«اگر قطعنامه ۵۹۸ را شش ماه زودتر می پذیرفتیم بهتر بود. ما در شرایطی که ناچار بودیم قطعنامه را پذیرفتیم. وقتی ابتکار عمل دست ما باشد این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه کار کنیم. آنانکه با پذیرش این قطع نامه مخالفت کردند حتی یک روز جنگ را ندیدند و فوقش تنها اهواز را دیدند.»
برادر ارجمندم سردار علایی! عبارات بالا، برخی از مواضع جدید شما اندر باب چرایی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام خمینی میباشد.
باور کنید هنوز که هنوز است با شنیدن نام شما ـ محسن رضایی ـ علی شمخانی ـ غلامعلی رشید ـ غلامپور و احمد سوداگر تمام خاطرات دلاور مردی های شما در طول دوران هشت ساله برایم زنده میشود. جامعه به رزمندگان مخلص آن زمان تا ابد بدهکار است و بر این بدهکاریاش افتخار هم میکند.
با شما کاملاً موافقم که امروزه افرادی وارد تحلیل رویکرد دفاع مقدس شدهاند که شاید حتی به قول شما تا شهر اهواز آمده بودند و اگر هم آمده بودند اهل خط آتش و گلوله نبودند، اما این به معنی خط کشیدن بر روی مسئله نیست. هنوز عبارات سخیفانه برخی از افراد را در هجمه های غیراخلاقی به مردان مرد جنگ و همسران فداکارشان را در منابر و مجامع عمومی فراموش نکردهام ولی بهتر میدانید هرچیز به جای خویش نیکوست. قطعاً اینها همانهایی هستند که جامعه اقبالی به آنها ندارد و این چون روز روشن مبرهن است.
جنابعالی در تحلیل خود به پذیرش قطعنامه از سوی امام خمینی اشاره کرده اید، ولی بهتر است قبل از طرح قبول و پذیرش موضوعی دردناک به نام «جام زهر» به بسترها و زمینههای پیشین آن اشاره گردد.
براستی چه عواملی به وجود آمد که امام خمینی راهی غیر از پذیرش در مقابل خود ندید و به حکمیت رقیب تن داد؟
برای پاسخ صحیح این سؤال بایستی به دور از حب و بغض ها و مصلحتنگری ها در رفتارهای مدیران سیاسی و فرماندهان نظامی در عرصه دفاع مقدس دقت نمود تا حقیقت مطلب بر ملا گردد.
مسلماًدر این تحلیل با تمام ارادتی که به شما دارم و خود بهتر از کس به این امر شهادت میدهد، در صدد بیان حلقه های مفقوده تحلیل از چرایی قبول قطعنامه توسط امام خمینی میباشم. براین اساس برای تبیین موضوع باید به یک بعد از ابعاد امام تنها اشاره ننماییم بلکه منظومه فکری امام میتواند به حل این معما کمک نماید.
با نگاهی به تاریخ جنگ تحمیلی در مییابیم که اولین دستاورد فرهنگی دفاع مقدس، «توسعه اندیشه ولایت فقیه در جهان» و تأثیر آن در هدایت جنگ و مدیریت درگیری با کفر است، اصل اندیشه ولایت فقیه را میتوان از مدخل مباحث فقهی مورد گفتگو قرارداد و بدنبال ارزیابی ادله نقلی برای اثبات ولایت فقیه بود آنهم در چارچوبهای که در پیشفرضهای مسایل فقهی، فرض بل تعریف شده است. هرچند از این زاویه میتوانیم بحث مطلوبی را مورد بررسی قرار دهیم ولی فعلاً این موضوع، مورد نظر ما نیست.
همچنین میتوان اندیشه ولایت فقیه را از مدخل «مبانی کلامی و سیاسی» بررسی نمود. این نیز یک بحث بسیار گسترده و طولانی را طلب میکند که در اینجا ضرورتاً به زاویهای از آن اشاره میکنم:
اصولاً اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شأنی از شئون حیات اجتماعی تعطیلپذیر نیست؛ یعنی نه اینگونه است که حیات جامعه نسبت به شأنی از شئون آن قابل تعطیل شدن باشد و نه بگونهای است که بتوان این امر را بدون یک مدیریت و مهندسی اجتماعی سامان داد. لذا هم جامعه رو به تکامل دارد و دائماً روابط آن در حال پیچیدهتر شدن است و هم این تکامل بر اساس یک هماهنگی واقع میشود که میتواند ارکان مختلف جامعه را در مسیر این تکامل با هم هماهنگ نماید.
حال با توجه به همین دو نکته کافی است که ما ضرورت مدیریت اجتماعی را در تمامی شئون حیات اجتماعی بپذیریم؛ یعنی «ولایت» و سرپرستی که شئون مختلف را بر یک محور تنظیم و بین آنها تناسب ایجاد میکند باید بگونهای عمل کند تا پرورش اجتماعی در هیچ مرتبهای تعطیل نشود و یا همچون اشکال کاریکاتوری، صورت ناهماهنگی بخود نگیرد. این هماهنگی تکامل اجتماعی برپایه یک «مدیریت تاریخی و اجتماعی» واقع میشود. بنابراین این نوع مدیریت، ضرورت بقاء جوامع انسانی است.
نکته دوم این است که این مدیریت یا بر پایه عبودیت و بندگی خدای متعال است و هماهنگی شئون اجتماعی را برای توسعه تقرب بندگی و پرستش حضرت حق سامان میدهد یا اینکه مدیریتی است که بر مبنای عبودیت و پرستش نیست و این هماهنگسازی را بر پایه توسعه پرستش دنیا سازماندهی میکند. با این وصف فرض سومی وجود ندارد چون مبنای این اداره و مهندسی اجتماعی یا عبودیت است و یا این عنصر حیاتبخش در آن ملحوظ نیست. اگر این اداره بر مبنای عبودیت الهی شکل نگرفت حتماً انگیزه حاکم بر چنین توسعهای، انگیزه میل به دنیا خواهد بود. پس مقدمه دوم این است که چون مدیریت اجتماعی نمیتواند بدون یک هدف یک انگیزه مطرح شود لاجرم یا بایست آن انگیزه را به توسعه تعبد و بندگی تعریف نمائیم یا آنکه انگیزه حاکم بر آن حتماً نیل بدنیا از همینجاست که میتوان کلیه نظامهای حکومتی و مدیریتی را که حاکم بر تاریخ بشریتند به دو دسته تقسیم نمود: ۱ – نظامهای «مدیریت الهی» که تحت مدیریت، اشراف و تعالیم انبیاء الهی و اوصیاء معصوم(س) آنها هستند و بدنبال ایجاد یک بستر اجتماعی برای توسعه کلمه توحید و عبودیت خدای متعال میباشند. ۲ – نظامهای «مدیریت مادی» و ضد دینی که تجلّی مدیریت فراعنه تاریخند و قطب مخالف انبیاء الهی(ع) محسوب میشوند.
تا بدین جا به دو مقدمه «ضرورت حکومت» و «ضرورت جهتگیری حکومت» اشاره نمودم که ضرورت حکومت برای ایجاد هماهنگی در توسعه تاریخی زندگی بشر است و ضرورت جهتگیری برای تعیین هدف این توسعه. بر پایه این دو ضرورت است که میتوان حکومتها را به دو قسم تقسیم نمود. حال اگر پذیرفتیم جوامع انسانی دارای حکومتند و این حکومت هم یا مادی است و یا الهی و معلوم شد که هماهنگی همه شئون زندگی هم بر عهده حکومت و حاکمیت است، آنگاه میتوان نتیجهگیری کرد که هر زاویه از زوایای زندگی اجتماعی که تحت مدیریت و ولایت دینی واقع میشود – یعنی مدیریتی که میخواهد این زاویه را بستر تقرب و بندگی خدای متعال و توسعه کلمه توحید قرار بدهد – حتماً مورد تاختوتاز و هجوم قدرتهای مادی و توسعه دنیاپرستی قرار میگیرد تا بتواند وجود خود را بر چنین جوامعی تحمل کند. از این مدخل، حکومت و مدیریت دینی برای ایجاد هماهنگی اجتماعی در مسیر قرب الهی، ضرورت و قطعیت مییابد چون اصولاً هدایت تکامل اجتماعی برای تکامل کلمه توحید و پرستش خدای متعال در زندگی اجتماعی بشر، رسالت حکومت دینی است و تعطیل شدن آن بمعنای توسعه حکومت مادی و پذیرش سلطه حکومت غیر الهی بر روابط «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه است. از دیگر سو چون نمیتوان مدیریت کفر را بر توسعه حیات انسانی پذیرفت، ضرورتاً نقطه مقابل آن، باید «حکومت دینی» پذیرفته شود.
بر این اساس میتوان مدعی شد اندیشه «ولایت فقیه» بر پایه دو اندیشه استوار است: ۱ – ضرورت حکومت ۲ – درگیری دو نوع حاکمیت در طول تاریخ که توسعه هریک موجب تضییق دیگری است. بر اساس این اندیشه، بنیان ولایت فقیه بر بنیان حکومت دینی است که این حکومت هم در عصر غیبت، قهراً در شکل حکومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دین، تفسیر میشود. به دیگر بیان اگر ضرورت حکومت دینی در عصر غیبت پذیرفته شد آنگاه نظام قدرتی که برای حکومت دینی تعریف میشود، ساختاری خواهد بود که بر محور «عدالت» و «فقاهت» شکل میگیرد. در این حال این دو امر جزء ضوابط مناصب اجتماعی بشمار میرود چون بنابراین که این حکومت، دینی باشد.
با بیان مطلب اخیر، سه اصل مورد دقت قرار گرفت: اصل اول پیرامون ضرورت حکومت اجتماعی و لزوم مهندسی و مدیریت توسعه بود چون این توسعه تعطیلپذیر نیست و اصولاً بدون هماهنگی واقع نمیشود.
اصل دوم از ضرورت حکومت دینی از زاویه ضرورت جهتگیری در حکومت و مدیریت سخن میگفت به اینکه جهتگیری یا بسوی توسعه قرب است و یا در جهت توسعه پرستش دنیا؛ و البته هیچیک از این دو روند هم تعطیلپذیر نیست.
وبالاخره اصل سوم به این مطلب اشعار داشت که چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهتگیری هم بر آن حاکم است لذا هرجا که پای مدیریت دینی در کار نباشد عملاً حضور مدیریت کفر غیرقابل اجتناب میباشد. پس مدیریت دینی برای مهندسی اجتماعی در جهت توسعه تقرب، یک ضرورت محسوب میشود. این مدیریت دینی در عصر غیبت رسول اکرم(ص) و اوصیاء معصومش(س) بر مدار فقاهت و عدالت شکل میگیرد؛ یعنی ساختار نظام قدرت، مقیّد به «آگاهی» و «تعهد» دینی است.
حال بر اساس این تفسیر از ولایت فقیه، اولین امری که حکومت دینی بایست در سایه ولایت فقیه انجام دهد، «توسعه کلمه توحید» در عالم است چون اساساً ولایت فقیه بعنوان یک تئوری قدرت در سطح جهانی مطرح است نه یک تئوری قدرت در سطح منطقهای یا ملّی؛ تا آنگاه سخن از مرزهای جغرافیای سیاسی بمیان آید! این چیزی نیست جز تئوری توسعه کلمه توحید در سراسر دنیا که عهدهدار گسترش بندگی خدا در تمامی کره خاک و منزوی کردن دولت کفر در تمامی اشکال آن است. این تفسیر از ضرورت حکومت، در متن خود تفسیری از رسالت حکومت دینی را ارائه میدهد. تمامی این معانی براحتی از کلمات حضرت امام(ره) نیز مشهود است. اصولاً تئوری ولایت فقیه که توسط امام راحل(ره) ارائه گردید تئوری توسعه قدرت دینی در دنیاست که آنرا برای هدایت بشریت یک ضرورت میدانند بگونهای که هرگاه این نوع مدیریت، توسعه پیدا نکند، نقطه مقابل آن که توسعه کفر است حتماً واقع میشود. کاملاً از کلمات معظملّه میتوان چنین تفسیری را از بنیان ولایت فقیه استفاده کرد.
نقش «دفاع مقدس» در توسعه قدرت جهانی اسلام
بنابراین درگیری دو قطب قدرت در عالم و رابطه متقابل بین توسعه هریک و انزوای دیگری، مبنای اندیشه ولایت فقیه امام(ره) است. برپایه این اندیشه بود که حضرت امام(ره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر قدرت در ایران، هجوم به کفر جهانی را آغاز کردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ بویژه ایشان پس از تسخیر لانه جاسوسی، درگیری با کفر بینالمللی را آشکار کردند. ایشان این اندیشه را در مقام عمل یک گام فراتر از درگیری استبداد منطقهای به درگیری با کفر بینالمللی کشاندند. این حرکت رفتهرفته موجب شد تا انقلاب اسلامی به مرحلهای از توسعه سیاسی در دنیا نائل شود و از مرزهای جغرافیای ایران فراتر رود. طبیعی است که دشمن نیز آرام نگیرد و راهکار جنگ تمام عیار نظامی را از طریق یکی از کشورهای همسایه گزینش کند.
سردار علایی! این تحلیلی از «دفاع مقدس» است. از این منظر، جنگ هشتساله، نبرد دو کشور بر سر خاک یا مرز جغرافیایی نیست بلکه به اعتقاد ما انقلاب اسلامی ایران توانست یک تئوری بر پایه ضرورت توسعه حکومت دینی به تمامی اقطاب عالم ارائه دهد و با تعقیب این تئوری در عمل، گام اول را در نفی استبداد شاهنشاهی در ایران و گام دوم را در هجوم همهجانبه به قدرتهای کفرآلود در سطح بینالمللی – بخصوص هجوم به «سازمان ملل» که سازمان مرکز مدیریت قدرتهای استکباری در عالم پس از جنگ دوم جهانی است – بردارد. حضرت امام(ره) هجوم انقلاب را پس از تسخیر دولت و تأمین قدرت در ایران، به این کانونهای قدرت بینالمللی سرایت دادند که همگی برپایه تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل(ره) تمامی این مواضع را در قدم اول بیان نکردند بلکه گامبهگام پیش رفتند و تدریجاً در جای خود تکتک آنها را مطرح نمودند.
مبنای این نظریه صرفاً در احتیاج جامعه اسلامی به حاکمیت دولت دینی خلاصه نمیشد بلکه در آن، اندیشه تقابل دو قطب قدرت در عالم و ضرورت توسعه یکی برای محو دیگری دائماً گوشزد میگردید. این نگاه امام(ره) به ولایت فقیه بود و همین را هم در عمل دنبال میکردند و در عین حال بعنوان یک تکلیف الهی حق حاکمیت، مدیریت و مشروعیت تصمیمگیری فقیه جامعالشرایط عادل نسبت به توسعه اسلام در عصر غیبت را هم برای خود قائل و معتقد بودند. این مشروعیتی است که خدای متعال به چنین مدیریتی عطا فرموده است.
طبیعی است اگر ما ضرورت قدرت و توسعه حکومت را بپذیریم و اگر بناست دین، اداره بشر را در امور اجتماعی برعهده بگیرد باید تنفیذ تصمیمگیریهای نظام مدیریتی که برپایه فقاهت و عدالت شکل میگیرد نیز از جانب خداوند متعال باشد. اما نکته مهم این است که مدیریت ولیفقیه بر پایه اهواء نیست؛ چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه، عدالت و شرط دوم آن، فقاهت است لذا این امر مقیّد به تعهد به دین برپایه «فقه حکومت» است. همین فقه است که میبایست جامعه را اداره کند. بالطبع تصمیماتی که برای توسعه قدرت بر پایه فقه حکومت گرفته میشود معتبر خواهد بود. البته اساسیترین اصل فقه حکومت هم اصل توسعه قدرت اسلام در عالم است. یعنی اولین اصلی که در فقه حکومت مطرح است اصل توسعه ضرورت است. این توسعه بایست به ساختار قدرت تبدیل شود تا عملاً قالب حکومتی ایجاد شود. با این وصف اصل توسعه قدرت اسلام، عزت مسلمین، آبرومندی اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنیا همگی جلوههائی از مهمترین اصل فقه حکومت است.
حضرت امام(ره) صاحب این اندیشه هستند؛ اندیشهای که ریشه در بنیان «کلامی» دارد، اصولاً از این منظر هم میتوان یک نگاه اعتقادی به مسئله داشت و هم تحلیل جامعهشناسانه دقیق از تکامل اجتماعی و توسعه تحول قدرت. ایشان بر پایه همین اندیشه با کفر بینالمللی درگیر شدند و در عین حال قدرت را در یک محدوده خلاصه نکردند، این واقعیت به جوهره تئوری مزبور بازگشت دارد که از ولایت فقیه تفسیر جدیدی در سایه حکومت دینی ارائه میدهد. به تعبیر بهتر تئوری حکومت دینی، هم بر پایه یک جامعهشناسی و هم یک فلسفه تاریخ خاص استوار شده است. لذا هم مبنای کلامی دارد هم مبنای فلسفه تاریخ و هم مبانی جامعهشناختی که همگی اینها در کلمات حضرت امام(ره) کاملاً مشهود است. گرچه مجموعه آن تاکنون به صورت یک تئوری در فلسفه تاریخ یا جامعهشناسی ارائه نشده است ولی بصورت یک نظام و اندیشه منسجم قابل طرح بوده و هست.
ایشان همواره دو قطب قدرت را در تاریخ میدیدند که دارای دو نوع موضعگیری نسبت به ربوبیت الهی است و به دو شکل طغیان و طاعت ظاهر میشود. طبعاً امام راحل(ره) بدنبال توسعه مدیریت طاعت در عالم بودند و میخواستند این واقعیت را بصورت بینالمللی محقق کنند و با انزوای حکومت کفر، توسعه کلمه توحید را نتیجه بگیرند. از اینرو در طول مبارزه همگان را به این نکته توجه میدادند که محدودیت حکومت دینی عین پذیرش سلطه کفر بر شئون حیات بشر اعم از شئون «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است.
تهاجم نظامی، جلوهای از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی
بر اساس این بنیان درگیری با استکبار قطعی است و این درگیری هم پس از فتح منطقهای واقع میشود. همین امر موجب قطببندی قدرتها نسبت به ایران اسلامی شد و بصورت قطببندی در تنازع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اما به شکل یک هجوم نظامی شکل گرفت. به تعبیر بهتر یک بعد و یک جلوه از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درگیری نظامی میباشد. یعنی اگر تحلیل ما از جنگ چنین باشد آنگاه جنگ ما جنگ کفر و ایمان است که امام(ره) مکرراً به آن اشاره میفرمودند؛ در حالی که ظاهر امر چنین بود که دو کشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما دیدیم که ایشان با چه ظرافتی به بیان این تحلیل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره تزویر برداشتند و با تنبّه دادن دیگران به ریشه هجوم نظامی، افراد جامعه را به واکنش شایسته نسبت به آن تحریک نمودند. ایشان بر همین اساس انگیزههای درگیری با کفر را مبنای جنگ قرار دادند و با رشد دادن این انگیزه، آنرا به انگیزه دفاع تبدیل کردند. البته نکته مهم در این میان نیز این است که باز در صدد برآمدند شکل درگیری را از قالب منطقهای بصورت بینالمللی درآورند و این واقعیت را با هزار زبان به بینالملل اسلامی تفهیم کنند که جنگ ما با عراق جنگ با یک کشور اسلامی نیست بلکه جنگ با کفر است. در واقع این کفار هستند که عراق را تحریک میکنند، هرچند پس از گذشت چند سال از خاتمه جنگ امروزه اسناد بسیاری برای دخالت مستقیم و غیرمستقیم کفار در دفاع مقدس وجود دارد اما از یاد نبریم که تحلیل عمده آنروز بر محور نفی چنین دخالتی متمرکز بود.
از اینرو اینک نظام اسلامی براحتی میتواند اثبات کند که عرصه این نبرد از محدوده مرزهای جغرافیائی دو کشور مسلمان فراتر رفته بود و شکل بینالمللی بخود گرفته بود.
«مدیریت جهانی»، موضوع تنازع اسلام والحاد
پس از آنکه معلوم شد اندیشه امام(ره) در این زمینه صحیح بوده است عملاً این اندیشه به انگیزه جنگ با دشمن تبدیل شد و باعث گردید این نبرد به جنگ خاک و آب و جغرافیا و نژاد عرب و فارس تبدیل نشود بلکه در نهایت به یک جنگ تمام عیار میان اسلام و کفر مبدل گردد که موضوع درگیری چیزی نیست جز حاکمیت اسلام یا الحاد بر عرصه مدیریت بینالملل. طبعاً در این گستره، پای سازمان ملل بعنوان مهمترین مرکز تصمیمگیری جهانی نیز بمیان آمد و از همینجا بود که این سازمان در قدم اول تلاش میکرد از کنار این حادثه به راحتی عبور کند و اجازه دهد دولت عراق به پیشروی خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نیروهای سپاه اسلام – خصوصاً پس از پیشرفت ما در فتح خرمشهر – موضعگیری آنها نیز تغییر کرد. آنها بدنبال این بودند که ما را به سازش بکشانند و به نحوی از توسعه جنگ به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران که منشأ توسعه درگیری اسلام با کل ابرقدرتها در دنیا بود جلوگیری کنند.
سردار علایی! حضرت امام(ره) با همین بصیرت، این جنگ را بر پایه انگیزه بینالمللی اداره کردند. از اینرو در دنیای اسلام کم نبودند مسلمانانی که جنگ ما را در جنگ ایران و عراق خلاصه نمیکردند. چون ایشان به کنه تحلیل حضرت امام(ره) پیبرده و آنرا پذیرفته بودند. این همان گام بزرگی بود که امام(ره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه نبرد را به فراتر از آب وخاک سرایت دادند. یعنی اول به ملت ایران تفهیم کردند که این، جنگ دو کشور بر سر مرز یا منابع اقتصادی – همچون منابع اقتصادی خوزستان – یا برتری نژادی یکی بر دیگری نیست بلکه هدف اصلی، درگیری اسلام و کفر است. لذا کسانی که جنگ را سازماندهی کردهاند فراتر از مرز جغرافیائی یا نژاد یا منابع اقتصادی را در سر میپروراندهاند. بله ممکن است کسانی بعنوان هدف دوم خود با چنین انگیزههائی به مصاف نیروهای اسلام آمده باشند اما حتماً هدف اصلی چنین نبوده و نیست. ایشان بخوبی این واقعیت را در ابتداء به ملت ایران و سپس به ملل دنیا – خصوصاً جهان اسلام تفهیم نمودند و انگیزه جنگ را به انگیزه دفاع از اسلام تبدیل کردند.
صدور این انگیزه به اقصی نقاط جهان اسلام باعث شد تا مسلمانان دریابند که برای دفاع از دین هم میتوان اینگونه شهید داد. این هنر الگوسازی حضرت امام(ره) برای ملتهای مسلمان در زمینه دفاع از اسلام بود که در قالب مدیریت جنگ متمرکز بود. ایشان از یکسو در داخل به اصلاح انگیزهها پرداختند و از دیگرسو در سطح بینالملل به مستضعفین عالم توجه دادند که طرف اصلی درگیر با ما، ابرقدرتها هستند. پس از این آگاهی بود که ایشان هجمه اصلی انقلاب اسلامی را بسوی ارزشها و مفاهیم مورد پذیرش نظام استکبار سازماندهی کردند. ایشان در طول تاریخ جنگ هیچگاه دشمن واقعی را رژیم عراق معرفی نکردند بلکه تمامی تحلیلها بر این واقعیت متمرکز بود که بایست پشت دستگاه جنگی حزب بعث عراق، دستهای خیانتبار ابرقدرتها را دید که بر اساس درگیری با اسلام و توسعه آن در عالم بر علیه ایران بسیج شدهاند. از اینرو مکرراً میفرمودند اینها بخاطر اسلام است که با ما میجنگند.
ادامه این تحلیلها همپای مدیریت عینی جنگ، این باور مقدس را در داخل و خارج ایران ایجاد کرد که این، عرصهای از یک نبرد همهجانبه میان کفر و ایمان است. لذا کسانی که میخواهند مقاومت تمامی ایمان را در مقابل تمامی کفر ببینند کافی است به مرزهای ایران اسلامی نظر بیفکنند. این از اساسیترین عواملی بود که انگیزه درگیری با کفر را در سطح بینالمللی مطرح کرد. چون اگر دیگر ملتهای اسلامی ببینند که دو ملّت بر سر خاک میجنگند، آنها انگیزهای برای دفاع از طرف مظلوم در جنگ پیدا نمیکنند ولی اگر ببینند کفر با ایمان در حال جنگ است و طرف مسلمان اینگونه برای حفظ ارزشهای خود خون میدهد نمیتوانند از این همه ایثار و مشارکت متأثر نشوند. لذا عملاً این ایثار، محرّک خوبی برای آگاهی و حرکت امت اسلامی شد. در یک کلام، از عمده نقاط مثبت مدیریت حضرت امام(ره) بعنوان ولی فقیه جهان اسلام، صدور این انگیزه و آگاهی به بیرون از مرزهای جغرافیائی ایران بود. یعنی بمحض آنکه دشمن در عرصه بینالمللی، ما را مورد هجوم قرار داد امام(ره) هم این جنگ را به ابزاری بر علیه قدرتهای بینالمللی تبدیل کردند. لذا ایشان بر این نکته در آخرین پیامشان در خصوص جنگ تصریح فرمودند که:
«هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنهها از آن بهره جستهایم.»
«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم.»
«ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدهایم.»
«ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روی پای خود بایستیم.»
«ما در جنگ ابّهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم.»
«ما در جنگ ریشههای انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم.»
«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال میتوان مبارزه کرد.»
«جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت.»
« جنگ ما فتح فلسطین را بدنبال خواهد داشت.»
«جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلّت کنند.»
«جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست.»
«جنگ ما جنگ فقر و غنا بود.»
«جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.»
«صدای اسلام خواهی آفریقا از جنگ هشتساله ماست.» ۱
«علاقه به اسلامشناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشتساله ماست.»
«من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاط تحلیلهای غلط این روزها رسماً معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدا جنگ تحمیلی بپذیرد.»
«ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.»
«راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!«
خلاصه کلام این است که با این نوع نگرش به جنگ، ریشه پیدایش آن، توسعه اندیشه حکومت دینی وولایت فقیه در عالم ارزیابی میشود، بدین معنا که توسعه اندیشه درگیری دو قطب قدرت در عالم، بیداری ملّتهای اسلامی و دمیدن روح تعهد دینی در مقابل هجوم بیامان دشمن و بالاخره اداره جنگ بوسیله امام(ره) بر پایه انگیزه درگیری کفر و ایمان قابل تفسیر است. البته آنچه کماکان جای بررسی دارد مسائل بعدی پس از جنگ است که باید دید ایشان بر اساس همین تحلیل چگونه توانستند تلخی پذیرش قطعنامه – بعنوان قبول حکمیّت سازمان ملل – را در ذائقه دوستان انقلاب، قابل تحمل کنند و در نهایت از آن بهرهبرداری مثبت نموده و بتوانند مجدداً روح یک ملت را در تقابل بعدی با نظام استکبار تثبیت نمایند؟
نبرد تاریخی دو نظام اقامه «توحید» و «کفر»، دلیل ضرورت حکومت دینی
اندیشه حضرت امام(ره) در باب ولایت فقیه متأثر از یک مبنای کلامی و بدنبال آن یک نگاه فلسفه تاریخی خاص میباشد. آن نگاه کلامی توجّه به نقش «دین حداکثر» در سرپرستی تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی بشر است. البته بدنبال همین اندیشه دین حداکثر، بحث نظام خلافت و ربوبیت مطرح میشود که در واقع طریق جریان سرپرستی الهی در جامعه میباشد.
طبعاً از این منظر دو نوع نظام تاریخی قابل طرح است که دارای دو نوع نظام سرپرستی و ولایت میباشند که یکی متکفل سرپرستی جریان عبودیت در جامعه و دیگری متولّی سرپرستی اهواء میباشد. لاجرم از یکی توسعه عبودیت و از دیگری توسعه اهواء قابل انتظار است. به دیگر بیان ما با دو نظام تاریخی روبرو هستیم که یکی نظام «اقامه توحید» و دیگری نظام «اقامه کفر» است؛ اوّلی بدنبال توسعه عبودیت و دوّمی بدنبال توسعه شیطنت. است این دو، نظام اقامه و تغییر ارزشها محسوب میشوند؛ لذا فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست.
چه بخواهیم و چه نخواهیم ایندو جریان همواره در طول تاریخ وجود داشتهاند. خصلت اساسی هر دو نظام، توسعهیاب بودن آنهاست. از اینرو همواره به تنازع برخواستهاند و در مقام تضییق گستره دیگری برآمدهاند؛ هرچند به اعتقاد موّحدین، غایت حرکت تاریخی بشر به پیروزی نظام اقامه توحید منجر میشود. بنابراین تا زمانی که غلبه حق صورت نگیرد این نزاع ادامه خواهد یافت. این اندیشه حضرت امام(ره) در این باب بود که بنیان تفکر ایشان در پذیرش سرپرستی و هدایت حکومت دینی نیز محسوب میشد. بر این اساس اگر حکومت دینی تعطیل شود نتیجهای جز پذیرش کفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولاً از عمده ادله ضرورت ولایت فقیه در جامعه اسلامی وجود همین دو نظام تاریخی اقامه میباشد که در تنازع دائمی قرار دارند.
سردار علایی! بر این مبنا «استراتژی» حکومت الهی، جنگ با کفر است. این یک تاکتیک نیست بلکه استراتژی کلی محسوب میشود که البته در محورهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور مییابد. از اینرو حضرت امام(ره) جنگ را به عنوان یک ضرورت مورد تأکید قرار داده و از آن استقبال میکردند. تحلیل ایشان از جنگ یک تحلیل مثبت بود و آنرا بستر توسعه خلافت الهی میدانستند. چون اصولاً از غیر طریق جنگ و درگیری نمیتوان کلمه توحید را در عالم توسعه داد. به تعبیر بهتر سخن از دو نظام اقامه توسعهیاب است که چارهای جز درگیری با یکدیگر در عرصه بینالملل ندارند. فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست چه اینکه حتی اگر یک نظام اقامه و یک نظام عمل نیز مطرح بود باز نظام اقامه اوّل، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمیتافت. از این منظر حضرت امام(ره) به پدیده جنگ مینگریستند و آنرا عامل تکامل جامعه اسلامی تعریف میکردند. بر این مبنا یا بایست جنگ با پیروزی ما تمام میشد یا اینکه کماکان ادامه مییافت. از همینجا بود که طبق نظر ایشان پذیرش قطعنامه چیزی جز پذیرش حکمیت بینالملل نبود چه اینکه بر اساس نظریات و آمار موجود در سطح جهانی و اعتراف صریح یا تلویحی بسیاری از سیاستمداران، این جنگ صرفاً نبرد دو نظام سیاسی نبود بلکه به عرصهای برای ظهور تنازع تاریخی اسلام و کفر تبدیل شده بود. این همان اندیشه حضرت امام(ره) میباشد که سالها پیش و در جریان دفاع مقدس به کرّات بیان شده بود.
پذیرش قطعنامه، پذیرش حکمیت سازمان ملل
بر اساس همین استراتژی بود که حضرت امام ادامه جنگ تا پیروزی کامل بر دشمن را خواستار بودند و هیچگاه بدنبال پذیرش صلح نبودند. چون ایشان این جنگ را به صحنه درگیری با نظام استکبار و منویات شوم سازمان ملل تبدیل کرده بودند لذا پذیرش قطعنامه را پذیرش خواستههای سازمانی میدانستند که در جهت اهداف استکباری حرکت میکنند. شکی نیست که مقاومت هشت ساله نظام اسلامی در شیوه تنظیم قطعنامه ۵۹۸ مؤثر بود و توانست برخی از خواستههای ما را در طول جنگ و در قالب بندهای قطعنامه بر دشمن تحمیل کنند. اما حقیقت اینست که جوهره این امر چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان اداره کفر بینالملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام(ره) با پذیرش چنین قطعنامهای در طول هشت سال دفاع مقدس مخالفت کردند و فرمودند:
«اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند اگر سرمان را بالای دار برند اگر زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز اماننامه کفر و شرک را امضاء نمیکنیم.
قرآن میگوید جنگجنگ تا رفع فتنه در عالم یعنی کسانیکه تبعیت از قرآن میکنند در نظر داشته باشند که باید تا آنجائی که قدرت دارند ادامه بر نبردشان بدهند تا اینکه فتنه از عالم برداشته شود.
ایران همانطور که سیلی زد به این موجود مفلوک، به سیلی زدن خودش و به پس گردنی زدن خودش ادامه میدهد تا اینکه آن چیزهایی که باید زیر بار بروند با فشار نظامی ایران و با فشار ملّت ایران، تحقق پیدا بکند. ملّت ایران اگر میخواست که صلح آمریکایی بکند، همان اول از آمریکا جدا نمیشد و قطع روابط نمیکرد و دستش را از ایران کوتاه نمیکرد و جاسوسان او را بیرون نمیکرد و امروز هم اگر دستش را به صلح آمریکایی دراز کند، صدام و امثال صدام کنار میروند، لکن مستشارهای آمریکایی وارد معرکه میشوند. ما نمیتوانیم صلحی را بپذیریم که طرح آمریکایی دارد و صدام نمیتواند بپذیرد آن چیزهایی را که ما میخواهیم. کسی که ابتدائاً برای اینکه سردار قادسیه باشد تصریح کرد که من به کشوری که مجوس هستند دارم حمله میکنم و کشور ایران را مجوس خواند و حمله خودش را حمله سردار قادسیه خواند. ۲
و تا زمانی که شرایط اجتماعی، پذیرش آنرا بر ایشان تحمیل نکرد از قبول قطعنامه سر باز زدند. شاهد ما بر این مدعا تأکید معظمله دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه است که قبول صلح تحمیلی را با خیانت به رسولالله(ص) برابر دانستند و فرمودند:
اینروزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسایلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسایل جنگ، خیانت به رسولالله(ص) است این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنههای نبرد، تقدیم مینمایم. ۳
حال آنکه اطلاعات ایشان نسبت به مقدورات و موانع طبیعی جنگ طی این زمان اندکی اضافه نشده بود. از اینرو در ابتدا با بالاترین انگیزه وارد عرصه نبرد با دشمن شدند و زمانی که شرائط بگونهای در آمد که اساس انقلاب اسلامی در گرو پذیرش قطعنامه قرار گرفت تکلیف الهی خود را در قبول صلح احساس کردند. مسلماً هیچ انگیزهای جز حفظ پیام اسلام ایشان را به پذیرش صلح وادار نکرد والاّ خود فرمودند:
در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهیام بود. شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتهام با خدا معامله کردهام. ۴
ایشان احساس کردند با توجه به شرائط ایجاد شده در جنگ تحمیلی وضعیت اسلام در نظام قوای بینالملل در حال ضعیف شدن است والاّ میتوان به طور حتم ادعا کرد که صباحی قبل از پذیرش قطعنامه ایشان کماکان معتقد بودند که پذیرش صلح چیزی جز پذیرش منویات نظام کفر بینالملل و تبعات آن نیست.
سردار علایی! با کمال شرمندگی مجبورم این حقیقت تلخ را بیان نمایم که امام خمینی در این حال با یک محاسبه جدید که نوعاً به ضعف ما در مقدورات «نیروی انسانی» باز میگشت مصلحت چنین دیدند که برای حفظ اساس انقلاب تبعات منفی پذیرش قطعنامه را به جان و دل بخرند. ما معتقدیم که در طول جنگ، مقدورات طبیعی به عنوان مقدورات دسته دوم مطرح بوده است و آنچه جنگ را در تمامی هشت سال نبرد با دشمن اداره میکرد در درجه اوّل، نیروی انسانی. بوده است حضرت امام(ره) نیز طی دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه به اطلاعات جدید و تعیین کنندهای از ضعف ما در مقدورات طبیعی دست نیافته بودند اما آنچه متغیر اصلی در پذیرش صلح بود چیزی جز کمرنگ شدن مقدورات انسانی نبود.
بنابراین پذیرش صلح تنها به معنای تحمیل شرائط قهری جنگ بود و این امر نه به مقدورات طبیعی بلکه به مقدورات انسانی باز میگشت که همواره در اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) به عنوان تنها وزنه سنگین و تعیین کننده مطرح بوده است. اما در عین آنکه ایشان پذیرش صلح را تحمیل نظرات دشمن در عرصهای از نبرد با انقلاب اسلامی ارزیابی میکردند هیچگاه معتقد نبودند که پایان جنگ هشت ساله به معنای پایان نبرد همهجانبه با دشمن در تمامی عرصههاست.
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شده است. و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نمودهاند، میبوسم و سلام و ورددهای خالصانه خود را به همه غنچههای آزادی و کمال نثار میکنم. ۵
به تعبیر بهتر ایشان در یک عرصه به ختم جنگ رضایت دادند اما جبهههای جدیدی را در دیگر عرصهها بر علیه دشمن باز کردند هرچند این عرصهها دیگر از صبغه نظامی برخوردار نبود اما همچنان میتوان زبانههای آتش نبرد میان کفر و اسلام را از این جبههها که در رأس آنها نبرد فرهنگی با دشمن است به وضوح دید. از نمونههای بارز این نوع نبرد با دشمن در ماههای آخر عمر شریف ایشان نامه معظمله به آقای گورباچف و قضیه سلمان رشدی است.
اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) بنیان مدیریت جنگ
تا بدینجا از سیاست حضرت امام(ره) در مدیریت جنگ و موضعگیری ایشان نسبت به پذیرش قطعنامه سخن گفتم و بر این نکته تأکید نمودم که ایشان توانستند با اداره مطلوب جنگ اندیشه دفاعی خود را به بدنه جامعه اسلامی ایران بلکه دنیای اسلام منتقل نمایند تا از اینطریق بتوانند جنگ میان کفر و اسلام را نهادینه کنند و جنگ هشت ساله را به عنوان ابزار ارتقاء وجدان عمومی ملل جهان خصوصاً دنیای اسلام مطرح نمایند. قطعاً این امر در عوامل درونزا و برونزای جنگ تحمیلی بسیار مؤثر بود و باعث شد هم مقاومت داخلی در مقابل کفر و هم مقاومت بینالمللی در سطح جهانی در برابر نظام استکبار فزونی یابد. به دیگر بیان ایشان توانستند با این ابزار در نظام قدرت جهانی در درون و خارج مرزهای ایران اسلامی انگیزه و ایمان درونی معتقدین به اسلام را نسبت به ضرورت درگیری همهجانبه با کفر صد چندان کنند. موفقیت اساسی ایشان را در صحنه جنگ بایست در همین دو عرصه «درون» و «بیرون» ارزیابی نمود بگونهای که در درون، به ارتقاء نظام انگیزشی جامعه بر محور ایمان – و نه احساسات ناسیونالیستی – نائل آمدند و در بیرون از مرزها نبرد با کفر را به صورت یک فرهنگ در سطح جهانی و میان ملل اسلامی مطرح نمودند. این امر باعث شد جایگاه اسلام در نظام قدرت جهانی ارتقاء یابد و دشمن را در عرصههای بسیاری به انفعال کشاند والاّ آنها همواره برای چپاول ملل مستضعف راههای تعریف شدهای را دنبال میکنند. همین تحرک حضرت امام(ره) در این عرصه باعث انفعال دشمن و کم اثر شدن ابزارهای قدرت نظام استکبار در دیگر عرصهها شد. قطعاً قدرت عملکرد حضرت امام(ره) به اندیشه ایشان در خصوص حکومت دینی بازگشت داشت به اینکه چنین نظامی را تبلور خلافت تاریخی الهی صالحان در زمین و بر پایه دین حداکثر و توسعهیاب ارزیابی میکردند.
«جنگ»، عرصه جهاد اصغر و بستر جهاد اکبر برای اقامه ایمان
این اندیشه هیچگاه در مرزهای جغرافیای سیاسی که نوعاً توسط اجانب بر ملل مظلوم تحمیل شده است محصور نمیشود و همواره بدنبال توسعه قدرت اسلام در جهان است. طبیعی است استراتژی چنین دولتی درگیری همهجانبه با کفر باشد. بر همین اساس بود که ایشان همواره درگیری با دشمن را بعنوان مهمترین ابزار توسعه قدرت مطرح میکردند. با این وصف این استراتژی نبایست به عنوان ابزار توسعه قدرت نژادی، ملّی و سیاسی مطرح شود چون هدف حاکم بر این استراتژی چیزی جز توسعه قدرت جهانی اسلام نیست. این واقعیت از کلمات حضرت امام(ره) به خوبی مشهود است و در پیام ایشان که فوقاً به گوشههائی از آن اشاره شد منعکس است. در نظر ایشان جنگ ابزار تهذیب فردی و جمعی در سطح جهان است. بر این اساس جنگ بابٌ الی الجنه و دروازه بهشت است که ایشان از خداوند میخواستند:
خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا میداند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملّتها و آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.
خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان و سرباختند!
خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خود پروراندند!
خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان باز و ما را از وصول به آن محروم مکن.
خداوندا! کشور ما و ملّت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت، تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. ۶
و از دیگر سو آنرا ابزار توسعه قدرت اسلام در جهان مطرح میکردند. در یک کلام از این منظر جنگ، هم بستر پرورش فرد است و هم بستر پرورش جامعه و توسعه قدرت آن در سطح ملّی و فراملّی مطرح میشود. در این حال جنگ پدیدهای مثبت است که هم عرصه نبرد با نفس را آماده میکند و هم عرصه ستیز با دشمن خارجی را. بدیهی است جنگ، هم ابزار تهذیب نفس خواهد بود و هم ابزار تهذیب اجتماع از رذائل و فرهنگ فاسد کفر و در یک کلام ابزار اقامه ایمان در دو بُعد فردی و اجتماعی.
«هدف» جنگ، فراتر از اهداف ناسیونالیستی
این اندیشه باعث شد که از یکسو مقاومت حضرت امام(ره) و پیروان ایشان در درون مرزها تعیین کننده و مؤثر باشد و هم در خارج، وجدان عمومی برای محدود کردن نظام اقامه کفر و مفاسد ارتقاء یابد والاّ اگر قرار بود رهبری جنگ به این پدیده به عنوان ابزار پالایش فرد و اجتماع ننگرد و آنرا در محدوده ضیق و غیر کارآمد نژادی، قومی و ملّی محدود کند حتماً چنین برکاتی در داخل و خارج مرزها و کلاً جهان اسلام پدید نمیآمد. طبیعی بود در این حال نه اصولاً پدیدهای قوی برای حضور در جنگ ایجاد میشد و نه این انگیزهها میتوانست پیروزیهای بزرگ نظامی را رقم زند. حضرت امام(ره) توانستند با این اندیشه هم به جنگ به عنوان پدیدهای مثبت نگاه کنند و هم آنرا ابزار تهذیب فردی و اجتماعی قرار دهند و هم از انگیزههای مذهبی رزمندگان برای پیشبرد جنگ استفاده کنند. حال آنکه اگر یک رهبر نژادی، قومی و ملی بخواهد جهان را عرصه نبرد با دشمن قرار دهد هرگز موفق نخواهد شد چون اعتقاد او به نژاد یا قوم یا ملیت خاص، قید بزرگ نبرد او با طرف مقابل خواهد بود و پیداست این عرصه هیچگاه به گستره کره خاک نمیباشد. در عین آنکه چنین ابزار ضیقی نمیتواند بعنوان وسیله پالایش و تهذیب فردی و اجتماعی کارآئی داشته باشد.
به تعبیر بهتر اگر صبغه مادی و دنیوی بر نظام انگیزش اداره جنگ حاکم شود بستر پرورشی خاصی فراهم میشود که به نوعی دیگر انگیزهها و تمایلات نیروی انسانی شرکت کننده در این جنگ را جهت میدهد و سهم تأثیر آن در سطح جهانی غیر از حالتی خواهد بود که بر آن، نظام انگیزه الهی و دینی حاکم شود. اصولاً در جنگهای نژادی و قومی، انگیزه ایمان پشتوانه نبرد با دشمن قرار نمیگیرد و ابزار پرورش ایمان محسوب نمیشود و صرفاً برد آن در گستره حضور آن نژاد یا قوم خلاصه میشود حال آنکه حضرت امام(ره) توانستند هر سه کار را انجام دهند؛ یعنی با ابزار جنگ به پرورش درونی، توسعه قدرت جهانی و استفاده بهینه از انگیزه مذهبی برای پیشبرد جنگ نائل شوند. بدیهی است منظور از این انگیزهها صرفاً تمایلات مذهبی رزمندگان اسلام در درون مرزهای جغرافیایی نبود بلکه شامل انگیزه، اندیشه و رفتار سازماندهی شده نیروهای اسلام در سراسر جهان میشد که توانست به عنوان یک مقدور برونی رفتار دشمن را در درگیری با ما کنترل نماید.
«جنگ»، ابزار ایجاد کانون بحران بر علیه دشمن
بر پایه این اندیشه که جنگ، ابزار درگیری با دشمن هست هیچگاه جنگ ما بر علیه نظام استکبار تمامی نخواهد یافت. ایشان بارها و بارها بر این نکته تأکید و تصریح داشتند. لذا اگر در ادبیات حضرت امام(ره) دقت شود تعابیری همچون جنگ کفر و ایمان یا جنگ فقر و غنا و امثال آن همگی به این اندیشه بازگشت دارند. طبعاً صحیح نخواهد بود اگر از این تعابیر، مفهوم غیر الهی اراده شود مثلاً جنگ فقر و غنا را به اندیشه مارکسیستی ارجاع دهیم. هنر مدیریت ایشان در جنگ نیز به همین امر باز میگشت که توانستند جنگ نظامی دو کشور را در جغرافیای سیاسی به جنگ استضعاف و استکبار یا کفر و ایمان تبدیل نمایند و چارچوب تنگ ترسیم شده توسط نظام کفر که جنگ را در مرزهای سیاسی خلاصه میکند بشکنند
امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشکهای دشمنان باز کرده است، و همچون همه عاشقان شهادت، برای درک شهادت روزشماری میکند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد و ما باید در جنگ اعتقادیمان، بسیج سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم.
جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛
جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛
جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛
جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهای شرق و غرب نیست؛
جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور؛
جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوشگذرانیهای مرفهین و حاکمان بیدرد کشورهای اسلامی است.
این جنگ سلاح نمیشناسد؛
این جنگ محصور در مرز و بوم نیست؛
این جنگ خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمیداند.
این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی – انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و خوشگذرانی است.
جنگ ما، جنگ قداست، عزّت و شرف و استقامت علیه نامردمیهاست.
ایشان با همین اندیشه توانستند از بدنه جهان اسلام سربازانی غیرتمند برای دفاع از کیان اسلام گزینش و تربیت کنند و دشمن را در محدود کردن قدرت اسلام در یک مرز خاص ناکام بگذارند.
ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بینالملل اسلامیمان بارها اعلام نمودهایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کمکردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم حال اگر نوکران آمریکا نام این سیاست را توسعهطلبی و تفکر تشکیل امپراطوری بزرگ میگذارند از آن باکی نداریم و استقبال میکنیم ما در صدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیسم، سرمایهداری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفتهایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیدهاند نابود کنیم و نظام اسلام رسولاللَّه(ص) را در جهان استکبار ترویج نمائیم و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود.
من به صراحت اعلام میکنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیاء هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایهگذاری میکند و دلیل هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاهطلبی و فزونطلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد. ۷
لذا از یکسو به پرورش نیروهای شهادتطلب و از جان گذشته پرداختند. در این دلهای شب با خدای تبارک و تعالی مناجات کنید، از خدا بخواهید که شما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد، شهادت عزت شماست، شما نترسید از هیچ چیز.
برادران من! خواهران من! عزیزان من! مصمم باشید، از ترور نترسید، از شهادت نترسید و نمیترسید. شهادت عزت ابدی است، حیات ابدی است. آنها از شهادت بترسند و از مردن بترسند که مردن را تمام میدانند و انسان را فانی، ما که انسان را باقی میدانیم و حیات جاودانه را بهتر از این حیات مادی میدانیم، برای چه بترسیم.
و از دیگر سو کانونهای بحران بسیاری را بر علیه نظام استکبار در درون نظام قدرت جهانی تعبیه کردند. ایشان به خوبی بر مقدورات جهان اسلام در مقابل کفر وقوف داشتند و از تعریف کردن مقدورات صرفاً در محدوده مقدورات طبیعی پرهیز داشتند ایشان مقدورات انسانی را مهمترین و مؤثرترین امکانات جهان اسلام ارزیابی میکردند و کاروساز استفاده مطلوب از این مقدورات را به خوبی میشناختند تا جایی که توانستند از این امکانات به نحو چشمگیری در نظام موازنه قدرت جهانی استفاده کنند.
بنابراین ضروری است پذیرش قطعنامه را نیز در چارچوب این اندیشه مورد ارزیابی قرار دهیم. البته هرچند پذیرش صلح بر این اساس چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان ملل قلمداد نمیشود اما با اندکی تأمّل در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس در مییابیم که قطعنامه ۵۹۸ با قطعنامههای تحمیلی سالهای اولیه جنگ کاملاً متفاوت است. چون قدرت رزمندگان اسلام در مدیریت جنگ توانست تا اندازهای منویات شوم نظام استکبار را تعدیل نماید اما در هر حال این واقعیت را نمیتوان کتمان کرد که اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) با هر نوع حکمیت قدرتهای استکباری جهان در تنافی آشکار بود. اگر نتوان ادعا کرد که پذیرش قطعنامه به معنای پذیرش مدیریت کفر بینالملل در جنگ است حداقل باید پذیرفت که این امر با پذیرش نظارت آنها بر روند جنگ میان اسلام و کفر برابری میکند. در هر صورت این نقطه عطف از روند جنگ هشت ساله بایست بخوبی تحلیل شود که ایشان تا آنجا که ممکن بود از چنین پذیرشی سرباز زدند تا زمانی که احساس کردند امر میان هدم انقلاب اسلامی و پذیرش تبعات سوء ناشی از پذیرش قطعنامه دایر شده است لذا با دفع افسد به فاسد به قبول صلح تن دادند.
سردار علایی! قبول کنید که رویکرد مدیران و برخی فرماندهان در جبهه و پشت جبهه یعنی در صحنه اجرایی کشور به گونه ای شکل گرفت که بدون تعاریف می گویم زمانی که امام خمینی احساس کردند اولاً اندیشه مذهبی جامعه در حال تحلیل رفتن است و بسیاری از متدینین، جنگ را پدیدهای مقدس و مثبت ارزیابی نمیکنند و در اواخر جنگ مرتباً ختم جنگ را از خداوند طلب مینمایند و به آن به عنوان ابزار تهذیب فردی و بستر پرورشی جامعه نظر نمیکنند و ثانیاً به خاطر حاکمیت تحلیلهای علمی و اصل دانستن مقدورات طبیعی در نظر بسیاری از مدیران جنگ تنها چاره را در پذیرش قطعنامه میبینند دیگر لحظهای درنگ برای ختم جنگ را جایز ندانستند. مسلماً اگر از یکسو «حوزه» به عنوان ماشین محاسبه اعتقادی جامعه و از دیگر سو «دانشگاه» به عنوان ماشین محاسبه علمی آن همراهی مطلوبی با رهبری جنگ داشتند ما میتوانستیم پایان شیرینتری را از جنگ ترسیم نمائیم.
طبعاً زمانی که بخشی از مقدورات انسانی، جنگ را به عنوان پذیدهای مثبت و ضروری ارزیابی نکند و بخشی دیگر بر اساس مبانی مادّی به تحلیلهای علمی روی آورد و تداوم جنگ را غیرممکن بداند چگونه میتوان باور کرد که رهبری جنگ با یک حکم ظاهری بتواند همچون اوایل جنگ تمامی مقدورات انسانی را برای غلبه نهایی بر دشمن و تداوم جنگ به یاری طلبد؟! بنابراین بنبست مقدور انسانی از یکسو به تردید در «مطلوبیت» جنگ و از دیگر سو به «مقدوریت» آن بازگشت داشت. به تعبیر بهتر دو اندیشه حاکم بر جنگ به تردید کشیده شد که اوّلی ناظر به ضرورت جنگ به عنوان یک استراتژی دائمی و ابزار تهذیب فردی و اجتماعی بود که میتوان پشتوانه آنرا در تقابل دائمی و تاریخی دو نظام قدرت کفر و اسلام خلاصه کرد و بالاخره اندیشه دوم که اساس را در تغییر وضعیت روانی میدانست.