بسم الله الرحمن الرحیم
السَّلامُ عَلَیکَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْارْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ
۱- تمدنهای الهی با انسانهایی پایهگذاری میشود و ادامه مییابد که حضرت علیu در وصف آن انسانها میفرماید: «وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى»[۱] به خدا سوگند! که تعدادشان اندک ولى نزد خدا بزرگ مقدارند، که خدا به وسیلهی آنان حجّتها و نشانههاى خود را نگاه مىدارد، تا به کسانى که همانندشان هستند بسپارد، و در دلهاى آنان بکارد، آنان که دانش، نور حقیقتبینى را بر قلبشان تابیده، و روح یقین را دریافتهاند.
۲- در راستای تقابل اسلامی که میخواهد انسانها در بستر همان سیرهی جاهلیت دینداری کنند و اسلامی که متوجه است تنها در بستر نظامی اسلامی دینداری ممکن است، کربلا ظهور کرد و در راستای همین روشنگری است که حضرت سیدالشهداءu در آخرین جملات خود ریشهی اصلی این تقابل را روشن میکنند و میفرمایند: «وَیْلَکُمْ یا شیعَهَ آلِ ابى سُفْیانَ، انْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَکونوا احْراراً فى دُنْیاکُمْ»[۲] اى پیروان آل ابوسفیان! اگر خدا را نمىشناسید و اگر نگران قیامت خود نیستید و به آن ایمان و اعتقاد ندارید، لااقل در دنیایتان آزاده باشید. با اینکه معلوم است لشکریان عمر سعد نمازخوان بودند ولی معنای این جملهی حضرت میرساند که آنها اسلامی را که باید در بستر نظام اسلامی ظهور کند نمیفهمیدند و مسلمانی خود را در بستر فرهنگ جاهلیت اباسفیانی ادامه میدادند. پس کربلا تقابل دو نوع اسلام است، اسلامی که نظامسازی را به دنبال ندارد و در بستر کفر حاکم زمانه مسلمانی میکند و اسلامی که در صدد عبور از جاهلیت دوران است به سوی نظام اسلامی که تمام مناسبات اجتماعی انسانها را اسلام شکل دهد.
۳- از جمله کسانی که متوجه است مسلمان بودن و اسلامی زیستن تنها با حاکمیت آموزههای اسلامی ممکن است جناب حبیب بن مظاهر است. او پیامبر خداf را درک کرده بود و در کنار آن حضرت جهاد کرد و جزء مجاهدینی که برای جهاد و مقابله با دشمنان اسلام در کوفه منزل گزید و عموماً در جنگها با امیرالمؤمنینu همراه بود و ما میخواهیم کربلا را در آینهی حبیب بنگریم. آری یک وقت کربلا را در دریای بیکران امام حسینu معنا میکنید در آن صورت آنقدر کربلا بزرگ است که متوجه ریزهکاریهای آن نمیشوید. ولی یک وقت آن را در بحر و آینهی اصحاب مینگریم در آن صورت متوجه ظرایفی میشوید که تماماً اشاره به امام حسینu دارد و امام را در مقام وحدتِ در عین کثرت دیدهاید در آنجا هم امام را مینگرید اما در بحر حبیب و لذا ملموستر است.
۴- حبیب از نظر سلوک و حضور در عوالم غیب تا آنجا جلو رفت که کِشی در کتاب رجال خود مینویسد: میثم تمّار بر اسب خود سوار بود روبهروی مجلس بنی اسد با حبیب بن مظاهر که او نیز سواره بود برخورد، با همدیگر به گفتگو پرداختند. سپس حبیب آنچه برای میثم در آینده پیش خواهد آمد را بازگو کرد و گفت: گویا میبینم بزرگمردی که موی جلوی سرش ریخته، نزدیکی دارالرزق خربزه میفروشد، میبینم در راه محبت به خاندان پیامبرش به دار آویخته شده و شکمش را بر فراز چوبه دار شکافتهاند. میثم نیز از آنچه برای حبیب پیش خواهد آمد خبر داد و گفت: من هم مرد سرخ رویی را میشناسم که برای او دو گیسوان است، برای یاری فرزند پیامبرش نهضت نموده و کشته میشود و سرش در کوفه جولان داده خواهد شد. سپس از یکدیگر جدا شدند. اهل مجلس که ناظر این گفتگو بودند گفتند دروغگوتر از این دو تن ندیدهایم. هنوز آن جمع متفرق نشده بودند که رُشید هُجری سررسید و سراغ آن دو را گرفت، گفتند از هم جدا شدند و آنچه شنیده بودند را برای او گفتند. رُشید گفت: خدا میثم را رحمت کند که فراموش کرده بگوید: آن کس که سرش را میآورد- سر حبیب را- صد درهم اضافهتر از بقیه به او میدهند. این را گفت و رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند این از آن دو دروغگوتر است. آن قوم بعداً گفتند: چیزی نگذشت که میثم را دیدیم بر در خانه عمر بن حریث به دار آویختند و سر حبیب را با همان دو گیسوانش که به به زین اسب بسته بودند به کوفه آوردند.[۳] از این واقعه میتوان پیبرد برای شکلگیری جبههای که اهل البیتh مدیریت میکنند چه مردانی با چه رازهایی باید در صحنه باشند و راز پایداری و ثمردهی جبههای که امام حسینu در تاریخ گشودند به جهت حضور مردانی چون حبیب است.
۵- حبیب بن مظاهر منتظر حرکتی است که اسلام را از بن بستی که امویان ایجاد کردهاند درآورد، مثل شما که میخواهید جامعه را از روح غربی نجات دهید و به دنبال راه حل هستید. او به خوبی میداند اگر اسلام در ذیل غدیر از تمدن جاهلیت اموی عبور کند چگونه زمین تحت تجلیات آسمان معنویت همهی استعدادهایش شکوفا میشود و انسانها معنای زندگی زمینی را در کنار اسلام خواهند فهمید و لذا هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و در منزل مختار منزل گزید و عدهای از خطبا در پشتیبانی از مسلم بن عقیل به سخنرانی پرداختند و از جمله عابس بن أبى شبیب شاکرى برخاست و بعد از حمد و ثناى خدا گفت: «من از طرف مردم به شما خبر نمىدهم، و نمىدانم در دلشان چه مىگذرد، شما را در مورد آنها فریب نمىدهم، و الله آنچه مىگویم بنایى است که با خود گذاشتهام. بهخدا قسم اگر دعوتم کنید اجابت مىکنم و در کنارتان با دشمنان مىجنگم، و همراهتان شمشیر مىزنم تا به لقاءالله برسم و در این کار جز آنچه خداست را نمىطلبم. حبیب بن مظاهر بلند شد و به او گفت: خدا رحمتت کند، با سخنى کوتاه آنچه در دل داشتى را بیان کردهاى، قسم به خدایى که جز او الهى نیست، من هم همین بنا را با خود گذاشتهام».[۴]
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، دو تن از فعالترین کسانى بودند که بهطور پنهانى و دور از چشم جاسوسان حکومتى، براى مسلم بن عقیل از مردم بیعت مى گرفتند و خود را تمام وقت، وقف نهضتى کرده بودند که بنا بود به رهبرى امام حسینu انجام گیرد. ابن زیاد، حاکم جدید کوفه وقتى به این شهرآمد و اداره امور را به دست گرفت، کار بیعت مخفیانه تر شد و شرایط سخت ترى پیش آمد، ولى حبیب همچنان از عناصر اصلى نهضت مسلم بود؛ تا اینکه اوضاع، دگرگون شد و مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند. در این شرایط بود که قبیله و عشیره حبیب بنمظاهر و مسلم بن عوسجه، آن دو را پنهان کردند، زیرا ابن زیاد چهره هاى مؤثر در نهضت کوفه را شناسایى، دستگیر و زندانى یا اعدام مىکرد. حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه، خبر نزدیکشدن کاروان امام حسینu را به کوفه شنیدند. تصمیم گرفتند که خود را به امام برسانند. مأموران «ابن زیاد» هم براى جلوگیرى از پیوستن کوفیان وفادار به حسینu به کاروان او، شب و روز راههاى ورود و خروج کوفه را در کنترل داشتند؛ ولى این دو پیرمرد شبها راه مى رفتند و روز استراحت مىکردند، تا اینکه سرانجام در هفتم محرم، در کربلا به کاروان آن حضرت پیوستند.
۶- حبیب در راستای شعور و بصیرتی که دارد و متوجه است بنا است تاریخ جدیدی در جهان اسلام ظهور کند میخواهد هرچه زودتر فتح تاریخی حسینu ظهورکند. وقتى به حضور امام رسید آنچه دید، عبارت بود از یارانى اندک و دشمنانى بسیار! به امام عرض کرد: در این نزدیکى قبیلهاى از «بنى اسد» هستند، اگر اجازه مىدهید پیش آنان بروم و آنان را به یارى شما فرا بخوانم، شاید خداوند هدایتشان کند و مایهی دفاع از شما گردند. حسینبنعلى«علیهماالسلام» هم اجازه دادند. حبیب با شتاب خود را به آنان رساند و در جلسه و انجمن آنان شرکت کرد و ضمن موعظه و ارشاد، گفت: آمدهام تا شما را به دفاع از حسینu دعوت کنم. یکى از آنان به نام «عبدالله بن بشیر» برخاست و گفت: اى حبیب! خداوند تلاشات را پاداش دهد! براى ما افتخارى آوردى که یک انسان به عزیزترین کسانش مىدهد، من اولین کسى هستم که دعوت تو را لبیک مىگویم…. دیگران هم بهپا خاستند و سخنانى چون او بر زبان آوردند و براى پیوستن به حسینu و یارى او اعلام آمادگى نمودند. شمار این افراد به هفتاد یا نود نفر مىرسید وتصمیم گرفتند به سوى کربلا عزیمت کنند، اما جاسوس خیانتکارى از وابستگان عمرسعد در میانشان بود که به عمرسعد گزارش داد. عمرسعد هم عنصر خشن بیرحمى چون «ازرق » را با پانصد اسب سوار به سوى آنان گسیل کرد. مأموران، همان شب به آنان رسیدند و مانع حرکتشان شدند. وقتى آن گروه از بنى اسد دیدند که با جمعیت اندکشان یاراى مقابله و ایستادگى در برابر انبوه سواران دشمن را ندارند. ناگزیر در تاریکى شبانه به خانههاى خویش برگشتند. حبیب بن مظاهر، نزد حسینu برگشت و ماجرا را به آن حضرت خبر داد. حضرت فرمودند: «وَ ما تَشاؤُون اِلاّ اَنْ یَشاءَ الله، وَ لاحَول و لا قوَه إلاّ بالله» هر چه که خدا خواهد، همان شود، و نیرویى جز قوت پروردگار نیست.»
۷- حبیب در عصر تاسوعا با لشکری که آمده بودند همان وقت کار حسینu را تمام کنند سخن گفت و فرمود: «به خدا سوگند! فرداى قیامت، چه بد مردمانى هستند، آنان که با خداوند در حالى رو به رو خواهند شد که فرزندان و ذریهی پیامبرش را کشتهاند و بندگان عابد و شبزندهدارانِ سحرخیز و ذاکرانِ خدا را به قتل رساندهاند….».
این سخنان – که شاید موجب بیدارى وجدانهایى مىشد و آگاهىبخش بود- بر مذاق مخاطبان خوش نیامد و یکى از آنان سخن حبیب را قطع کرد و گفت: بس کن حبیب! تو تا مىتوانى خودستایى مىکنى.
۸- شب عاشورا: آن شب، هرکس آخرین توشهی معنوى خویش را از زندگى بر مىگرفت. حسینبنعلى«علیهماالسلام» که میدانند فردا چه کار بزرگی باید صورت گیرد بهتنهایى از خیمهی خویش خارج شدند، تا از خندقها و از وضعیت پشت خیمهها بازدید کنند. متوجه شدند «نافع» (یکى از یاران حضرت) هم در پى او مىآید. پرسیدند: کیست؟ نافع است؟ نافعبن هلال پاسخ داد: آرى، منم فدایت شوم، اى فرزند پیامبر! امام پرسید: چه چیز باعث شد در این هنگام از شب بیرون آیى؟ نافع: سرور من! بیرون آمدن شما در این شب به سوى این فاسد تبهکار – ابنسعد- مرا نگران ساخت. امام: بیرون آمدم تا پستىها و بلندیهاى اینجا را بررسى کنم، که مبادا کمینگاهى براى حملهی دشمن از پشت باشد.آنگاه در حالىکه امام دست چپ نافع را گرفته بودند و باز میگشتند، فرمودند: «همان است، همان است، به خدا سوگند که وعدهاى است که تخلف ندارد!» (اشاره به شهادت خویش در آن سرزمین). و به نافع گفتند: اى نافع! از میان این کوه راهى پیدا کن و خودت را نجات بده. نافع گفت: آقاى من! مادرم به عزایم بنشیند، اگر چنین کنم! به خدا هرگز از شما جدا نخواهم شد تا رگهاى گردنم قطع گردد…. امام از نافع جدا شدند و درون خیمهی خواهرشان زینبi رفتند. نافع ایستاده بود و انتظار حسینu را مىکشید. حضرت زینبi که میدانستند برنامهای دقیق و حسابشدهای در کار است به امام حسینu فرمودند: آیا از باطن یارانتان اطمینان خاطر دارید که هنگام سختى و کشاکش نیزهها شما را رها نکنند؟ امام فرمودند:آرى خواهرم! اینان را آزمودهام. همهی اینان دلیرمردانى هستند که شیفتهی شهادتاند، آنگونه که کودک به شیر مادرش مشتاق است. نافع که سخنان این خواهر و برادر را شنیده بود، بسرعت نزد حبیب بن مظاهر آمد و آن گفتگو و همچنین تعبیر امام را درباره اصحابش براى او نقل کرد. حبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر خلاف انتظار امام نبود، هم اکنون مى رفتم و تا شمشیر در کف دارم با آنان مى جنگیدم. نافع گفت: برادرم! دختران رسول خداf را در حال اضطراب خاطر واگذاشتم، بیا به اتفاق دیگر اصحاب، حضورشان برسیم و دلهایشان را آرام کرده و ترس را از آنان زایل کنیم. حبیب بن مظاهر، همرزمان را در آن شب مقدس، چنین صدا زد: «انصار خدا و پیامبر خدا کجایند؟ انصار فاطمه و یاران اسلام و اصحاب حسین کجایند؟»اصحاب همچون شیران خشمگین، با شتاب از خیمه ها بیرون آمدند، عباس بن على هم در میانشان بود، که به خواسته حبیب، عباس و دیگر افراد از بنى هاشم به خیمه هاى خود بازگشتند. حبیب ماند و بقیه اصحاب. آنگاه حبیب بن مظاهر رو به آن قهرمانان غیور و با حمّیت، آنچه را که از نافع شنیده بود بیان کرد، تا میزان آمادگى آنان را ببیند. اصحاب، شمشیرها را از نیام کشیدند و گفتند: حبیب! به خدا قسم! اگر دشمن به سوى ما سرازیر شود، سرهایشان را شکار کرده و آنان را به بزرگانشان ملحق خواهیم نمود و نگهبان عترت و ذریهی پیامبرf خواهیم بود. حبیب گفت: پس با هم به سوى حرم رسول اللهf برویم و ترسشان را زایل کنیم. همگى رفتند و بین طنابهاى خیمهها ایستادند. حبیب گفت: سلام بر شما اى سروران ما! سلام برشما اى خاندان رسالت! این شمشیرهاى جوانانتان است که سوگند خوردهاند آن را غلاف نکنند، تا اینکه به گردن بدخواهان شما برسانند، و این هم نیزهی غلامان شماست که سوگند خوردهاند آن را کنار ننهند، مگر اینکه در سینهی آنان که ندا دهندهی شما را پراکنده ساختند، بنشانند. راستی چگونه حبیب متوجه شده بود برنامهی امام حسینu آن است که باید همگی به شهادت برسند و حسینu نیز تا آخرین نفس بجنگند و مانع اسارت خود شود تا نهضت او به اهدافی که در پیش دارد برسد؟ در این لحظه، امامu بیرون آمدند، و در مقام قدردانى و تشکر از اینهمه ایثار و فداکارى، به آنان فرمودند: «اصحاب من! خداوند از سوى اهل بیت پیامبرتان، بهترین پاداش را به شما بدهد!».
یک شب و اینهمه سرشار از ارزش، یک شب، و اینهمه گرانبها! دریغ بر کسى که ارزش شبهاى قدر زندگى خویش را نشناسد! و یاران حسینu، چه خوب از بهاى «شب عاشورا» آگاه بودند، و اگر جز این بود، حبیب، محبوب دلها نمىشد. ما اگر از این شعور آسمانی اصحاب کربلا غفلت کنیم هرگز راز کربلا بر روح و جان ما رخ نمیگشاید.
۹- شادى براى مرگ، و شوق براى شهادت: اگر سالک از راه و هدف ومقصد خویش، در «سیر الىالله » شادى میکند. خوشحالى از شهادت، ویژهی کسانى است که به عینالیقین و حقالیقین رسیده باشند و ارادهی الهی را با تمام وجود احساس کنند؛ و حبیب بن مظاهر از این جماعت بود.
اصحاب امام حسینu وقتى دانستند که در پیش روى یادگار پیامبر و امام بزرگوار خویش، در راه خدا کشته خواهند شد، از خوشحالى در پوست نمىگنجیدند و به شوخى و مزاح مىپرداختند. حبیب بن مظاهر در حالىکه مىخندید و شادى، تمام وجودش را فرا گرفته بود، پیش اصحاب رفت. یکى از آنان به نام «یزید بن حصین تمیمى» از روى اعتراض گف: «الآن که وقت شوخى و خنده نیست!» حبیب بن مظاهر گفت: «براى خوشحالى چه موقعیتى بهتر از حالا؟! به خدا سوگند! چیزى نمانده که این طغیانگران با شمشیرهایشان بر ما بتازند و ما به حورالعین بهشت برسیم.»[۵] آنها معنای مسلمانی را درست فهمیدند زیرا در زیر سایهی امامشان در مرکز هستی قرار داشتند جایی که ماوراء آن جایی نیست. یکى دیگر هم از اصحاب که شادى و شوخى مى کرد، وقتى از روى تعجب به او گفتند: الآن که زمان انجامدادن کار بیهوده نیست! گفت: بستگان من مىدانند که من نه در جوانى و نه در پیرى، اهل بیهودگى و لغو نبودهام، اما شادم از آنچه که ملاقاتش خواهیم کرد. فاصلهی ما تا بهشت، حملهی این قوم با شمشیرهایشان است. [۶] چقدر خوب اینها مسیر رسیدن به مقصد را یافتند. پاداش آنهایی که در این عالم متوجه امام معصوم هستند چنین است.
۱۰- صبح عاشورا، پس از نماز صبح، در اردوگاه امام آمادگى زیادى براى جانبازى و ایثار جان به چشم مى خورد. حسین بن علىu نیروهاى خود را آرایش نظامى داد; حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ و زهیر را به جناح راست گماشت. نیروهاى امام گرچه اندک بودند، ولى شجاعت و ایمان را با خود به همراه داشتند. حبیب بن مظاهر از برجستهترین اصحاب امام بود. در حملههاى انفرادى، هرکس در میدان او را صدا مى زد، بسرعت درخواست او را اجابت مىکرد و رویاروى حریف مىایستاد. از جمله یکبار، «سالم » غلام زیاد، و «یسار» غلام عبیدالله براى جنگ به میدان آمدند و مبارز طلبیدند. «یسار» گفت که تنها باید یکى از چند نفر یعنی حبیب یا زهیر و یا بریر- از سرداران سپاه امام- به مبارزه با من بیایند. حبیب و بریر به سرعت از جا برخاستند، ولى امام حسینu به آنان اجازه نفرمود و «عبدالله بن عمیر» را که داوطلب بعدى بود، به جنگ آن دو فرستاد. عبدالله هم هر دو عنصر ناپاک را به هلاکت رساند.
۱۱- شهادت حبیب: ظهر عاشورا، امام حسینu براى بر پاداشتن آخرین نماز، مهلتى خواست. «حصین بن تمیم » که از نیروهاى خبیث دشمن بود فریاد زد: حسین! نماز تو که قبول نیست! حبیب بن مظاهر از این اهانت لئیمانه خشمگین شد و درپاسخ آن مرد گفت: خیال کرده اى که نماز خاندان پیامبر قبول نیست، ولى نماز تو قبول است، اى الاغ! سپس به یکدیگر حمله کردند. حبیب بن مظاهر با شمشیر بر سر اسب حصین بن تمیم زد، اسب بر زمین افتاد و سوارش را هم بر زمین کوبید. بلافاصله دوستانش شتافتند و اور ا از چنگ حبیب بن مظاهر خلاص کردند، و حبیب خطاب به آنان چنین گفت: اى بدترین قوم از نظر نام و نیرو، سوگند مى خورم که اگر ما به اندازهی شما یا جزئى از شما بودیم، از بیم شمشیرهاى ما فرار مىکردید و دشت را رها مىساختید. آن مجاهد پیر و سالخورده که خون در رگهایش هنوز جوان بود، با شمشیرى برهنه به آنان حمله کرد و با چنان شور و حماسه اى پیش تاخت که عرصهی کارزار را به تلاطم در آورد. او در حالىکه به میان سپاه دشمن نفوذ کرده بود و آنان را از دم تیغ مىگذراند، اینگونه رجز مى خواند:
«من؛ حبیب، پسر مظاهرم و زمانى که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم. شما گرچه ازنظر نیرو و نفر از ما بیشترید، لیکن ما از شما مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر، و منطق ما آشکارتر است و از شما پرهیزکارتر و استوارتریم.»
حبیب بن مظاهر با آن کهنسالى، شمشیر مىزد و دشمنان را مىکشت. حدود ۶۲ نفر از یزیدیان را به خاک افکند و همچنان دلاورانه مىجنگید، تا اینکه شمشیرى بر فرق او اصابت کرد و یکى هم با سرنیزه به او حمله نمود و حبیب بر زمین افتاد. حصین بن تمیم که چند لحظه قبل با خفت و خوارى از چنگ حبیب گریخته بود، به تلافى آن شکست و بىآبرویى به حبیب حمله کرد و حبیب بن مظاهر را که مىخواست دوباره براى جنگ برخیزد، با ضربهاى بر سرش، دوباره به زمین افکند. موهاى سفید صورتش از خون رنگین شد. دستها را بالا آورد که خون را از برابر دیدگانش پاک کند و بهتر بتواند صحنه نبرد را و دوست و دشمن را باز شناسد، که نیزهاى او را از پاى افکند و بر خاک افتاد. «بدیل بن صریم » که اولین ضربهی کارى را بر حبیب وارد کرده بود، پیاده شد و خود را به حبیب رساند و با عجله، سر مطهر این شهید بزرگ را از تن جدا کرد. شهادت حبیب بن مظاهر، چنان در حسین بن علىu اثر گذاشته بود که در شهادتش فرمودند: «پاداش خود و یاران حامى خود را از خداى تعالى انتظار مىبرم.»
۱۲- حبیب بعد از مرگ معاویه تلاش کرد تا خود را به حسینu برساند و با آگاهی نسبت به تاریخی که با مرگ معاویه شروع شده بود امید داشت که با حسینu و با حاکمیت وی اسلام را از بنبستی که گرفتار آن شده خارج کنند و آب رفته را به جوی برگرداند. لذا بسیار تلاش کرد امام پیروز شود ولی با حوادثی که پیش آمد متوجه لایهی دوم نهضت اباعبداللهu شد و فهمید آری هنوز هم با حسینu است که اسلام از بنبست خارج میشود و روحی به نام تشیع با آب و تابی تازه از طریق شهادت آنها برای تحقق تمدن اسلامی ظهور میکند و از این جهت با تمام وجود سعی کرد در انجام وظایفی که برعهده داشت به زیباترین شکل وارد شود از این لحاظ باید دانست کربلا را عارفانی مسلّح بهوجود آوردهاند، عارفانی که رسالت ظهور اسلام تمدنساز را در تاریخ خود به عهده گرفتند و مطمئن به تحقق آن در تاریخ آینده بودند. اگر حسینu پیروزی محور مقاومت را نمیدیدند این اندازه خود را در کربلا پیروز احساس نمیکردند و یاران آن حضرت متوجه این رسالت بزرگ بودند.
۱۳- افراد دو جبهه هر کدام در شخصیتی متفاوت خود را ظهور میدهند تا معنای هرکدام از این دو جبهه در تاریخ پنهان نماند. بدین لحاظ شخصی مثل شمر هنگامی که در صبح عاشورا، امام به موعظه میپردازند، باید بگوید: پس ذی الجوشن از خداپرستی برکنار است اگر بفهمد تو چه میگویی و یکی هم مثل حبیب در شناخت انسانهای قدسی و درک شرایط تاریخی تا آنجا پیش میرود که میگوید: عذری برای ما نزد رسول خداf نیست اگر حسینِ او کشته شود و هنوز از ما مژِگانی به هم بخورد.
۱۴- حبیب در جبههای قرار گرفته که میفهمد باید مقاومت و شهادت را برای ادامهی تاریخ اسلام علوی معنا کند. شهادت مرگ شناخته شدهی جهتدار است و نه ادامهی حیاتی مبهم و بیجهت و از کربلا بود که شهادتهای مردان در طول تاریخ معنای خود را پیدا کرد. حبیب به تعبیر حضرت اباعبدالله «تختم القرآن فی لیله واحد» هر شب قرآن را ختم میکرد و او اگر در آن شبها صعود نکرده بود نمیتوانست در کربلا اینچنین صعود کند و به شهادت معنا ببخشد.
راستی حبیب چگونه نقش تاریخی خود را ظاهر کرده که دشمنانش به کشتهی او مینازند و داشتن آن سر را موجب سربلندی خود میدانند.[۷] معلوم است حبیب توانسته است نقشی خاص در آن تاریخ داشته باشد که سر بریده او برای یزیدیان آرامشبخش است و کربلا را باید چنین شخصیتهایی پدید آورند.
۱۵- با نظر به کربلا در آینه حبیب، میفهمیم که کربلا را غیبدانانی فداکار، به سرکردگی حسینu میتوانستند پدید آورند. تنها آگاهان از آینده تاریخاند که مرعوب کوهی از آهن و نیزه و شمشیرِ دشمنِ اکنونزده نمیشوند و در دل ظاهر قدرتمند دشمن اسلام، پوچی فرهنگ کفر را مینگرند. ادامهی آن قرآنخواندنهای شبانه و آن تدبّرهای صادقانه منجر به یاری امام میشود که اراده کرده است اسلام را از غبار کفر پاک کند.
۱۶- حاصل سلوک جانانه در ذیل اطاعت و محبت به علیu از حبیب، سالکی میسازد که میداند برای قرب به خدا باید به ارادهی خدا نزدیک شد زیرا اتحادی بین ذات و صفات الهی هست، پس صفات از ذات جدا نیست و با نزدیکی به آن جایی که اراده خدا در صحنه است به خدا نزدیک میشود و در آن حال اراده خداوند آن حرکتی است که امام حسینu آغاز کرده است و این آن راهی است که مستقیماً انسان به خدا میرسد. وقتی انسان آنچه را خدا اراده کرده است انتخاب کند، نور حضور خداوند در قلب او شروع به تجلی میکند و این مشروط بر آن است که انسان ازخودگذشتگی و فداکاری در راه خدا را آغاز کند و حبیب این راه را در همان جوانی و در کنار رسول خداf پیدا کرده بود و تا پیری ادامه داد و هر وقت ارادهی الهی را در مقابل خود مییافت سر از پا نمیشناخت. حبیب از آن مردانی نبود که به امید فراغت، در گوشهی عزلت به دنبال خدا باشد او خدا را در فدا کردن اراده خود و انتخاب اراده خدا جستجو میکرد که لازمهی چنین زندگی عبور از خودپرستی است و زیر پا نهادن منافع خودخواهانه.
آنهایی که میگویند اگر در کربلا بودیم چنین و چنان میکردیم باید بدانند حضور در کربلا را امروز باید با مبارزه با استکبار بر روی خود بگشایند تا به ارادهی خداوند نزدیک و در سایهی قرب الهی قرار گیرند. اگر انسان راه فداکاری را شناخت و توانست از ارادهی خود در مقابل ارادهی خدا روی گرداند چه فرق میکند در چه زمانی زندگی کند، همهجا برای او محل رجوع به خدا خواهد شد.
راهرو راهِ خدا آن کسی است که مانند حبیب بن مظاهر همیشه در ناحیهی دل این نقطه را روشن نگه دارد که همواره به ارادهی خداوند احترام میگذارد تا راه او به یاوری از حسین زمانu ختم شود. این درسی است که در راستای اتحاد بین ذات الهی و ارادهی او از حبیب میتوان آموخت.
۱۷- وقتی متوجه انگیزهی اصلی مقابله با امام حسینu در کربلا نشویم مثل محقیقین اهل سنت در یک حیرانی گرفتار میشویم. شیعه به آن دلیل میتواند راز همهی حرکات امام و یاران حضرت را بفهمد که متوجه ابعاد چند وجهی ظلمات جبههی مقابل نیز هست، در راستای همین آگاهی است که شیعه میداند عدهای با ظاهری اسلامی چگونه هدف اصلی اسلام را که تحقق جامعهی اسلامی و حاکمیت دینی و تمدن اسلامی است نادیده میگیرند و اسلام را به عنوان دین شخصی معرفی مینمایند و امام الموحدینu را پیشوای هدایت معرفی میکنند و نه پیشوای سیاست و به تعبیر قرآن اینان «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا کَانُواْ یَظْلِمُونَ» آنهایی که سیرهشان سیرهی ظالمانه است سخن خدا را در مسیری غیر از مسیری که خدا برای آنها اراده کرده است قرار میدهند. و به بهانهی آن که حکومت ارزش آنچنانی در منظر اولیاء الهی ندارد پس نه حادثه غدیر برای حاکمیت سیاسی امام علیu بود و نه انگیزه امام حسینu ایجاد حاکمیتی مقابل یزید و نه مسلمانان باید برای اسلام ابعاد حکومتی و سیاسی قائل باشند. اینها میخواهند تنها تمدن غرب مدّ نظر ما باشد و در امور سیاسی و اقتصادی و تربیتی تحت ولایت غرب و در ذیل آن باشیم. غافل از اینکه مبارزهی تمدنی اسلام با غرب یک مبارزهی اساسی است و تا به تمدن اسلامی فکر نکنیم راهی برای مقابله با تمدن غربی در پیش نخواهیم داشت و همواره در هر ارتباطی توسط آن تمدن تحقیر میشویم و همواره دنبال آن تمدن خواهیم بود و هرگز از مسلمانی خود بهرهی لازم را نمیبریم. حضرت اباعبداللّهu به ما نشان دادند برای بهرهمندی از اسلام باید از تمدن جاهلیِ آل ابوسفیان عبور کنیم وگرنه با اسلامی زندگی میکنیم که هیچ نقشی در تغییر سرنوشت تاریخی ما ندارد. کربلا میگوید: آخرین خط، یگانهشدن با غرب نیست، باید تمدنی را در مقابل غرب بهپا کنیم. همچنانکه امام حسینu اسلام را از ذیل تمدن ابوسفیانیِ اموی نجات دادند میتوان با کربلا از ذیل تمدن غرببودن آزاد شد. مشروط بر آنکه بصیرت و روحیهی حبیببن مظاهر در میان آید.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱] – نهج البلاغه، کلام ۱۴۷
[۲] – اللهوف، ص ۵۰٫
[۳] – رجال کِشی، ج ۱، ص ۲۹۳٫
[۴] – ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى ، وقعه الطف، ص: ۱۰۰
[۵] – رجال کشى، ص ۵۳; حیاه الامام الحسین، ج ۳، ص ۱۷۵٫
[۶] – حیاه الامام الحسین، ج ۳، ص ۱۷۶٫
[۷] – بدیل بن صریم تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد ولی حصین بن تمیم که کمک کرده بود تقاضا کرد آن سر را به او بدهد تا به گردن اسباش آویزان کند و دوری بزند و باز سر را به او برگرداند و بالاخره با اصرار زیاد و پا درمیانی دو قبیله تقاضای او قبول شد.