Print Friendly, PDF & Email

گاهی دلم می‌خواست دیوارها را چنگ بزنم و فرار کنم

زندگی > خانواده – پدر در جواب درخواست دخترش که می‌خواهد به مناطق جنگی برود تنها یک جمله می‌گوید: «به خدا می‌سپارمت». دختر ۲۳ساله می‌رود جبهه بدون آنکه بداند سرنوشت برایش چه رقم زده است.فاطمه ناهیدی، نخستین زن ایرانی است که در خطوط مقدم جبهه اسیر شد؛ «بیستم مهر ۵۹ در یکی از خطوط مقدم خرمشهر نزدیک شلمچه حین انتقال مجروحین و شهدا به همراه یک تیم پزشکی به‌دست نیروهای بعث اسیر شدم وحدود ۴ سال در عراق بودم.»

یک هفته بعد، معصومه آباد و شمسی بهرامی هم که برای انتقال کودکان بی‌سرپرست آبادان به شیراز رفته بودند در بازگشت به خرمشهر به اسارت درمی‌آیند و چندی بعد خانم آزموده که برای دیدن خانواده‌اش به شیراز رفته بود، در مسیر بازگشت به محل کارش که زایشگاهی در خرمشهر بود در جاده ماهشهر-آبادان اسیر می‌شود.

فاطمه ناهیدی را به زندان الرشید می‌برند. این زندان که مخصوص زندانیان امنیتی بود، ۵طبقه داشت و همان زندانی بود که گفته می‌شد شهید صدر را در طبقات پایین آن شهید کرده‌اند. اینطور معروف شده بود که هر چه به طبقات پایین نزدیک می‌شوی، شکنجه‌ها بیشتر می‌شد. این ساختمان ظاهری زیبا داشت و کسی نمی‌دانست در اصل شکنجه‌گاه است.

فاطمه ناهیدی در تشریح این زندان می‌گوید: «رنگ دیوار سلول‌های طبقه اول کرم روشن و بزرگ‌تر بود. طبقه دوم سلول‌های سرخ داشت و در ۲ طرف راهرو سلول وجود داشت. سلول‌ها کوچک و فوق العاده تاریک بود. نور زیادی نداشت. روی دیوار هم چیزی نمی‌شد حک کرد. فقط یک‌بار ما را از سلول خودمان بردند توی یک سلول دیگر. آنجا فضایی بود که چراغ داخلش روشن بود و جلوی چراغ را توری کشیده بودند که کسی به برق دسترسی پیدا نکند. کرکره‌های آهنی به پنجره‌های ۴۰، ۵۰ سانتی بالای سلول‌ها زده بودند که نور راه پیدا نکند. فقط گاهی وقتی آفتاب می‌شد نوری با یک شعاع کم را می‌دیدیم…»

روزهای اول اسارت پر بود از بازجویی. ناهیدی از صبح تا شب بازجویی می‌شد و به این خاطر که در خط مقدم اسیر شده بود، بازجویی‌هایش از حساسیت ویژه‌ای برخوردار بود. خصوصا اینکه کارت شناسایی همراه نداشت و هر کس در مناطق جنگی اینطور بی‌هویت بود، جاسوس محسوب می‌شد و حکمش را اعدام می‌زدند. این اتفاق برای فاطمه ناهیدی هم افتاد و ابتدا مقرر شد او را هم اعدام کنند که یک پزشک، با گفتن اینکه این بانو را در آمبولانس دیده، حکم او را تغییر می‌دهد.

در زندان الرشید، به همراه دوستانش شکنجه می‌شود: «شکنجه‌هایشان اینطور بود که هوا را سرد یا داغ می‌کردند یا هوا را قطع می‌کردند تا اکسیژن نرسد. یا آب را قطع می‌کردند اما اینها باعث نمی‌شد که از خواسته‌هایمان دست بکشیم. در آن زمان تنها خواسته‌مان نوشتن نامه به خانواده‌هایمان بود.»

هیچ‌کس از سرنوشت فاطمه خبر ندارد. خانواده فکر می‌کنند که او به شهادت رسیده چرا که آمبولانسی که در آن آخرین بار دیده شده بود را سوخته پیدا کرده بودند. این ۴ اسیر زن بالاخره توانستند از طریق بچه‌هایی که از زندان منتقل می‌شدند موجودیت‌شان را اعلام کنند و بالاخره صلیب‌سرخ متوجه شده بود که ۴دختر مفقودالاثر ایرانی در زندان‌های عراق هستند.

ناهیدی و دوستانش ۱۹روز اعتصاب غذا می‌کنند و با این کار موفق می‌شوند از زندان الرشید نجات پیدا کنند. یک‌ماه به‌خاطر آن اعتصاب غذا در بیمارستان بستری بودند و همان جا بود که توانستند توسط صلیب سرخ، نخستین ارتباطشان را با خانواده‌هایشان برقرار کنند.بعد از بهبودی به اردوگاه اسرای ایرانی منتقل می‌شوند.

اردوگاه هم سختی‌های خاص خودش را دارد. ناهیدی می‌گوید: «ما برنامه‌هایی را در سلول داشتیم. برای اینکه روحیه‌مان را تقویت کنیم، سعی می‌کردیم با همدیگر رفتار خوبی داشته باشیم. در طول ۲سال تمام، ۴ نفر که هیچ‌کدام از قبل همدیگر را نمی‌شناختند، در کنار هم بودیم که حضور در آنجا با تمام اختلافات سلیقه‌ای سخت بود. سعی می‌کردیم حس عاطفی را درخودمان تقویت کنیم. طوری شده بود که ۲ نفر از خواهرها مرا خواهر بزرگترشان خطاب می‌کردند و خانم آزموده که از همه کوچک‌تر بود، مرا مامان!»

ناهیدی سختی‌های روزهای اسارت را توصیف می‌کند و از نگاه امروزش به آن دوران می‌گوید: «سختی‌های آنجا خیلی سنگین بود و اگر این بعد ایمان و یقین به خدا را از این قسمت اسارت بگیرید، وحشتناک‌ترین روزهای زندگی آدم همانجاست. یعنی مواقعی بود که می‌خواستم این دیوارها را باچنگ و دندان کنار بزنم و فرار کنم. احساس خفگی می‌کردم. ولی درست در همان لحظه خداوند سکینه‌ای را در قلبم می‌گذاشت که احساس می‌کردم این سلول تاریک، گلستان است و گلستان‌تر از این مکان در کره زمین پیدا نمی‌شود. از طرف دیگر اگر آن بعد یقین و اعتما به خدا را از این مسئله برداریم، من باید شب‌ها کابوس ببینم. اما هر لحظه که احساس می‌کنم آن سختی‌ها را به‌خاطر خدا پشت سر گذاشتم و کسی ناظر بر تک تک اعمال من بوده و آنکه لحظه لحظه مرا حمایت و هدایت می‌کرده و دلسوزتر از پدر و مادر همراه من بوده، آرامش می‌یابم. تک تک این لحظات را که یادم می‌آید، دلم برای معنویت آن دوران تنگ می‌شود.»

بهترین هدیه‌ای که در دوران اسارت می‌گیرند، قرآنی است که از سوی صلیب سرخ به آنها اعطا می‌شود. به نوبت آن را می‌خواندند و آرامش می‌گرفتند و شاید همین معنویت باشد که نور امید را در دلشان روشن می‌کند و زنده و سرپا نگهشان می‌دارد.امیدی به آزادی ندارند. حتی به آنها گفته شده که عراقی‌ها تصمیم گرفته‌اند شما را آن قدر در اینجا نگه‌دارند تا پیر شوید و بپوسید!

نزدیک دهه فجر بود که اعلام کردند ۵۰نفر از اردوگاهشان قرار است آزاد شوند. صلیب سرخ به چهاردختر اسیر می‌گوید که برای آزادی شما حتی یک‌درصد هم احتمال نیست!دکتر فاطمه ناهیدی از روزهای بیم و امید می‌گوید: «من می‌دانستم کسی که فکر کند قرار است آزاد شود دیگر نمی‌تواند در آن محیط دوام بیاورد. به همین دلیل به بچه‌ها گفتم: تا زمانی که یک ناهار، یک شام یا صبحانه در ایران سر سفره خانواده نخورده‌اید، باور نکنید و اصلا به آزادی فکر نکنید. واقعاً دیوانه‌کننده بود. چون خیلی‌ها بودند که به آنها می‌گفتند آزاد می‌شوید و بعد متوجه می‌شدند که دروغ است و ما می‌دیدیم چقدر اذیت می‌شوند. به‌خاطر همین ما خیلی بی‌خیال بودیم. خودشان هم تعجب می‌کردند…»

اما بالاخره این اتفاق می‌افتد و حکم آزادیشان می‌آید: «زمانی که خواستیم آزاد شویم تمام وسایلمان را سوزاندیم. چیز خاصی که نداشتیم. اما همانها را هم اگر می‌دیدند دردسر می‌شد. وسایلمان را در یک بشکه آتش زدیم و با همان لباس و کفش اسارت برگشتیم.»ناهیدی آزادی‌شان را معجزه امام رضا(ع) می‌داند. می‌گوید: «هفته قبل از آزادی‌ام مادرم به مشهد رفته بودند. او پشت پنجره فولاد خطاب به امام رضا(ع) می‌گوید:‌ای امام‌رضا(ع) اگر کار نشدنی را بکنی می‌گویند معجزه. من کاری ندارم تا هفته دیگر می‌خواهم بچه‌ام اینجا باشد و شروع می‌کند به گریه کردن… درست یک هفته بعد من در خانه بودم.»

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


 قالب وردپرسدانلود رایگان قالب وردپرسپوسته خبری ایرانیقالب مجله خبریطراحی سایتپوسته وردپرسکلکسیون طراحی
Escort France kaszinok online Rtp slots 1xbet