
طرح عملیاتی که به فرماندهان ابلاغ شده بود این بود که نیروهای مرکب ارتش، سپاه و بسیج، از سه محور موازی و متصل به هم در محدوده شلمچه – پل نو وارد عمل بشوند و با رسیدن به اروند، خرمشهر را محاصره کنند.(هر چند که این محاصره کامل نبود زیرا خرمشهر از جنوب به اروند و ام الرصاص متصل بود و دشمن در آنجا حضور داشت و میتوانست نیروهای خود را از آن طریق پشتیبانی کند.
ساعت ده شب سوم خرداد عملیات طبق برنامه از سه محور آغاز شد. در محور سمت راست تیپ ۲ لشکر ۲۱ حمزه با تیپ ۲۷ محمد رسولالله سپاه، سازمان یافته بودند که در همان ساعات اولیه موفق به شکافتن دیوار دفاعی دشمن شدند ولی عراقیها در محور دیگر به شدت دفاع کردند. در این وضعیت لشکر ۲۱ حمزه و تیپ ۲۷ محمد رسولالله از دو محور در تیررس دید دشمن قرار داشتند و برادر متوسلیان،مرتب فریاد میزد که چرا محورهای دیگر به او ملحق نمیشوند.
درگیری دومحور تا ساعت چهار و سی دقیقه به شدت ادامه داشت و عراق با تمام توان مقابله میکرد. خطر دیگری تیپ ۲ لشکر ۲۱ و تیپ ۲۷ محمد رسولالله را تهدید میکرد. به تدریج یاس بر من مستولی میشد از سویی خستگی من آنچنان مفرط بود که توان بیدار ماندن نداشتم. وقت اذان صبح بود که تصمیم گرفتم پس از ادای فریضه نماز، دقایقی دراز بکشم.
نماز را با دلی شکسته و با دنیایی طلب و استغاثه به پایان بردم و در وسط اتاق جنگ و زیر نورافکنها دراز کشیده و بیدرنگ به خواب رفتم.
ناگهان سراسیمه از صدای بیسیمها از خواب پریدم. نگاهی به ساعت انداختم فقط بیست دقیقه خوابیده بودم. بادقت به صدای بیسیم گوش کردم صدای تکبیر بلند شده بود و یکی از محورهای دیگر توانسته بود پس از نبردی سنگین دیوار دفاعی دشمن را فرو ریخته داخل شود.
با رسیدن این خبر به رزمندگان درگیر، روحیه آنان تقویت شد و توانستند خود را به رودخانه اروند و نهر خین برسانند. ساعت شش و سی دقیقهای صبح خبر دادند که یک فروند هلیکوپتر دشمن به وسیله آرپیجی هفت یکی از رزمندگان مورد هدف قرار گرفته منهدم شده است.
خوشبختانه فیلمبرداری توانسته بود از آن صحنه فیلم بگیرد. (بعدها خود من بارها آن صحنه را در صدا و سیما تماشا کردم) ساعت هفت بامداد حاج حسین خرازی به وسیله بیسیم از قرارگاه مجوز حمله به خاکریز دشمن را گرفت. او میخواست با هفتصد نفر به قلب دشمن بزند ولی چون از وضعیت پرسنلی و تجهیزات خبر نداشتیم اعلام مخالفت نمودیم. دقایقی بعد شهید خرازی بار دیگر درخواست کرد و ما پس از شور کوتاه و با توجه به اصرار ایشان و با محاسبه این که نیروهای ما در موقعیت تک قرار داشتند و دشمن در حال فرار بود با درخواست ایشان موافقت کردیم.
هنوز نیم ساعت از صدور این دستور نگذشته بود که شهید خرازی با قرارگاه تماس گرفت و با هیجان خاصی گفت که تا چشم کار میکند عراقیها را میبینم که دستها را بالا بردهاند و میخواهند تسلیم شوند. او از قرارگاه خواست که برای تائید این خبر یک فروند هلیکوپتر به منطقه اعزام شود. بلافاصله دستور پرواز هلیکوپتر صادر شد و خلبان هوانیروز با مشاهده میدان نبرد در حالی که بیشتر از شهید خرازی هیجان داشت گفت که تا چشم کار میکند نیروهای عراقی دستها را بالا بردهاند و میخواهند تسلیم شوند.
وقتی این خبر تائید شد در مشورتی فوری، به این نتیجه رسیدیم که با هفتصد نفر نمیتوان این همه اسیر را جمعآوری کرد. ناگهان به لطف خدا جرقهای در ذهنم روشن شد و دستور قرارگاه را به این صورت به یگانهای درگیر اعلام کردم:
همه رزمندگان مستقر در غرب خرمشهر به صورت دشتبان از طرف اروند و در امتداد جاده خرمشهر به طرف اهواز صف بکشند و باعلامت دست عراقیها را به سمت اهواز هدایت کنند.
رزمندگان ما با اشاره دست چنین کردند و عراقیان سمعا و طاعتا به درخواست نیروهای ما عمل کردند و به راحتی و بدون ایجاد مزاحمت به اسارت نیروهای ما در آمدند.
ساعت ده صبح نیروهای پیش رو اعلام کردند که دیگر در خرمشهر نیروی عراقی وجود ندارد و فرمان ورود به خرمشهر با احتیاط صادر شد.
*خرمشهر را خدا آزاد کرد
ساعت پانزده و پنج دقیقه بعد از ظهر همان روز صدای رادیو و مارش عملیات در گوش همه ملت ایران پیچید و تا همیشه جاودانه شد:
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید:
خرمشهر شهر خون، آزاد شد.
خرمشهر که پانصد و هفتاد و پنج روز در اشغال نظامیان غاصب عراق بود در ساعت سیزده و پنجاه دقیقه روز سوم خرداد به آغوش ملت مسلمان ایران بازگشت و عملیات بزرگ الی بیتالمقدس پس از بیست و پنج روز نبرد و شهادت به فتح عظیمی منتهی گشت.
و امروز که بعد از پیروزی قدم به شهرمان گذاشتهایم این چهارمین نفری است که استخوانهایش پیدا میشود. وقتی استخوانهای دوستم را پیدا کردم برای لحظهای گریستم و در برابر خدا زانو زدم و زمین را به شکرانه امانتداریاش بوسیدم. برادر کوچکم همراهم بود. او را آورده بودم تا با واقعیتهای جنگ آشنا شود. مدتی را در راهروهای زیرزمینی و سنگرهای دشمن قدم زدیم. برای او حماسه جوانان شهر رامیگفتم که چگونه فرزندان اسلام در غربت، رقص مرگ میکردند… قدم به قدم پوکههای ژ۳ روی زمین ریخته بود. سر این کوچه پوکههای شلیک شده از طرف ما بود و سرکوچه آن طرف تر، پوکههای کلاشینکف عراقیها.
بیست و یک ماه پیش در و دیوار خانههای این جا شاهد یک جنگ خونین اما سخت بود و امروز ما آمدهایم که اگر خدا کمک کند جنازه یکی از قربانیان این جنگ را بیابیم.
آهسته کوچهها را پشت سر گذاشتیم به خانهای نزدیک شدیم که هنوز فریاد وحشتناک عراقیها را از آنجا به خاطر داشتم. جلوی خانه استخوانهای محمود (محمود رضا دشتی از مدافعان خرمشهر، که در زمان ورود نظامیان اشغالگر به خرمشهر به شهادت رسید و بدن او را در طی بیست و یک ماه اشغال خرمشهر در منطقه باقی مانده بود) را پیدا کردم و آنطرفتر ساعت مچی او را داخل جیب شلوارش چند تیر ژ۳ بود و بلوز سفید و پیراهن سفید او را بعد از دو سال هنوز سرجایش بود. یک لنگه کفش او را زیر درخت فرسوده خرما پیدا کردم. در کنار او ۶ گلوله آرپیجی که از پشت بام خانه روبرو شلیک شده بود. در دل زمین فرو رفته بود. در آن لحظه زانوهایم سست شد و اشک چشمانم را گرفت. زمین را بوسیدم، زیرا عهد کرده بودم که اگر به خرمشهر زنده رسیدیم بروم جاهایی که دوستانم شهید شدهاند وخاک مقدسشان را زیارت کنم. به یاد مادر سعید افتادم. آن روز که من جنازه سعید را در جبهه آبادان جا گذاشتم مادر سعید به صمد گفت:کاش بند پوتین سعید را برایم میآوردی. تا من لااقل یک یادگار از پسرم داشته باشم. (یاداشتهای خرمشهر، قسمتی از نامههای شهید بهروز مرادی،ص ۳۰
مسجد جامع بعد از ماهها اسارت دوباره صدای شادی و هلهله رزمندگان را میشنود صدای اذان بلند میشود. باید نماز گذارد نماز شکر به شکرانه پیروزی.
چرا که
هرگز نام تو این سان خرم نبود،و شهر نبوده
و هرگز تو
این سان آباد نبودی
چون اکنون که خرابهای بیش نیستی
*بازتاب عملیات در رسانههای جهان
رسانههای خبری دنیا در ابتدا تمایلی به آشکار سازی پیروزی عظیم سپاه اسلام نداشتند. شبکه NBC آمریکا پس از آغاز عملیات الی بیتالمقدس در خبری درباره آن چنین گفت: عراق ادعا کرده است که در درگیریهای امروز پیروز شده و منطقهای را که از دست داده بود دوباره به چنگ آورده است.
خبرگزاری یونایتد پرس در روزهای بعد درباره نبرد نیروهای اسلام و ارتش بعث بر دروازههای خرمشهر چنین گزارش داد: ایران و عراق در نبردی شدید که میتواند تعیین کنندهترین نبرد در نوزده ماه گذشته باشد درگیر شدهاند.
رادیو رژیم صهیونیستی نیز در این باره نبردهای اطراف خرمشهر را سرنوشت ساز خواند و اعلام کرد نتایج این نبرد میتواند به شکست یا پیروزی یکی از طرفین منجر شود.
خبرنگار روزنامه انگلیسی فاینشنال تایمز، خرمشهر را کلید پیروزی در جنگ توصیف کرد و افزود اگر نیروهای ایرانی بتوانند به خرمشهر دست پیدا کنند آنگاه این پیروزی نشانه شکست کامل عراق در جنگ خواهد بود.
به دنبال شکست ارتش عراق در خرمشهر خبر آزادی خرمشهر به تمام دنیا مخابره گردید و آبروی سردار قادسیه ریخته شد:
سقوط خرمشهر، یعنی سقوط آخرین و مهمترین افتخار جنگ عراق که ایرانیها با بازپس گرفتن آن، این برگ برنده را که به وسیله آن عراق میکوشید ایران را به پای میز محاکمه بکشاند، از دست بغداد بودند.
صدام چنان خشمگین بود که وقتی خبر سقوط خرمشهر برایش ارسال شد دستور داد چند تن از فرماندهان را به جرم سهل انگاری در اجرای فرامین اعدام کنند. تعدادی از فرماندهان را نیز برای اعطای مدال به کاخ ریاست جمهوری دعوت کرد.
فرماندهانی که با دست خالی از خرمشهر بازگشته بودند فرماندهانی که ۱۹۴۱۴ نفر از سربازانشان اسیر، ۱۶ هزار نفر از نیروهای تحت امرشان کشته شده و ۶۳ فروند هواپیما و هلیکوپتر و بیش از ۵۰۰ دستگاه تانک و نفربرشان در خرمشهر نابود شده بود. فرماندهانی که ۱۷۰ دستگاه تانک و نفربر و خودرو نظامی سالم نیز برای سپاه اسلام به غنیمت نهاده بودند.
صدام در سخنرانی خود خطاب به فرماندهان عراقی نبرد خرمشهر اعلام کرد:
من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم. این مدال ها برای تسکین افکار عمومی است. آرزو میکردم در خرمشهر کشته میشدید و عقب نشینی نمیکردید. آیا شما واقعا شایستگی دریافت نشان شجاعت را دارید؟ نه اصلا ندارید! وجدان من آرام نخواهد شد مگر سرهای له شده شماها را زیرشنی تانک ها ببینم.
ای وای خرمشهر از دست رفته؛ چگونه آن را دوباره بگیریم؟
و از خشم لیوانی را که جلوی دستش بود با شدت به میز کوبید که تکههای آن در کف سالن پخش شد.
سرتیپ ستاد ساجت الدلیمی: قربان!! ببخشید!!
صدام: ساکت باش بی شعور،… همه شما مستحق اعدامید، چرا علیه ایرانیان از سلاح شیمیایی استفاده نکردید؟
یکی از افسران: قربان در این صورت سلاح شیمیایی بر سربازان ما هم تأثیر داشت چرا که نیروهای ایرانی به ما خیلی نزدیک بودند.
صدام: سربازان تو بمیرند مهم نیست؛ مهم این بود که خرمشهر در دست ما باقی بماند ای حقیر… ای پست!!!
وقتی سرتیپ ستاد نبیل الربیعی شروع به صحبت کرد، صدام کفش خود را از پای درآورد و به طرف سرتیپ پرتاب کرد و با خشم فریاد زد:
من در مقابل خود چهره مرد نمیبینم، همه شما زن هستید. غیرت زنان عراقی از شما بیشتر است.
به هنگام خروج گروهی از فرماندهان گریه میکردند؛ چون صدام برای سومین بار در جلسه به صورت آنها تف کرده بود.
بچههای خرمشهر به همراه سایر رزمندگان اسلام در مسجد جامع که تنها بنای پابرجای شهر به حساب میآمد (چون ارتش بعث از منارههای آن به عنوان دکل دیدهبانی بهره می گرفت) گردآمده و به یاد همه مدافعان مظلوم خرمشهر و شهید سیدمحمد جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر که فتح شهر را از آسمان به نظاره نشسته بود یک صدا نوحه خواندند:
ممد نبودی ببینی! شهر آزاد گشته!
خون یارانت پرثمر گشته!
روزنامه آمریکایی واشنگتن پست در تحلیلی، فتح خرمشهر را ثمره استفاده سپاه اسلام از روشها و تکنیکهایی دانست که عراقیها یارای فراگیری و مقابله با آنها را نداشتند! روشی که مواضع عراقیها را درنوردیده و فرماندهی آنها را مختل میساخت.
بنا به تعبیر روزنامه آمریکایی واشنگتن تایمز، صدام پس از سقوط خرمشهر دیگر چیزی برای نمایش نداشت جز هزاران کشته و میلیاردها دلار هزینه برباد رفته.
حضرت امام پس از دریافت خبر آزادی خرمشهر، پیامی به شرح زیر خطاب به ملت مسلمان ایران و رزمندگان اسلام صادر کردند.
«با تشکر از تلگرافی که در فتح خرمشهر به این جانب شده است سپاس بیحد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود و این جانب با یقین به آنکه «ما النصر الا من عندالله» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیه الله الاعظم «ارواحنا لمقدمه الفدا» را از چنگ گرگان آدمخوار که آلتهایی در دست ابرقدرتان به خصوص آمریکای جهانخوارند بیرون آورد و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنین انداز کرد و پرچم پرافتخار لا اله الا الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت تشکر میکنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند.
آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و برپاکننده عدل الهی در سراسر گیتی میباشند. آنان به آرم «مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» مفتخرند. مبارک باد و هزاران بار مبارک باد بر شما عزیزان و نور چشمان اسلام این فتح و نصر عظیم که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنائم بی پایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب دیدگان بدبخت که با فریب و فشار صدام تکریتی این ابر جنایتکار دهر به تباهی کشیده شدند سرافرازانه برای اسلام و میهن عزیز افتخار ابدی هدیه آوردید و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهانی چنین فدارکانی هستند که ستاره درخشنده پیروزیهای آنان بر تارک تاریخ تا نفخ صور نورافشانی خواهد کرد و مبارک باد بر ملت عظیم الشأن ایران این چنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری پیروزمندانه و سرافراز امتحان خویش را پس دادند و برای اسلام سرافرازی آفریدند و هان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتشی، سپاهی، بسیج، ژاندارمری، شهربانی و کمیتهها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزی هر چند عظیم و حیرت انگیز است شما را از یاد خداوند که نصر و فتح در دست اوست غافل نکند و غرور فتح شما را به خود جلب نکند که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسه شیطان به سراغ دم می آید و برای اولاد آدم تباهی میآورد و من با آنکه به همه شما اطمینان تعهد به اسلام دارم از تذکری که برای مؤمنان نفع دارد باید غفلت نکنم چنانچه از نصیحت به حکومتهای همجوار و منطقه دریغ ندارم و آنان می دانند امروز با فتح خرمشهر مظلوم دولت و ملت پیروزمند ما از موضع قدرت سخن میگویند و من به پیروی از آنان به شما اطمینان میدهم که اگر از اطاعت بیچون و چرای آمریکا و بستگان آن دست بردارید و با ما به حکم اسلام و قرآن کریم رفتار کنید از ما جز خیر و پشتیبانی نخواهید دید و شما بدانید آنقدر که ابرقدرتها از صدام، این نوکر چشم و گوش بسته پشتیبانی کردند از شماها که قدرتهای کوچک و حکومتهای ضعیف هستید پشتیبانی نمیکنند و شما عاقبت این جنایتکار و هم قطار جنایت کارش شاه مخلوع را به عیان دیدهاید. قدرتهای بزرگ پیش از آنکه از شما استفاده نمایند از شما طرفداری نمیکنند و شماها را برای منافع خویش به هلاکت میکشند و من نصیحت برادرانه به شما میکنم که کاری نکنید که قران کریم برای برخورد با شما تکلیف نماید و ما به حکم خدا با شما رفتار کنیم و یقین بدانید که امثال حسنی مبارک مصری و حسین اردنی و دیگر جنایتکاران آنان برای شما نفعی ندارند و دین و دنیای شما را تباه میکنند و اگر با نشستهای خود بخواهید طرح کمپ دیوید یا فهد را که مردهاند زنده کنید که ما خطر بزرگ برای کشورهای اسلامی خصوصا حرمین شرفین میدانیم اسلام به ما اجازه سکوت نمیدهد و این جانب در پیشگاه مقدس خداوند تکلیف الهی خود را ادا نمودم.
اکنون دست تضرع و دعا به سوق خالق یکتا بلند کرده و به قوای مسلح اسلام و فداکاران قرآن کریم و میهن عزیز ایران دعا میکنم و سلامت و سعادت و پیروزی آنان را خواستار هستم. سلام و درود بی پایان بر فرماندهان قوای مسلح و بر رزمندگان فداکار و بر ملت دلیر ایران عزیز و سرشار از شادی ها.